شطحیات ملکوتی

میان صوفیان درباره‌ی سه عالم ملک، ملکوت و جبروت اختلاف است. اختلاف آن‌ها نه تنها بر سر تعاریف این سه عالم (در واقع تعاریف ملکوت و جبروت؛ چون اختلافی چندانی بر سر تعریف ملک نیست)، بلکه در باب ترتیب آن‌ها نیز اختلاف دارند. در روایتی که آن را به امام صادق منسوب کرده‌اند، آمده است که: «ان الله تعالی خلق الملک علی مثال ملکوته و اسس ملکوته علی مثال جبروته لیستدل بملکه علی ملکوته و بملکوته علی جبروته» یعنی: خداوند عالم ملک را بر مثال ملکوت و ملکوت را بر مثال جبروت آفرید تا انسان از ملک او به ملکوت او و از ملکوت او به جبروت او پی برد. همین روایت را شهرستانی در سخنرانی خوارزم‌اش چنین آورده است: «ان الله اسس دینه علی مثال خلقه لیستدل بخلقه علی دینه و بدینه علی وحدانیته».  اما غزالی در باب ترتیب این‌ها صریحاً خلاف این را می‌گوید و عالم جبروت را بین ملک و ملکوت می‌شمارد.  اما ابوطالب مکی جبروت را ورای ملکوت می‌شمارد و عین القضات همدانی نیز که در این زمینه از منتقدین صریح غزالی است می‌گوید که: «ملکوت سایه و عکس جبروت است و ملک سایه‌ی ملکوت» و یکی را به قرص آفتاب و دیگری را به تابش آن تشبیه می‌کند: «آفتاب دیگر است و تنویر آفتاب صفتی دیگر، و شعاعات خود موجوداتی دیگر. و در این نظر جبروت نه از ملکوت بود که معانی متصل به ذات این‌جا جبروتی توان خواند». معانی متصل به جبروت که سبب امتیاز آن از ملکوت است این‌هاست: نهایت ملکوت اسرافیل است، چنان‌که «از ابن عباس یا از غیر او منقول است که انه لیس شیء اقرب الی الله فیما خلق من اسرافیل. و این دلیل است که ایرن روای اسرافیل را آخر ملکوت دانست». پس از آن نزدیک‌ترین معانی به خداوند عبارت است از رحمت ازل و ام الکتاب و حکمت. و بالاتر از این معانی نیز قدرت ازل است. «لیس بعد اسرافیل شیء اقرب الی الله الا ثلاثه: الرحمه و امّ الکتاب و الحکمه. و شک نیست که قدرت بالای حکمت است. و این معانی همه جبروتی است.» عین القضات ذات قدیم را لم یزک می‌خواند، و جبروت را ازل و نهایت جبروت را ازل الآزال. و این هم حرف آخر قاضی شهید:«ای عزیز! بدان که افعال خدای تعالی دو قسم است:‌ملکی و ملکوتی. این جهان و هر چه در این جهان است ملک خوانند. و آن جهان و هر چه در آن جهان است ملکوت خوانند. و هر چه جز این جهان و آن جهان باشد جبروت خوانند.» (مبسوط این معانی را می‌توان در کتاب موجز اما پر مغز استاد نصر الله پورجوادی «عین القضات و استادان او» یافت.)

اما قاضی می‌گوید که نهایت ملکوت، اسرافیل است. و اولیا «اسرافیل وقت‌اند» یعنی نافخ صور اول و دوم. یعنی اسرافیل با دمیدن صور اول اهل ظاهر و باطن را می‌میراند و به صور دوم قیامت بر پا می‌شود. می‌توان آیا گفتن که نهایت ملکوت که بدایت اسرافیل است، سرآغاز قیامت است. یعنی قیامت معنایی جبروتی است؟! خلاصه کنم: احوال «قائمیان» آیا این نیست که نه به این جهان تعلق دارند و نه به آن جهان؟! یعنی از دیار مشابهت و مباینت عبور کرده‌اند و خودی خویش در میانه ندارند و همه او هستند.

بایگانی