گویا بحثی که دکتر سروش در انداخته است نتایج مبارکی دارد و بحثها را دامن زده است. صاحب سیبستان بر یادداشت اخیر من نکاتی را نوشته است که بحث فراختری میطلبد. تلاش میکنم به نکاتی که در سیبستان آورده است و مخصوصاً نکاتی که در ذیل مطلب پیشین من نوشته است نکاتی را بیفزایم تا هم رفع ابهام شود و هم موضع فکری من روشن شود. امیدوارم جملاتی که مینویسم که گاه تند و بیطاقت میشوند، مایهی رنجش خاطر نازک نویسندهی سیبستان نشود. نقد من صرفاً علمی است و بس (در حد وسع و دانشام). لذا در پاسخ هم تنها استدلال روشن و دقیق میطلبم.
در یادداشت پیشین از تأثیر افلاطون بر عالمان ما سخن گفتم و اینکه رسوخ اندیشههای افلاطونی مایهی سست شدن بنیان علم تجربی نزد مسلمین شده است. در یادداشت پیشین چند نکته را متذکر شدم که صاحب سیبستان توضیحاتی داد که باز هم به زعم من قانعکننده نیستند. در یادداشت قبلی گفته بودم که صاحب سیبستان نگاهی تاریخ گسسته دارد. مرادم را بیشتر توضیح میدهم و سعی میکنم با عباراتی دیگر مدعای خود را بنمایم. نخست اینکه من مدعی نشدهام، با آن تعابیر که صاحب سیبستان آورده است، که تاریخ به دو دورهی قدیم و جدید تقسیم شده است که مبتنی بر آن بخواهم متهم به قول به تاریخ گسستگی است. این نیاز به شاهد چندانی ندارد که در شئون زندگی بشر مدرن در قیاس با زندگی بشر سنتی به همان مفهوم شهودی و سادهای که همگان میفهمند، تحول شگرف و جهش چشمگیری رخ داده است. پس ما در دورهای متفاوت هستیم در قیاس با دورهی پیشین. اما این تفاوت مطلقاً به این معنا نیست که از دید من دورههای مختلف تاریخی به طرز رادیکالی با هم فرق دارند و ناگهان اتفاق شگرف باور ناپذیری رخ داده است و از دل جهان سنت به دل مدرنیته پرتاب شدهایم. این تغییر و تحول در عین اینکه شتابناک بوده است در دهههای اخیر، بیقاعده نبوده است.
اما در باب حقاندیشی و تکلیفاندیشی که دکتر سروش طرح کرده است و ایضاً بحث انحطاط و تأثیر افلاطون در کند ساختن روند علوم تجربی به اعتقاد من صاحب سیبستان اندکی در فهم ماجرا به خطا رفته است. آنچه من از دو یادداشت صاحب سیبستان ذیل مطلب خود و حتی نوشتهی خودش میفهمم این است که گویا او قایل به وضعیتی دوگانه است که لزوماً در هر دوره سیطره و غلبهی محض و مطلق را به حق یا تکلیف میدهد. این سخن دکتر سروش نیست و مدعای من هم نیست. در جهان سنتی و ذهنیت سنتی هم تفکر حقاندیش وجود دارد اما آن حق از دل تکلیفاندیشی (و مشخصاً تکلیف دینی) بیرون میآید. اما در ذهنیت مدرن، تکلیفاندیشی از دل حقاندیشی بیرون میآید. این پوستهی کلی ماجراست. در هر دو دوران هم حقاندیشی حضور داشته است و هم تکلیفاندیشی. تفاوت عمده در غلبه و برتری یک اندیشه بر دیگری و مبداء و مقصد آن اندیشه است. لذا قول به این که گذشته (یا دوران سنتی) یکسره تکلیفاندیشی بوده است و حقی در میان نبوده است – یا اینکه بگوییم دکتر سروش چنین گفته است – قولی است ناصواب و خالی از دقت.
