خیابانی که در آن زندگی میکنیم، فروشگاهی افغانی دارد و به ندرت پیش آمده است پا به این فروشگاه بگذارم و بانگ قرآن از آن نشنوم. این تجربهای کمیاب است که در مغرب زمین، کنار خانهات میخانهای باشد و بیست قدم آنسوتر، مرتب نوای آسمانی قرآن گوش جان را بنوازد. هر وقت، مخصوصاً در ماه رمضان، پا به این فروشگاه نهادهام، هنگام خروج با فراغت و آسایش برون آمدهام. کسانی که روحشان با جان قرآن مأنوس باشد، میدانند چه میگویم. کسی که عمری با آیات روحنواز قرآن زیسته باشد میفهمد که خواندن و شنیدن قرآن به غواصی در دریای جان میماند و آدمی را تازه میکند. همان سخن مولوی زیباترین سخنهاست که:
هست قرآن حالهای انبیا / ماهیان بحر پاک کبریا
چون تو در قرآن حق آویختی / با روان انبیا آمیختی
باری، این تلنگرها اشارتی فروزان را در دل و جان به جنبش آورد. نعمت ایمانی نعمتی است که نصیب هر کسی نیست. و این البته اقل درجات راه سلوک است. ایمانی که قوتی بزرگ است و آدمی را سیراب میکند تا چشماش در پی هر چیزی نباشد و مرتب حرص دنیا نورزد. اما راه دین یقینی میخواهد و قدمی استوار که به هر تشویق یا طعنهای در آن لرزش یا حرکتی عارض نشود. یقین یعنی اینکه اگر ستایش و تحسین عالمی را شنیدی، مثقال ذرهای شوقی فزونتر در تو حاصل نشود و از آن سوی اگر طعنهی جهانیان و شماتت کثیری از خلایق را دیدی، در راهی که میروی سست نشوی و این البته یکی از نشانههای یقین است. اینها البته همان عبارات مولوی است که:
مرد باید آنچنان در راه خود / که کساش این سو و آن سو کم کشد
گر همه عالم بگویندش تویی / بر ره یزدان و دین مصطفی
او نگردد گرمتر از گفتشان / جان طاق او نگردد جفتشان
ور همه گویند او را گمرهی / کوه پنداری تو و برگ کهی
او نباشد در گمان از طعنشان / او نگردد دردمند از لعنشان
بلکه گر دریا و کوه آید به گفت / گویدش با گمرهی گشتی تو جفت
هیچ یکذره نیفتد در خیال / کی خیالاش میکند رنجور حال
باشد تا در وقتی دیگر، از آفتها و رهزنیهای راه یقین هم بنویسم. تشخیص ایمان و یقین، و فرق نهادن میان خیر و شر البته نگاهی بصیر میخواهد و فراستی مؤمنانه. شرح آن بماند تا وقتی دگر.
مطلب مرتبطی یافت نشد.