امسال، بر خلاف بسیاری از سالهای پیش، از آن سالها بود که آمدن بهار و قدوم مسیحاییاش را به تن و جان حس میکردم. چندان غریب بود این حس که گویی تن من و طبیعت با هم در روییدن و رستاخیز، همراه و همنفس بودند. یکی از دلایل بزرگاش البته این بود که این نوروز را هم، این دومین نوروز را، در کنار همراه و همدل و مهربان نازنینام بودم که در سراسر سال پر فراز و نشیبی که گذشت، در تمام رنجها و شادیهایی که از سر گذراندیم، صبورانه با من بود و با تمام دشواریها، باز هم مهرش را از من دریغ نکرد و تنها همدم راستین و صادق من بود. در زمانهای که از دوستان دور یا نزدیک هیچ نمیتوان چشم داشت، حضور مهربانیار مشفقی که آینهی بزرگ عشق سنجیده و رنجدیدهی من است، پشتوانهای است که هر دشواری و رنجی را آسان میکند. فرخندگی نوروز من را یک سبب این است که در کنار یار است. ساعتی پیش بود که تفألی به دیوان حافظ زدیم و آن غزل قناعت و بلند همتی درخشان او آمد که:
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم / دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
با خود میاندیشیدم که تمام آنها که لاف محبت میزدند، یکیک راه خویش گرفتند و گذشتند و آنها که حریف دوستی بودند نه یاران مرایی، به پاس عشق ماندند و مهر را به بهانه نفروختند. بهای عشق گزاف است، ایثار میخواهد؛ کار هر کسی نیست. این عشق پایمردی میخواهد تا بگویی که:
در ساغر تو چیست که با جرعهی نخست / هشیار و مست را همه مدهوش میکنی؟
و او خود میداند که با همان جرعهی نخست، مدهوش مهر او شدم و اگر امیدی هست از ورزیدن همین فن شریف است، انشاء الله.
میخواستم به بهانهی تحویل سال، تذکرهای بنویسم از گردش احوال و قبض و بسطی که عارض اهل سلوک میشوند. بویی از ایمان به مشامام میرسد. ایمانی که در این سال گویا باید درخشانتر و صافیتر باشد. ارجو که این توفیق ما را نصیب شود. آن تذکره را هم در فرصتی مقتضی خواهم نوشت، به زودی.
مطلب مرتبطی یافت نشد.