اما در باب افلاطون، صاحب سیبستان نوشته است: «برای اینکه بگوییم «رسوخ و سیطرهی اندیشهی افلاطون مایهی انحطاط علوم تجربی نزد ما شده است» خیلی مقدمات لازم است و از آن میان این مقدمه که ثابت کنیم افلاطون «تنها» منبع تاثیرگذاری بر رشد یا عدم رشد علوم در بین ما بوده است. به بیان دیگر این سخن وقتی مسموع است و به عنوان یک فرض قابل قبول طرح شدنی است که ثابت کرده باشیم افلاطون بر ذهن عالمان و حکیمان و طبیان و ریاضیدانان و کیمیاگران و منجمان و معماران ما مسلط بوده است. زیرا اگر این دست از اهل علم به افلاطون اعتنایی نداشته بوده باشند جایی برای ملامت افلاطون در عدم رشد علمی نمی ماند. تو درست می گویی که «به طور قطع نه من و نه شما علوم تجربی و فیزیک و شیمی و ریاضی را از مولانا طلب نمیکنیم.» اما اگر این سخن درست است پس این فرض قوی تر می شود که افلاطون بر ذهن عالمان تجربی ما مثل ابوریحان و رازی و خواررزمی و مانند ایشان تسلطی نداشته است. چه قابل فهم نیست که او ضدعلم تجربی بوده باشد و همچنان عالمان تجربه گرای ما او را بر صدر اندیشه خود جای داده باشند. در این باره هم که «اندیشهی مولانا در علوم تجربی مایهی انحطاط است بدون شک» باید روشن کرد که اگر ملای روم کاری به کار علوم نداشته چرا باید در کار علوم تاثیر گذاری او را اصلا بررسی کرد؟ این مثل آن است که بگوییم علم تجربه گرای ابوریحان بیرونی بر عرفان ایرانی تاثیر منفی داشته است. نهایت اینکه من مدعای سروش و نوشته تو را نقد می کنم ارجاع من به اینکه باید نقد پوپر کنم کارساز نیست. چه بسا من با پوپر موافق و با سروش مخالف باشم. گفتم مساله در نحوه تقریر و قدرت تطبیق است که دیگر از بحث پوپر خارج است. در هر دو زمینه من مشکلات بزرگ در رای سروش می بینم. ورود من به بحث هم از منظر سنت و مدرنیته است نه از منظر علوم تجربی ناب. برای آنکه ادعای مشکلات بزرگ هم بی وجه نماند از همین منظر خود می توانم بگویم که مثلا در باب رابطه مدرنیته و حق نحوه تقریر دکتر سروش از مساله، یکباره منکر نظام اخلاقی و حقوقی اسلام و ایران می شود. در این جداگانه من تفصیلی خواهم آورد اما تمام حرف این است که هر نوع تقریری از این رابطه که از سنت خلع صلاحیت کلی کند و مثلا آن را به تکلیفی بودن تقلیل دهد هم از نظر عقلی و هم از نظر شواهد تاریخی غیرقابل پذیرش است.»
در سخنان بالا من ایراد و اشکال منطقی زیاد میبینم. نخست اینکه برای درست بودن مدعای من لزومی ندارد که افلاطون تنها فرد تأثیر گذار بر اندیشهی عالمان باشد. روحیهی افلاطونگرایی و تصور در دسترس بودن حقیقت بنیان فکری بسیاری از عالمان ما بوده است (در سطوح مختلف:از فیلسوفان گرفته تا عارفان). پیکرهی علم و معرفت علمی مطلقاً چنین نیست که عالمان فقط از یک نفر تأثیر
بگیرند. لذا عقلاً دلیلی قانعکننده وجود ندارد که بگوییم برای صدق آن مدعا عالمان ما باید لزوماً «تنها» تحت تأثیر افلاطون بوده باشند. اما اینکه افلاطون بر ذهن و اندیشهی عالمان مختلف ما تأثیر داشته است، اثباتاش کار دشواری نیست. اگر صاحب سیبستان مدعی است خلاف آن درست است، کافی است نشان بدهد اکثریت عالمان ما تحت تأثیر افلاطون نبودهاند و آن همه کتاب که مسلمین در همان دورههای نخستین تاریخ اسلام از یونیانیان ترجمه کردهاند، اصلاً از بیخ و بن افسانه بودهاند و اگر هم بودهاند فقط گوشهی کتابخانهها خاک میخوردهاند. وقتی از مولانا سخن میگویم، حرف من به قول صاحب سیبستان بر میگردد که میگوید اگر افلاطون مایهی انحطاط شده است، مایهی اعتلا هم شده است و نمونهاش مولانا است. این تعبیر را من تعبیری صرفاً احساسی میدانم. کار من در اینجا این است که بیطرفانه بررسی کنم نقش افلاطون در علوم تجربی چه بوده است. همین و بس. کار من آبرو خریدن برای افلاطون یا همدلی کردن با او نیست. اصلاً بحث وقتی بر سر علم تجربی باشد، چه جای اینکه صاحب سیبستان پای طفلک مولانا را به میان بکشد؟! در نتیجه، خیلی بیربط است که بخواهیم از تأثیر ابوریحان بیرونی بر عرفان سخن بگوییم. وانگهی مگر افلاطون عرفان درس میداده است یا اندیشهی او تنها در عرفان کاربرد داشته است. گمان میکنم صاحب سیبستان تلاش بیهودهای دارد برای اینکه ثابت کند افلاطون هیچ نقشی در سست کردن پایههای علم تجربی به نحوی که ما امروز میفهمیماش نداشته است. در برابر این مدعا واقعاً هیچ نمیتوان گفت.
