تو حالِ مرا چه میدانی که با هر دو دستات و با تمام انگشتهایات میتوانی وبلاگ بنویسی؟ تو چه میدانی که آنکه روزی دودستی دو سه هزار کلمه را نیم ساعته میبلاگید، الآن ناچار است با انگشت اشارهی دست چپ وبلاگ بنویسد و تازه نیم فاصله را هم رعایت کند؟ و تو چه میدانی که این روزها پادکست ساختن هم دارد به عذابی الیم بدل میشود؟ و ما ادریک ما العمل؟ و تو چه میدانی که طربخانه بدون انگشتهای دست راست درش تخته است؟ و تو چه میدانی که درس خواندن بی نوشتن چه مصیبتی است؟ و تو چه دانی که نمیتوان «اغتشاش نظری» بعضی از علما و تکبر علمیشان را بدون نوشتن بر آفتاب افکند؟ و تو چه میدانی که چقدر آرزوی باز شدن این بانداژ و اتمام این زُقزُقِ بر دلمان است؟ و تو چه میدانی … که دیگر نمیتوانم بنویسم؟!
مطلب مرتبطی یافت نشد.