قفل اسطوره‌ی ارسطو و نگاه تجربی

در سخنرانی دکتر سروش در کانون توحید، که به زعم من انسجام و یکپارچگی جلسات پیشین را نداشت، نکته‌ی بسیار مهمی مطرح شد هر چند به تفصیل در باب آن سخن رانده نشد. این نکته همانا قدر یافتن علوم تجربی (به تعبیر دکتر سروش) در روزگار مدرن است که گویی به شاخصه‌ای برای دوران مدرن بدل شده است.


نوشته‌ی صاحب سیبستان را درباره‌ی سروش دیده‌ام (با عنوان نیش‌داری چون «وداع با دکتر سروش») و دست بر قضا، جدای از لحن انتقاد آمیز و ملامت‌باری که خطاب به سروش دارد  که به دلایل متعدد با آن‌ها مخالف‌ام، از افلاطون هم سخن گفته است و وجود گفتمان حق در تمامی دوران‌ها (؟!). عجالتاً یک نکته را می‌گویم که این نوع تلقی صاحب سیبستان از دوگانه‌ی حق/تکلیف قرین به صواب نیست و از رأی دکتر سروش، چنان‌که او در آثار خویش آورده است،‌ فاصله دارد. سخن گفتن از مفاهیمی مانند حق‌الله و حق‌الناس (که از متن فرهنگ دینی بر می‌آیند) کجا و وضعیت بشر-محوری که از حق مستقل بشر حتی در برابر خدا سخن می‌گوید کجا؟ این نحوه‌ی نگاه صاحب سیبستان به مقوله‌ی حق را نگاهی تاریخ‌گسسته می‌دانم. خاطرم هست که سال‌ها با عده‌ای از دوستان در مشهد بحث داشتیم که به آن‌ها بقبولانیم که کثرت‌گرایی که شما این روزها می‌بینید همانی نیست که در زمان حضرت محمد به قول شما وجود داشته است. این نوع نگاه تمایل به حفظ سنت و مقاومت در برابر تغییر است یا به تعبیری بی‌اعتمادی است به هر آن چیزی که رنگ و نشان تغییر داشته باشد. باری، آن تصور از حق هم مقرون است به درکی از حقیقت که هم افلاطون و هم ارسطو در شکل گیری آن تفکر در فرهنگ ما نقش داشته‌اند.

من بر این اعتقاد هستم،‌ مانند پوپر، و هنوز دلیلی محکم بر نقض این اعتقاد نیافته‌ام که یکی از علل عدم رشد و یکی از موانع عمده‌ بر سر راه بسط تفکر علمی انتقادی، آرایی است از قبیل و برگرفته از همان اندیشه‌های افلاطونی که سدی است بزرگ در برابر رویکرد تجربی و انتقادی به علم. پوپر در «جامعه‌ی باز و دشمنان آن» و ایضاً در «منطق اکتشاف علمی» (که به حق یکی از درخشان‌ترین آثار در فلسفه‌ی علم است) به خوبی این نکات را شرح داده است و در کتاب نخست، علناً ارسطو و افلاطون را مایه‌ی «انحطاط» علم نمایانده است به دلیل آن اندیشه‌ی «حقیقت‌» محوری که قایل به وجود یا دسترس‌پذیر بودن امری به نام حقیقت است و این قول، شوربختانه، سایه‌‌ی سنگین خود را بر سر علم هم افکنده است. لذا، میان آن تلقی از حق و حقیقت و نگاه جدید و انتقادی به علوم تجربی نسبتی نزدیک بر قرار است و لذا برای من غریب نیست اگر بگوییم رسوخ و سیطره‌ی اندیشه‌ی افلاطون مایه‌ی انحطاط علوم تجربی نزد ما شده است. صاحب سیبستان، اما،‌ به قولی جدلی روی آورده است (به دلایل این نوع برخوردش کاری ندارم) و مدعی شده است که چرا در تمام این سال‌ها افلاطون مایه‌ی انحطاط ما نشده است؟! به گمانم این پرسشی است نادرست و نتیجه‌ی فهمی سنتی از علم (که با فلسفه‌ی مدرن علوم شاید بیگانه باشد). این دیگر واقعیتی آشکار و ملموس است که هنوز هم آن تفکر افلاطونی نزد ما حضور دارد و حتی در مواجهه با علوم تجربی که رسماً الاهیات را در علوم (تجربی و محض) معزول و خانه نشین کرده‌‌ است، از اسطوره‌های ارسطو مدد می‌گیریم.

عزیزی نقل می‌کرد که چندین سال پیش در دانشگاه تهران، فردی به نام روح الله عالمی که اکنون علی‌الظاهر مشغول تدریس در همان دانشگاه است، به راهنمایی دکتر داوری و دکتر احمدی، رساله‌ی دکترایی نوشت که در آن مدعی بود ثابت کرده است که منطق قدیم معتبر است و منطق جدید باطل! این رساله را البته اکنون از کتابخانه برداشته‌اند (گویا فهمیده‌اند چه افتضاح علمی بزرگی بوده است!) اما به هر حال گویا در همان زمان این رساله در نشریه‌ی دانشگاه انقلاب نقد شده است و پاسخی در خور هم نشنیده است. غرض از ذکر این مثال این بود که تفکری که به خود اجازه می‌دهد به این بی‌پروایی منطق جدید و تمام زحمات کسانی مانند گودل و راسل را باطل و نامعتبر بداند، قطعاً مبتنی به اندیشه و تفکری باید باشد. این اندیشه در بستر تعالیم افلاطون و ارسطو پرورده شده است. دکتر سروش به درستی متذکر شد که مسلمین از همان ابتدا به سراغ افلاطون در نهضت ترجمه‌ی خود رفتند و ارسطو در این میانه مغفول افتاد. ارسطو و افلاطون هر دو فلسفه‌ی سیاسی داشتند اما فلسفه‌ی افلاطون به سیاستی ختم می‌شد که تبلور آن در شاه-فیلسوف و مدینه‌ی فاضله‌ای بود که فارابی و بعدها خواجه نصیر‌الدین طوسی از آن سخن گفتند. عجیب هم البته نباید باشد که تئوری ولایت فقیه در پرتو همین اندیشه‌ی افلاطونی مجال رشد یافته است. یا آن‌جا که سروش به خوبی به این نکته اشاره کرد که کسی مانند ملا صدرا در ابن سینا طعن می‌زد که چرا به کاری حقیر چون آزمایش بول بیماران پرداخته است چرا که از دید او شأن حکما اجل از این امور پیش پا افتاده است. این مثال‌ها به خوبی ضعف و سستی نگرش‌های غیر تجربی به علم را نشان می‌دهد.

البته در این میانه،‌ آن اندیشه‌های افلاطونی که با عقاید دینی امتزاج یافته‌اند نقش مؤثر داشتند. این باور استوار من است که تا زمانی که علوم تجربی استقلال خود را از علوم شهودی یا دینی و حتی فلسفه‌های متافیزیکی و افلاطونی پیدا نکنند،‌ این افول و سیر نزولی مسلمین ادامه خواهد یافت. در تعالیم دینی اسلام هم دلیلی محکم و قانع کننده وجود ندارد که رویکرد تجربی به علم را منع کند، مگر تفاسیر فیلسوفان و فقیهان و عارفان. عرفان، فقه و فلسفه به جای خود باشند و بنشینند، علم تجربی کار خود را خواهد کرد. این‌ها را البته پوپر، ‌چنان‌که گفتم، به تفصیل در آن دو کتاب فوق‌الذکر بیان کر

بایگانی