سالی که گذشت برای من همه کار بود و درس. هیچ سالی به این اندازه درگیر سفر و کارهای سنگین نبودم. چندین ماه هم شده است که یک پایاننامهی عظیمالجثهی دکترا هر روز مرا به عالم سودا میکشاند! بخت و اقبالام بلند بوده است که استادان راهنمایام هر دو هم سخت مهرباناند و هم عالم و دانشمند. دانشجوی دکترای بدشانس کسی است که استاد راهنمای بهانهجو و بد قلق داشته باشد! اما این سال، سالی بود که در آن «عقاب جور گشوده است بال بر همه شهر» و کمانِ گوشهنشینان و تیر آهشان هنوز دامن اهل ظلم نگرفته است.
بگذارید از خوبی بنویسم. گفتهاند که امسال سالِ نوآوری و شکوفایی است. فتوحاش را در برنامهی تحویل سال تلویزیون جام جم در لندن دیدیم. میدانید این نوحهخوانیها که در عید نوروز از حرم امام رضا پخش میشود چیز غریبی در خود دارد. عدهای مداح، مداحهای نورسیده، لحنشان، آهنگشان همان لحن و آهنگهای خوانندههای قبل از انقلاب، و بگذارید بگویم خوانندههای کوچهبازاری یا خوانندههای لس آنجلسی است. یعنی لفظ را عوض کردهاند، آنهم به نحو سخیف و سستی و شعر شده است سر هم بندی و آهنگ هم چنان که گفتم. انگار قصد داشتند دمِ نوروز، سال نو را به کاممان زهر کنند. نه نوای نقارهای، نه بانگ توپی، نه آهنگی مألوف و نه صدایی دلنشین. هر چه بود عرض اندام دینداری قشری و تضرع زاهدانه بود. و البته نوآوری از این بهتر میخواهید که مداحان همان خوانندههای لس آنجلسی باشند در لباس دین؟ شکوفایی از این بهتر که لس آنجلس با ریش و عبا در ام القرای اسلام عرض اندام میکند؟ با خودم فکر میکردم که اینها با این تظاهرها، امام رضا را هم دارند لوث میکنند. امام رضا هم اسباب و وسیلهی تملق و چاپلوسی آنهاست. چیز تازه و عجیبی نیست. دین یعنی خادم قدرت (قدرت هم به طور پیشفرض مشروعیت الهی و آسمانی دارد دیگر). قبلاً هم نوشتهام. راستی چه بلایی سر ایران آمده است؟ ایرانیها حس طنز شگفتی دارند. از طنز مقصودم فقط خنده و هزل نیست. طنز که میگویم طنز حافظی را میگویم و رندیاش را. طنز عبید زاکانی را میگویم. طنزی که در آن واقعیتهای تلخ زمانه به شیواترین بیانی و رندانه با الفاظی فصیح و شیوا نشان داده میشوند. زبان امروز رسانههای رسمی ما شده است زبان چاپلوسی، زبان سالوس و تزویر، زبان تظاهر به دینداری، زبان فاصله گرفتن از روح و معنای دین، زبان توجیه، زبان فریب. زبان عوامفریبی. و امسال، چون سالهای پیشین، سال ویران شدن پاکی و صراحت و صداقت زبان بود. سالی که از هر چه سخن میگویی، درست خلافاش رخ میدهد. سال تباهی زبان. قصهی دراز را کوتاه میکنم.
در این مناسبتها دعا کار خوبی است. دعا میکنم که ما، ایرانیها، از مذهبی و لامذهب، از چپ و راست، از اصلاحطلب و اصولگرا، از هر کیش و آیین که باشند، خرمی و شادکامی دل و جان داشته باشند و دنیاشان آبادتر شود و بساط فقر و تهیدستی و رنج دنیا و دین از میانشان برچیده شود. باشد که با نو شدن سال، زبان و ذهنها نیز نو شود. باشد که شاهد زوال جهالت و تعصب و ریا باشیم. باشد که گوهر عقل در کنار معنای دین قدر ببیند و بر صدر نشیند. باشد که این نزاعهای کودکانه بر سر دین و عقل و سیاست، تبدیل به کوششهای عالمانه و مجاهدتهایی خالصانه شود که خالی از شبههی غرضورزی و قدرتطلبی باشد. باشد که ایران جامعهای شود که دیگر در آن جاهلان مکرم و عالمان مُلَجّم نباشند. باشد که امر به معروف و نهی از منکر راستین، که روحاش نظارت شهروندان بر حاکمانشان است، جایگاه راستیناش را پیدا کند و به تعرض قدرت در احوال ظاهر و باطن مردمان استحاله و تحریف نشود. باشد که عالمان و اهل دانش بر میثاقی که با خدای خود دارند وفادار بمانند و وفای به عهد کنند. باشد که جولانهای نفس امارهی اهل سیاست، به نام خدا و به اسم دین، رو به ضعف و سستی نهد و عقل مَلَکی و اخلاق ستوده و پذیرفتهی انسانی جای آن را بگیرد. و البته باشد که زورگوییهای سیاستمداران جهانی و دورویی و ریاکاری آنها هم تمام شود. هر چه هست فقط برای خودمان نباید باشد. زبانمان همیشه نباید در انتقاد از خودمان دراز باشد و خیال کنیم همهی دنیا به جز خودمان گل و بلبل است. بر همین منوال خودتان برای خودتان و برای ما بنشینید و دعا کنید.
هنگام تحویل سال، حافظ را باز کردم. این بیت آمد:
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
چند بیت پایینتر آمده بود:
صوفی سر خوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش!
چشم انتظار میمانیم که امسال، به دو جام دگر، دستارِ صوفیانی که چنین سرخوشی میکنند و ناز میفروشند و نخوت، آشفته شود تا بدانند که «رند از ره نیاز به دار السلام رفت»!
برای دلِ خودمان هم غزلی از مولوی را خواندیم. دو بیتِ شیرین این غزل را میآورم، برای حال اهل دل:
اندر قفص هستی، این طوطی قدسی را
زان پیش که بر پرّد، شکرانه شکرخا کن
چون مستِ ازل گشتی، شمشیر ابد بستان
هندوبک هستی را ترکانه تو یغما کن
پس شکر. و این شُکرِ شِکَروار نصیب طوطی قدسیِ جان باد! شکر فزون از حد به خاطر آنچه که داریم و حتی آنچه که نداریم:
گیرم ار مویها زبان گردد
هر زبانی هزار جان گردد
تا بدان شکرِ تو فزون گویم
شکرِ توفیق شکر چون گویم؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.