مدتی پیش یادداشت ابطحی را میخواندم دربارهی امام زمان و دین جدید که در آن گفته بود امام زمان دین جدیدی نخواهد آورد بلکه همان دین رسول خدا را منتشر خواهد کرد. در همان یادداشت ابطحی به برداشتهای متفاوت از دین اشاره میکند و میگوید: «از زمان خود پیامبر تا کنون آن قدر دین خدا و برداشتهای گوناگون از آن به تناسب نیاز قدرتمندان مورد دستبرد قرار گرفته و پیرایههای گوناگونی بر آن بستهاند و تفسیرهای ناروا از آن کردهاند و از آن استفادهی ابزاری نمودهاند که وقتی امام زمان اصل دین خدا را بیپیرایه و واقعی به مردم عرضه میکند، گمان همه بر آن خواهد بود که آن حضرت دین جدیدی آورده است». این یادداشت ابطحی، فارغ از ابعاد سیاسیاش که نقد تلویحی حاکمیت در ایران است، نکات دیگری دارد که مرا به فکر فرو برد.
آیا اگر قرار بود پیامبر اسلام در روزگار ما زندگی کند، دین را همانگونه عرضه میکرد که در آن زمان عرضه میکرد؟ بحثی نیست که گوهر دین و اصل و محور آن ممکن است یکی باشد. تمام محل نزاع بر سر حواشی و زواید و قشور دین است نه لباب و گوهرهای آن (بماند که سخن گفتن از گوهر دین، اصل دین، حقیقت دین و این تعابیر ایدهآل تایپی خود مشکلی دیگر در راه معرفت است). وقتی دین از صافی ذهن و ضمیر من و شما میگذرد، بخواهیم یا نخواهیم نشان اندیشه و هستی ما نیز بر آن باقی خواهد ماند و رنگ وجود ما را نیز به خود خواهد گرفت، الا اینکه این مجرایی که ما باشیم، مجرایی باشد خالص و صافی که گرد و غبار هیچ تعلقی (مثبت یا منفی) بر آن نباشد. این بیتعلقی را من اگر نه محال، بسیار کمیاب میدانم. لذا فرقی نمیکند پیشوای دینی چه کسی باشد یا اصلاً دین چه دینی باشد. به نظر من وقتی دین در ظرف زمان واقع میشود، کیفیات و احوال زمانه در آن اثر میگذارد، نقش افراد و مفسرین را هم اگر به کنار بگذاریم. سادهاندیشی است اگر بخواهیم بگوییم هر تفسیری که قرائتی متفاوت از دین ارایه میدهد که منطبق به آن تصور سنتی و ارتودکس از دین نیست، نارواست و استفادهی ابزاری، و تنها تفسیر درست همان است که پیامبر گفته است. اگر بگوییم پیامبر چنین گفته است، دیگر بحث از تفسیر خود به خود بلا موضوع است. چون دیگر آن تفسیر نیست، بلکه نص گفتهی پیامبر خواهد بود. برای رسیدن به چنان دینی باید شخص رسول اکرم بود و درست در همان مقطع تاریخی زندگی کرد.
با این احوال، به نظر من دین و خدا لحظه به لحظه تازه میشوند و هر کدام از ما با هر تقلب احوالی، جنبه و بعد تازهای از دین را دریافت میکنیم. تازه شدن، از دید من انبساط یافتن یک تلقی از دین یا گسترش و عمق یافتن یک معرفت تازه است که بر پایهی معرفت کهن میروید. این رویش تازه، شاید به معنای زدودن و بر کندن آن معرفت قبلی باشد. بعضی وقتها انبساط چندان گسترده است که نشانی از موجود قبلی بر جای نمیگذارد. ولی با این حال همیشه چیزی هست (نام آن چیز را بگذارید حقیقت، گوهر، ذات؛ هر چیزی که من نمیتوانم درست و دقیق تعریفاش کنم)، که باعث میشود بگوییم این اندیشه تداوم و استمرار همان سنت پیشین است، اگر چه ظاهراً انقلابی شگرف در آن رخ داده است. و ما همگی حیران آن یک «چیز» هستیم که همیشه گریزان است و شاهدی بازاری است که رخساره به کس نمینماید. این فقط امام زمان نیست که دین تازه میآورد، ما هر روز و هر لحظه دین را برای خود تازه میکنیم. از این قبیل تنگناهای ناگزیر در عالم معرفت فراوان است. نباید دایرهی تفسیر را چندان تنگ گرفت که فقط بتوانیم با آن رقبای سیاسی را از میدان به در کنیم و بعد وقتی اقتضا کرد، دوباره دایرهی همان تفسیر را وسیع کنیم. مسایل جدیتری هم در عالم معرفت هست.
مطلب مرتبطی یافت نشد.