هیچ عاشق سخنِ سرد به معشوق نگفت!»
۲. احسب الناس ان یُترَکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون…. به حساب «فتنه» میگذارم اینها را؛ به حساب امتحان و آزمون. به حساب اینکه قول به ایمان پیامدِ عمل به ایمان دارد. به حساب اینکه ایمان سرسری و لقلقهی زبان و از سر سهولت نباید باشد.
۳. از دمِ صبحِ ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
۴. حفظ میثاق کارِ سختی است. شکستن آسان است؛ بسی آسانتر. وقتی سختتر میشود که «از دمِ صبح ازل تا آخر شامِ ابد» باشد؛ یعنی همیشه؛ یعنی علی الدوام؛ یعنی «به رفعِ اوقات».
۵. جفا دیدن، بهانهی وفا شکستن نیست. بهانهی خوبی نیست. «جفا نه پیشهی درویشی است و راهروی». شرطِ سلوک این نیست.
۶. «…یارب کن آسان آسان این مشکلِ من»
۷. حالام خوب نیست. خستگی در تنام مانده و بیرون نمیرود. اما «حاش لله که ز جور تو بنالد حافظ».
پ. ن. مدتی پیش، شاید یکی دو هفته پیش، این جمله را از توکا خوانده بودم که سخت تکانام داد آن لحظه: «میل دارم بخوابم، زیاد، آن قدر که دیگر به سن و سالم فکر نکنم؛ کاش کسی رویم را بیندازد، وقتی که نمیشنوم با من حرف بزند، برای آخرین بار …». یک لحظه یادِ «سوتهدلان» علی حاتمی افتادم. یاد مجید، یاد داداش حبیب. چند روز بعد، همین هفتهی گذشته، با خودم میگفت که خیلی کار روی زمین مانده است؛ الان وقت خواب نیست. هنوز بیست سی سالی کارِ نکرده هست (حداقل). ولی الآن هر چند هنوز میدانم که کارِ نکرده و بر زمین مانده هنوز هست و میدانم که باید پیشان را بگیرم و خواهم گرفت، آن میلِ توکا در جانام خار خار دارد. بغضی تهِ دلام آرام آرام دارد میشکند. نرمنرمک، چشمهی اشک در پسِ آن لایهها میجوشد و من باز نهاناش میکنم. نهان کردنِ اشک هم نوعی «سکوت» است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.