داستانِ روز

امروز رفتم بیمارستان برای ترخیص نهایی از بخش ارتوپدی. پانسمانِ دستِ مبارک را باز کردند. همه چیز رو به راه است. فقط حرکت دادن دو انگشتِ میانی به دشواری حرکت دادن کوهِ دماوند است! دکتر می‌گوید اگر می‌خواهی تحرک عادی‌اش برگردد، باید درد را به جان بخری و تمرین کنی که این دو انگشت را کاملاً خم کنی! از امروز تا هفته‌ی بعد که مرخصی استعلاجی تمام می‌شود، به تمرین برای خم کردن دو انگشت وسط و مشت درست کردن برای کوبیدن بر دهان استکبار جهانی و استکبار وطنی می‌گذرانیم! ان شاء الله تا هفته‌ی دیگر هم بخیه‌ها به رحمت ایزدی می‌روند.

اما قصه‌ی ما و حافظ، ماجرایی است که پایان ندارد. فقط یک نکته را در حاشیه می‌گویم و می‌روم تا بعداً بحث را باز کنم. وقتی می‌گویم «درویش اهل گفت‌وگو نیست»، معنای‌اش این نیست که درویش اهل مدارا نیست یا مثلاً دراویش خشن هستند و از این حرف‌ها. حاشا و کلا. درویش اهل گفت‌وگو نیست یک معنای ساده دارد: اگر گفت‌وگو به معنی دیالوگ را در بستر مفاهیم و اوضاع مدرن بفهمیم، اساساً معنایی ندارد که گفت‌وگو به این معنا را از اوصاف صوفیان و دراویش بشماریم. درویش هیچ «نیازی» به گفت‌وگو ندارد. پس، دوستان عزیزی که به‌شان برخورده است که من می‌گویم درویش اهل گفت‌وگو نیست، اندکی درنگ کنند. مگر گفت‌وگو به معنای امروزی، لزوماً همیشه، همه‌ جا، خوب است که ناراحت می‌شویم و گوینده و نویسنده‌ی این‌ها را متهم به «نفهمیدن» می‌کنید؟ درباره‌ی آن‌چه برای حافظ و مولوی گفتم هم توضیح دارم. پادکست ساختن در ملکوت، یعنی اوضاع اضطراری، نه وضع عادی. در اوضاع اضطراری هم اشتباه پیش می‌آید، هم حرف آدم بد فهمیده می‌شود، خیلی بد. من هم قبلاً تذکر داده بودم. می‌نویسم تا رفع ابهام شود.

بایگانی