شریعت سدّ راه معیشت

سال‌ها پیش دکتر سروش در مقاله‌ای از این‌که سقف معیشت را بر ستون شریعت بر پا کرده‌اند انتقاد کرده بود که اگر چه همین سخنان را پیش‌تر از او – به وجهی دیگر – مرتضی مطهری گفته بود، جنجالی بر سر آن به پا کردند. مدت درازی است که فکر می‌کنم میان شریعت و معیشت ما – نه روحانیون – چه نسبتی بر قرار است؟ شریعت تا چه اندازه و تا کجا در معیشت ما دخالت می‌کند؟

یک نقطه‌ی شروع این بحث این است که نخست پذیرفته باشیم رکن اساسی معیشت آدمیان در جهان، عقل و خرد بشری است. این عقل البته از عقل متعارف عامه آغاز می‌شود تا عقلی که دست و پای‌اش باز است و بال پروازش گشوده. از خرد جمعی بگیر‌ تا خرد فلسفی و علمی روزگار مدرن. وقتی از این دریچه به ماجرا نگاه کنیم، می‌بینیم که پای شریعت در این وادی بسی لنگ است. تمام تلاش‌هایی که صورت می‌گیرد تا نشان بدهند که شریعت چندان هم تهی‌دست نیست بیشتر فرافکنی است تا واقع‌گرایی. خلاصه بگویم که این نوع نگاه به شریعت، یعنی نهادن بار اضافی بر دوش آن و ایجاد انتظارات برنیامدنی از آن. در نتیجه، به گمان من چنان‌که دکتر سروش هم در تقریر دین اقلی و اکثری به آن اشاره دارد – البته نه به این وسعت – شریعت را عملاً و رسماً باید از مداخله در پاره‌ای از امور بشری معزول و معاف کرد. بالاخره،‌ امور عالم تمام و کمال امر دین نیستند و همه‌ی آن‌چه ما به آن سر و کار داریم آخرتی نیست.

نمی‌گویم که دین – نه شریعت – باید چندان محدود و لاغر شود که دیگر روزی نشانی از آن بر جای نماند. اگر هم قرار باشد روزی چنین اتفاقی بیفتد، مطمئناً به این زودی‌ها نیست. اما نکته‌ی مهم برای من این است که شریعت نباید سد راه معیشت شود. وقتی می‌گویم شریعت نباید سر راه معیشت شود،‌ نخست باید اضافه کرد که این مطلقاً به این معنا نیست که ما اخلاق را از معیشت‌مان حذف کنیم. اخلاق مندرج در شریعت و بخش جدایی‌ناپذیر آن نیست. اخلاق – اخلاق مهذبِ انسانی – می‌تواند فارغ از شریعت و ظواهر فقهی به حیات خود ادامه دهد و حتی رشد آن سرعت پیدا کند. شریعت اخلاق را محدود و ایدئولوژیک می‌کند و ارزش و کارکرد آن را تنها منحصر به اغراض بلافصل یا دراز مدت شرعی و ظاهری می‌کند. در نتیجه، دینی که مطلوب من است، دینی است که شریعت در آن دست و پا گیر زیستن من نباشد. معنای این گریختن از اخلاق نیست. مقتضای چنین دینی این است که شریعت‌اش منقاد عقل باشد و در عین حال بتواند تشخیص بدهد که کدام احکام‌اش دیگر اجرا شدنی نیستند. دوستی مدتی پیش درباره‌ی مثلاً حکم سنگسار سخن می‌گفت که شریعت چنان شرایط سختی برای سنگسار قرار داده است که عملاً اجرای آن چیزی نزدیک به محال است. حال چرا این قدر شمار اجرای این احکام زیاد است، باید از فقها و قاضیان پرسید!

شریعت وقتی سد راه معیشت شود و مدام با آن تزاحم داشته باشد، ناچار یکی به نفع دیگری باید کنار برود. بیشتر اوقات این معیشت عادی و بشری انسان است که قربانی شریعتِ مکتوب و روایتی می‌شود. امیدوارم کسی معیشت را مترادف با هوا و هوس یا بی‌بند و باری نگیرد، چون بعضی از کسانی که طرف‌دار غلبه و سیطره‌ی شریعت بر معیشت هستند،‌ آن را نظم دهنده‌ی زندگی بشر می‌شمارند و مترادف با واضع قانون می‌گیرندش. شریعت در مقام قانون‌گذار، دیگر موضوعیت‌اش را از دست داده است،‌ چنان‌که اگر حتی به کشوری مثل ایران نگاه کنیم دیگر همه‌ی قوانین از شریعت اسلام گرفته نشده است و بسیار عناصر در آن هست که عملاً مستقل و خارج از شریعت آمده است. لزومی ندارد برای هر قانونی بلا فاصله در پی توجیه شرعی آن باشیم. همین اندازه که خدشه‌ای به اصول باور دینی وارد نکند، کافی است که مزاحمتی با شریعت نداشته باشد. می‌دانم که این بحث مهیب و پر دامنه‌ای است و بیشتر باید آن را کاوید، اما اتفاقی که در جهان امروز دارد می‌افتد به گمان من این است که شریعت به تدریج از سر راه معیشت مردم کنار می‌رود.

شاید این را هم باید اضافه کنم که نقش تأویل در تعدیل کردن شریعت چی‌ست که بحث‌اش می‌ماند برای یادداشتی دیگر.

بایگانی