مرثیه‌ای برای نوشتن!

هزار اندیشه‌ی تابناک و بی‌تاب در ذهن‌ام جوانه می‌زند و یک به یک پر پر می‌شود. لحظه‌های ناب به شتاب می‌آیند و مانند شهاب از آسمان جان‌ام می‌گذرند. آن‌چه به ذهن و ضمیر می‌آید، مجال جاری شدن بر زبان نمی‌یابد و حتی راه قلم نمی‌داند. جوانه‌های‌ام در این برهوت خشک زیر تیغ آفتاب بی‌دریغ می‌سوزند و پژمرده می‌شوند. هزار حرف دارم برای نوشتن. صدها اشارت. صدها نکته‌ی به خون دل پرورده. فرصتی نیست. زمان مثل باد صر صر از من می‌گریزد و من می‌مانم و حسرت رؤیایی تعبیر ناشده. حرف‌ها، کلمات، عبارات منطوی در اشارات دارند خاکستر می‌شوند و من هیجان‌ام به کسری از ثانیه هم نمی‌رسد! مرا چه می‌شود؟!

بایگانی