تیر ۱۹, ۱۳۸۷

بر می‌گردم؛ عجله نکنید!

محض اطلاع آن عده از دوستانی که می‌آیند این‌جا، کمی گیج می‌شوند و چیزهای بعضاً شطح‌آمیز می‌خوانند، عرض می‌کنم که: به زودی بر می‌گردم بین

روی خدا… حیرتِ ما

صبح آدینه، یکی برایِ تو خوانده بود: ای نور خدا در نظر از روی تو ما را بگذار که در روی تو بینیم خدا را

سیلی خوران

– چون دایره ما ز پوست پوشانِ توایم در دایره‌ی حلقه به گوشانِ توایم گر بنوازی ز جان خروشانِ توایم ور ننوازی هم از خموشانِ

حالِ خوشِ خراب!

حالِ خوشِ خرابی دارم. نمی‌دانم شُکر باید کرد یا شکایت! کسی می‌داند؟

مُردگی

«چرا مرده پرست و خصمِ جانیم؟». چرا؟ چون آدمِ مُرده حرف نمی‌زند. مرده خموش است: خموشید، خموشید، خموشی دمِ مرگ است همه زندگی این است

سخنِ سرد

۱. گل بخندید که: «از راست نرنجیم؛ ولی هیچ عاشق سخنِ سرد به معشوق نگفت!» ۲. احسب الناس ان یُترَکوا ان یقولوا آمنا و هم