«چرا مرده پرست و خصمِ جانیم؟». چرا؟ چون آدمِ مُرده حرف نمیزند. مرده خموش است:
خموشید، خموشید، خموشی دمِ مرگ است
همه زندگی این است که خاموش نمیرید
ولی خموشی و مردگی خاصیتی دارد بزرگ:
آبِ دریا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده ز دریا کی رهد؟
فقهِ فقه و نحوِ نحو و صرفِ صرف
در کم آمد یابی ای یارِ شگرف!
اما… مردم از این اماها و ولیها… باز هم اما… «کنون پندار مُردم . . .» هر چه خواهی کن، هماینک!
خموشید، خموشید، خموشی دمِ مرگ است
همه زندگی این است که خاموش نمیرید
ولی خموشی و مردگی خاصیتی دارد بزرگ:
آبِ دریا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده ز دریا کی رهد؟
فقهِ فقه و نحوِ نحو و صرفِ صرف
در کم آمد یابی ای یارِ شگرف!
اما… مردم از این اماها و ولیها… باز هم اما… «کنون پندار مُردم . . .» هر چه خواهی کن، هماینک!
پ. ن. نه از می سر پر جوش است و خروش و نه گوشها از پندها بسته است، ولی «آورده از دریای دل، بیرون بسی دُردانهها». و عجب نیست که: «به صدف مانم، خندم چو مرا در شکنند / کارِ خامان بود از فتح و ظفر خندیدن!»
مطلب مرتبطی یافت نشد.