به حاشیه رفتم. بازگردم به اصل مطلب. قرآن و وحی به آن منزلت دارد که یکی چون محمد آن را میگوید. وگرنه خدا از این بالاتر میتوانست بگوید. دیدهام که عمدهی کسانی که در سخنان سروش تشکیک کردهاند، استدلالشان بر چند مبنا استوار بوده است. نخست اینکه از سخن سروش این استنباط را کردهاند که این قرآن را خود پیامبر سر هم کرده است و در واقع آن را بافته است! حتی کسی مثل عبدالعلی بازرگان سراسر نقدش بر همین اساس استوار است و کلی استدلال کرده است که بگوید نه چنین نیست. خوب، حرف سروش اصلاً این نیست. پس آقای بازرگان چه چیزی را دارد رد میکند؟ خودش فرض میکند و خودش رد میکند. بسیار فرق است بین اینکه بگویی وحی، از صافی وجود و شخصیت پیامبر گذشته است و اینکه بگویی پیامبر خودش وحی را اختراع کرده است و وحی همهاش محصول خیالات پیامبر بوده است. و البته وقتی ملت میگویند خیالات و مثلاً «خیال» پیامبر یا «تجربهی باطنی» او را در نظر میگیرند، آن را با همین هوسها و خیالات روزمرهی خودشان مقایسه میکنند و طبعاً به نتیجهای جز همین نتیجه که مخالفان سروش میرسند نمیرسند. سروش پیامبر را در مقام فردی صاحب تجربه و بینش عظیم مینشاند نه انسانی عادی مثل من و شما. به کار بردن استعارهی شعری هم از همین روست. و گرنه چه معنی دارد که در همین عالم شعر، ما شاعری را از شاعر دیگر برتر بدانیم؟ اینکه در قرآن شاعران را «غاوون» خواندهاند و مثلاً کافران پیامبر را «شاعر» خواندهاند یا به او گفتهاند اینها «اساطیر الاولین» است، به جای خود. ولی نمیشود هر حرفی را به همین سادگی با حرف آنها یکی دانست. مغلطه از این آشکارتر نمیشود. با این نحوهی استدلال به مصاف سروش رفتن، یعنی خلاص کردن خود از رنج تعقل و استدلال واقعی. اینکه بگوییم کافران یا ملحدان قبلی هم همین حرفها را میگفتند، فرار کردن از اصل مسأله است. چرا؟ به خاطر اینکه آنها از اساس با خود نبوت مشکل داشتند. آنها اصلاً با خودِ خدای محمد مسأله داشتند و وحی را افسانه میدانستند. در حالی که در منظومهی فکری سروش نه خدا غایب است و مفقود، نه وحی انکار شده است.
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمام روشن و نامُرمَد است
دور نیفتم از سخن. مضمون «خطاپذیری قرآن» به معنای بطلان آن نیست. من از این سخن چیزی جز بحث محکم و متشابه و تنزیل و تأویل، و ناسخ و منسوخ نمیفهمم. ممکن است بگویند این مقولات معناهای دیگری دارند و نمونههای زیادی از آن نقل کنند. ولی این بحث همان است که امروزی شده است و به زبان بشر امروز در آمده است. و البته درک عموم مسلمین از ناسخ و منسوخ و تنزیل و تأویل در دورههای مختلف یکی نبوده است. تجربههای دینی بشر هم در مقاطع مختلف و نزد انسانهای مختلف یکسان نیست. سؤال را اینگونه مطرح میکنم: اگر قرار بود به تمام آنچه که در قرآن آمده است عیناً و مو به مو عمل شود، چرا در سراسر جهان اسلام، همهی مسلمانها عیناً به تمام قرآن عمل نمیکنند؟ دقت کنید که مقصودم آنها نیست که به اسم خود را مسلمان میدانند و در عمل هیچ پایبندی به آن ندارند. مرادم دقیقاً آنهایی است که خود را مؤمن و مسلمان میدانند. از جمله در همین کشور خودمان. آیا مو به مو به تمام آنچه در قرآن آمده است، عمل میشود؟ آیا وقتی فقیهی میگوید ارث زن و مرد برابر است، معنای حرفاش این نیست که قرآن «خطاپذیر» است؟ همین است دیگر. اسماش را چیز دیگری میگذارید. حالا یکی پیدا شده است شهامت ورزیده و میگوید این که از فلان آیهی قرآن فهمی ثابت و لایتغیر داشته باشد، خطاست. و لذا این قرآن خطاپذیر است. این قرآن در ظرف تجربهی بشری پیامبر منتقل شده است. اصلاً اگر تجربهی بشری پیامبر را در شکل گرفتن قرآن نادیده بگیریم، اجتهاد پاک از معنا میافتد. وقتی خدا، کتابی را داده باشد به دست جبرییل و او هم داده باشد به پیامبر برای بشریت تا ابد، اصلاً فکر کردن من و شما برای چیست؟ وقتی همه چیز عیناً در این کتاب آمده باشد، اجتهاد به چه کار میآید؟ حالا یکی پیدا شده است و یک قدم بالاتر آمده است و میگویند انبیا برای آزاد کردن شما آمدند نه برای محبوس کردنتان. میگوید پیامبر باب تجربهی باطنی و ذوقی را بر شما نبست. تشریع و دین تازه آوردن تعطیل شد، اما تجربه و کشف درونی که تعطیل نشده است. قطعاً نمیگوییم که پیامبر آخرین کسی بود که به او وحی میرسید. قرآن از وحیای که زنبور عسل دریافت میکند سخن میگوید. و این وحی در زمان ما هم ادامه دارد. پس روشن است که اگر میگویند «وحی» باباش بسته شده است، آن وحیای است که در تشریع مجسم شده است و صورت یافته، نه آن وحی بیصورت.
این بحث مفصلتر از این است و باید جداگانه در چندین یادداشت بیاید. اینها که نوشتم همه را بالبداهه آوردهام و چه بسا چنان که باید صیقلخورده نباشد و بعید هم نیست جایی ساختار استدلالاش لرزان باشد. اما اصل سخن من این است که من از سخنان سروش، از مجموع سخنان او (در مصاحبهی مورد بحث)، با تکیه بر «بسط تجربهی نبوی» مطلقاً استنباط نکردهام که شخصیت پیامبر خرد و حقیر شده است یا او را فردی خیالباف یا هوسباز معرفی کردهاند. یا اینکه او خودش آیههای قرآن را سر هم کرده است و هیچ الهامی به او نشده است. پیش از اینکه این بخش را به پایان ببرم، این را میافزایم که در قرآن آشکارا از روح الامینی صحبت میشود که معانی را بر «قلب» پیامبر نازل میکند. یعنی هیچ واسطهی گوشی در میان نیست. هیچ استماع مکانیکی در میان نیست. قرآن در این معانی خود تعابیر رسا و شگفتی دارد. اما چنان نقلیات بر عقلیات سیطره گرفتهاند و چنان احادیث و روایات فربه شدهاند که نص قرآن خود گرفتار حدیث و روایت است تا اصل متن و تحلیل عقلی.
نکتهی آخر اینکه لینک چهار مقاله از سروش را که در مجلهی مرحوم آفتاب چاپ شده بود و مدتها قبل فایل پیدیاف آنها را ذخیره کرده بودم، در اینجا میآورم. فهمیدن محتوای مصاحبهی سروش بدون خواندن این چهار مقاله کار دشواری است.
آینههای بیزنگار
صورت و بیصورتی
بیکرانگی و حصارها
رنگ و بیرنگی
بخشهای بعدی این یادداشت را میگذارم برای فرصتی دیگر. شاید برای سال جدید. دوستان دردمند و اهل فضل از نقد و راهنمایی دریغ نکنند. در این غوغای دشنام و نفرین، تنها همفکری و مددکاری عقلهاست که گره از این مشکلات میگشاید.
پ. ن. این یادداشت «شطحیات سروش» آقای محمد نصر اصفهانی یکی از شیواترین و دقیقترین روایتهایی است که من از سخن سروش دیدهام (یا حداقل گمان من این است که سخن سروش با تقریب بسیار بالایی همینهاست). متن کاملاش را در یادداشتی جدا سعی میکنم نقل کنم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.