وقتی که من به پوپر ارجاع میدهم، به هیچ رو به قصدم فروکوفتن مدعی یا بستن دهان منتقد نیست. اگر پذیرفتن آن مدعا، که لب و خلاصهی سخن من است، دشوار است، میتوانم عیناً یا همان صفحات کتابهای پوپر را اسکن کرده و در اینجا بیاورم یا مقالهای که دست بر قضا به عنوان تکلیف درسی نوشته بودم در همینجا خواهم آورد که بحث روشن شود. اما گویا سخن او این نیست. ارجاع دادن من به پوپر بیمبنا و از سر بخار معده نیست. این ارجاع تنها به این دلیل است که پوپر دقیقاً دربارهی همین موضوع سخن گفته است و به تفصیل. لذا کار عبثی میبود اگر من همان بحثهای او را تکرار میکردم. (فکر میکنم کارل مانهایم هم دربارهی موضوعی مشابه به تفصیل بحث کرده است که اگر مرجع آن را یافتم، نقلاش خواهم کرد).
صاحب سیبستان در نوشتهی قبلیاش، به مطلبی از پل فایرآبند ارجاع داده است که کوروش علیانی در ذیل نوشتهی پیشین من لینک آن را فرستاده بود. نخست بگویم که از فایرآبند هیچ نخواندهام جز همین. لذا در باب اندیشهی او به طور کلی هیچ داوری ندارم. از سخنان فایرآبند چیزی نیافتم که ناقض سخنان من باشد، مگر نقد ملایمی بر پوپر که دست بر قضا چندان به موضوع مورد بحث ما بر نمیگردد. اتفاقاً در بسیاری از موارد سخنان فایرآبند تقارب زیادی به سخنان پوپر دارد. کاش حوصله داشتم باشم تا عین سخنان فایرآبند را ترجمه کنم و بیاورم در عین اینکه پارهای از سخنان او را متعبر نمیبینم. بخشهای زیادی از سخنان او بیشتر به جدل شبیه است تا استدلال عالمانه و دقیق.
در خاتمه او نوشته است که « در باب رابطه مدرنیته و حق نحوه تقریر دکتر سروش از مساله، یکباره منکر نظام اخلاقی و حقوقی اسلام و ایران می شود». واقعاً من معنی این ادعا را نمیفهمم. کاش صاحب سیبستان بتواند با تکیه بر سخنان سروش، به دقت و خالی از هر گونه جهتگیری احساسی (چنانکه دربارهی افلاطون دارد) بتواند نشان دهد که چگونه دکتر سروش «یکباره» منکر نظام اخلاقی و حقوقی اسلام و ایران شده است؟ باور عمیق من این است که کسانی که به اندیشهی سروش برخورد میکنند، از هر قشر و دستهای که باشند، تا عین متن و اثر سروش را مستقیماً نخوانده باشند، پارههای بلندی از سخن او را یا نخواهند فهمید و یا مبهم میبینند. برای من حداقل، دکتر سروش، تنها سروش قبض و بسط نیست. این سروش همانی است که «صراطهای مستقیم» و «بسط تجربهی نبوی» را هم منتشر کرده است. سروش را باید در کلیت آثارش دید و آنگاه نقدش کرد (نقد که میگویم یعنی نقد آراء و آثار، نه نقد اخلاق و رفتار و شخصیت). به هر تقدیر، امیدوارم صاحب سیبستان چنانکه وعده داده است، بتواند نشان دهد که از دید او دکتر سروش چگونه منکر نظام اخلاقی و حقوقی اسلام است.
در خاتمه این را هم بیفزایم که من خاضعانه فکر میکنم که بدون آشنایی داشتن به فلسفهی علم، ورود در این مبحث اگر نه ناممکن، حداقل بسیار دشوار خواهد بود. ناآشنایی به مبادی و مقدمات فلسفهی علم، به راحتی باعث گم کردن سر رشتهی بحث میشود.
مطالب مرتبط: فایرآبند: هر چیزی ممکن است (ترجمهی مریم جعفر اقدمی)
دکتر سروش و معمای مدرنیته (پرویز جاهد؛ خشت و آینه)
مطلب مرتبطی یافت نشد.