مثل اینکه هر چه من مینویسم ماجرا پیچیدهتر میشود. خوب بگذارید فهرستوار بنویسم چه میگویم:
۱. در ادبیات فارسی هم فحش و ناسزای آب نکشیده است هم بعضی وقتها الفیه شلفیه. حضرت مولانای خودمان مثال بارزش. ایرج میرزا هم البته بله. خیلیهای دیگر هم گفتهاند و نوشتهاند. پس مشکل من با نفس «ادبیات» نیست. مشکل اینجاست: (الف) این ادبیات – که البته بسی فرق دارد با هزلیات موجود در ادبیات فارسی – با و به نام موسیقی عرضه میشود. (ب) بنیاد میراث ایران کاری میکند که با سیاستهایاش و کارهایی که تا به حال کرده تناقض دارد. (ج) کار رادیو زمانه را نمیپسندم چون معتقدم این کار یعنی برجسته کردن یک قشر از مخاطبان – آمارش را حتماً رادیو زمانه بهتر میداند – به نام دموکراسی و نادیده گرفتن پیامدهای احتمالاً سوء این تبلیغ و حمایت بیمحابا.
۲. وقتی موسیقی به اصطلاح «زیرزمینی» را بر نمیتابم، مقصودم این نیست که بدیلاش شجریان است یا اصلاً اینها نباید باشد و فقط شجریان باشد و باخ و بتهوون. مقصودم جایگاه و شأن هر چیزی است که دربارهی اینها بزرگنمایی بیش از اندازهای شده است به نام دموکراسی، به نام فرهنگ و به نام تکثر. من این را خطا میبینم و زیادهروی.
۳. از موضع پایینتر و ضعیفتر هم که نگاه کنیم، این حق من و حق بسیاری کسان دیگر است که چنین آوازهای روانخراشی (روانخراش برای من و همفکرانام) را نپسندیم، چنانکه حق دیگران است که از صدای شجریان و چه میدانم بنان و مرضیه خوششان نیاید یا اصلاً از حتی موسیقی کلاسیک غربی متنفر باشند. پس حداقل «سلیقه»ی من به من این حق را میدهد که به آن معترض باشم.
۴. من نمایندهی هیچ کس نیستم و به نام هیچ کس فتوا نمیدهم. اصلاً مفتی و فقیه نیستم و با اینها آبام توی یک جوی نمیرود. اما حق دارم که معترض باشم و حق دارم نظر متفاوت خودم را داشته باشم.
۵. بر خلاف تصور پیش آمده، معتقدم که این جور موسیقیها باید باشند و حضورشان مهم است. اما وقتی بنیاد میراث ایران آنها را معرفی میکند، حق و انصاف این است که زمان و مکاناش را خوب بشناسد و بداند شأن خودش و شأن آنها چیست. البته که یک شبکهی تلویزیون فرهنگی در هیچ جای دنیا نمیآید یک نمایش یا فیلم تحریککننده یا حتی اروتیک را به نام آزادی بیان و دموکراسی و اهمیت دادن به مخاطب پخش کند. هزار و یک جور شبکهی مختلف برای اینها هست و جوینده و خواهندهی آن هم البته که مییابدش.
۶. اینها باورهای من است. مسلماً نه بنیاد میراث ایران و نه رادیو زمانه وقع چندانی به اعتراض من نمینهند. مگر من نشستهام و صبح تا شب به همهی اعتراضها یا حتی ناسزاهایی که به موسیقی ایران یا چه میدانم حافظ و مولوی میشود، جواب میدهم؟ لکم دینکم ولی دین.
۷. دموکراسی رسانهای را من یک افسانه و توهم میدانم یا دستکم برای رسیدن به آن خیلی خیلی راه داریم. هر کس هم مدعی داشتن رسانهای دموکراتیک شود حداقل رؤیاپرداز است.
۸. دربارهی سیاست پخش موسیقی رادیو زمانه هم البته حرفهایی دارم که نه وقتاش است و نه جایاش اینجاست. پس میگذارم برای بعدترها. الآن نه دل و دماغاش را دارم و نه مجالاش را.
مطلب مرتبطی یافت نشد.