ساعتی هنوز نگذشته است که بارانی تند با رعد و برقی نورانی روی لندن را شسته است. شب پیشین آسمان مرکز شهر و همین حوالی خانه غبار آلود بود، غباری آغشته به ذرات معلق آب! امشب اما تدارک آن غبار مهآلود بود گویی که چنین روحنواز باران میبارید هر چند مرا ثانیههایی بیشتر از آن نصیبی نبود که سخت گرفتار نوشتن و کار بودم. آمدم چیزی بنویسم دراز. مجالی فراخ فراهم نیست و دل و دماغی هم نیست. این روزها گرفتاریها مجال هیچ کاری به جز کارهای روزمرهی اداری نمیدهند. تعلیق سایت ملکوت هم باعث شده است حتی بسیاری از ایمیلها را نبینم. این هم خود نعمتی است که کوتاه زمانی هم که باشد، خلوتی از این هجوم بیامان تکنولوژی حاصل کنی، علی الخصوص که همیشه به رسم عادت از خواب برخیزی و مدام ایمیلها را بررسی کنی و بخوانی. فشار کارهایام که کمی سبکتر شود و فراغتی بیشتر حاصل آید، سعی میکنم بیشتر باز گردم به حال و هوای خویشتن. به حال و هوای دل. میخواهم روزهایام را بیشتر صرف خواندن عطار و ابو سعید و سنایی و مولوی کنم. شستوشویی در درون باید که زمان میگذرد و غبار بر آیینهی دل مینشاند. شاید اگر مددی باشد و عنایتی و همتی از حضرت دوست در هفتههای آینده فرصتی برای خلوتی حاصل شود تا هم با تمرکز نوشتن توان و هم به فراست حسابرسی.
مطلب مرتبطی یافت نشد.