زیاد دیدهام که بسیار کسان این را تکرار کردهاند که من مرید سروش هستم و چه و چه. گفتم توضیحی بدهم و مثالی بزنم شاید بعضی ذهنها روشن شوند. بعضی دیگر از ذهنها البته روشن شدنی نیستند و طبعاً کاری نمیشود برای آنها کرد. نخست اینکه من سخت به سروش وامدارم. بسیار از او درس آموختهام و مستقیم و غیر مستقیم از چشمهی دانش و معرفت او عطش عقل و دلام را فرونشاندهام. اما اینکه من از سروش درس آموختهام، مرا مرید و پیرو متعبد و مقلد کورکورانهی سروش نمیکند. تعجب میکنم از طایفهی صاحب خرد که نمیتوانند این تمایز را ببینند. البته تا حدودی حق میدهم به عدهای. وقتی کسی را از نزدیک نشناسی و تمام ارکان فکریاش را حلاجی نکرده باشی، عجب نیست اگر داوریها عجیب و غریب دربارهاش داشته باشی. آری، بسیاری از باورهای من با آراء سروش سازگاری و همخوانی دارد. در این شکی نیست. اما طبیعی است در جاهایی من و سروش اختلاف نظر هم داشته باشیم. خلاصه کنم. اگر جایی، و در بسیار جاها، من از رأی سروش دفاع میکنم، بسیار بیش از آنچه که از سروش دفاع کنم، در واقع دارم از خودم دفاع میکنم و موضع فکری خودم را روشنتر میکنم. حکایت من، چنانکه برای دوستی در ذیل نظرها نوشتم، حکایت عبدالمطلب و خانهی کعبه است. عبدالمطلب وقتی پیش ابرهه رفت، در طلب شترهای خودش رفته بود و به ابرهه گفت آن خانه خدایی دارد که میتواند از او محافظت کند. قصهی من و سروش هم همین است. من از باور خودم دفاع میکنم و البته باور من در بسیار جاها همسو با آموزشهای سروش است. اما سروش خودش بهتر میتواند از خودش دفاع کند. همهی پرسشهایی را که باید از دکتر سروش بپرسید از من نپرسید. من مدافع رأی خودم هستم، نه وکیل دکتر سروش. سروش بسیار از من تواناتر است در دفاع از باور و اندیشهاش. نیاز به یکی مثل من ندارد. شاید این نکته را در توضیحات و حاشیههای بعدی که بر بحث اخیر دکتر سروش نوشتم، روشنتر ببینند. به هر حال امیدوارم کسانی که با این غلظت دربارهی من و دکتر سروش داوری میکنند، به جای این تندرویها وقت بگذارند و با انصاف و بدون تعصب سخنان خود سروش را بخوانند تا یکی مثل من مجبور نشود بگوید حرفهای سروش را جور دیگری هم میشود فهمید. و من این «جور دیگر» را سعی میکنم در آینده توضیح بدهم. نمیدانم این «جور دیگری» که من سخن سروش را میفهمم با آنچه که مد نظر اوست دقیقاً یکی است یا نه. اگر باشد چه بهتر. اگر هم نباشد، خاصیت کوشش علمی همین است دیگر. یکی تلنگری به آدمی میزند و آدم به وادی دیگری میافتد. خیلی هم مبارک است این اتفاق. من از آدمهایی نبودهام که چیزی از کسی بیاموزم و بعد به خاطر اینکه قدرت سیاسی آن آدم را خوش نمیدارد، جانب حقیقت و انصاف و جوانمردی را فرو بگذارم برای اینکه منافع قدرت تأمین شود. قدرت خودش میتواند منافع خودش را تأمین کند (چنانکه حتی با تعطیل کردن اصول و فروع دین این کار را بلد است بکند!). بگذارید ماها زندگی خودمان را بکنیم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.