قصهی مسلمان شدن ایرانیها هم بالطبع از این قاعده مستثنا نیست. چه این فکر که ایرانیها به زور مسلمان شدند و اساساً دین زردشت دینی بوده است در اوج قدرت و سلامت، فکری باشد مربوط به قبل از انقلاب ایران یا بعد از انقلاب، میتوان در بسیاری از آثار تاریخی که به قلم محققان غیر مسلمان و مسلمان نوشته شده است، ریشههای این افکار را بررسی کرد.
مسلمان شدن جماعت مزدیسنان در زمان پدیدار شدن اسلام، مطلقاً امر سادهای نبوده است. با وجود شباهتهایی که میان دو آیین وجود داشته، تفاوتهای بسیار بزرگی بین این دو بوده است که پذیرفتن آیین ساده را چندان آسان نمیکند. طبیعی است که یا ایرانیها باید به زور شمشیر مسلمان شده باشند یا باید به میل و رغبت این کار را کرده باشند. اگر به میل و رغبت این کار را کرده باشند، باید دلایلاش را بررسی کرد. اما دربارهی آن شق نخست، میتوان تردیدهای بسیار کرد. برای روشن شدن بحث، بخشهایی از مقالهی ایران در دایره المعارف بزرگ اسلامی، از جلد دهم، را نقل میکنم.
«جنگهایی که اعراب مسلمان را از سالها پیش به هجوم به ایران جرئت داده بود، در آغاز اسلام در درجهی اول ناشی از شور و شوق مسلمانان به نشر اسلام بود. بعضی محققان پنداشتهاند که قحطی و گرسنگی حاکم بر مساکن عرب و بروز طاعونهایی که هستی آنها را تهدید میکرد همچون طاعون عمواس از عوامل این یورشها بود. به علاوه، افزونی میزان بیکاری برای اعراب شهر و بادیه و ممنوع شدن ربا و معاملهی خمر و اقدام به قتل و راهزنی ممکن بود که محرک خلیفه و سرکردگان به کار جنگ و فتح و کسب غنیمت از غیر مسلمانان بوده باشد. انگیزهی ایرانیان هم از آغاز تا هنگام متواری شدن و مرگ یزدگرد، غیر از جاذبهی اسلام عبارت بود از امید به دستیابی به مساوات بین ضعفا و اقویا، رهایی از تحمیلات طبقاتی موبدان و گرایش به یک شریعت «سمحهی سهله» که سختگیریهای آیین زردشت در آن نبود. تصور آنکه گرایش به آیین تازه آنها را از لحاظ امنیت اجتماعی از مزایای مسلمانان عرب بهرهمند میسازد و احیاناً فکر آنکه با قبول مسلمانی و شرکت در جنگهای فتوح سهمی از غنایم هم عاید آنان خواهد شد، خود موجب امیدهایی بود که غالباً پس از خاتمهی عهد خلافت راشدین هم باقی ماند. اما پس از عصر اول فتوح که خلوص نیت و شور دینی مسلمانان اولیه فروکش کرد و جاهطلبی و ثروتاندوزی و مسألهی نژاد و قومیت پیش آمد، ایرانیان دچار سرخوردگی شدند و به تدریج میان آنها و عربها فاصلهای عمیق پدید آمد که پیآمد آن بروز نهضتها و قیامهایی بود که برخی در لباس دینخواهی و بعضی با تمسک به ایرانگرایی رخ نمود و همین امر سبب شد که دامنهی گروش به اسلام، همه جا یکسان و همزمان نباشد.» (دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۵۳۰؛ ذیل «ایران»، «تاریخ ایران در عصر اسلامی»). [تأکیدها و تغییر رسمالخط از من است؛ مراجع درون متن را هم برای سهولت برداشتهام ولی در متن چاپی تمام ارجاعات موجود است.]
اگر دقت کنید متن، متنی است محققانه و بیطرف. نه به اعراب باج میدهد نه به ایرانیها. نکتهی کلیدی اینجاست: هنگام حملهی اعراب اکثر ایرانیان به میل و رغبت، با انگیزههایی که در بالا آمده است، به دین اسلام گرویدند. تنها در قرون بعدی بود که این جریان کندی گرفت و دلایلاش را هم نویسنده ذکر میکند. سادهانگاری است که از ایران پیش از حملهی اعراب بهشت برینی بسازیم و تصویری خیالانگیز از وضعیت دینی آن روزگار ارایه کنیم. به طریق اولی سادهانگاری است که بگوییم همهی اعراب در همهی دورانها از سر شور و اخلاص کار میکردهاند و هیچ عنصر نژادی و قومی در میان نبوده. به هر حال واقعیت این است که ایرانیها به زور شمشیر مسلمان نشدهاند. اینکه بعدها چه اتفاقی میافتد و اعراب چگونه رفتار میکنند مقولهای است که بحث جداگانهای میخواهد. در بحث علمی فاصلهی عاطفی را باید با موضوع بحث حفظ کرد. اینکه ما چه فکر میکنیم و چه چیزی را دوست داریم، آن را تبدیل به واقعیت نمیکند. چه آن میل و آرزوی ما دینی باشد و چه ضد-دینی، چه اسلامی باشد و چه مزدیسنانی. برای اثبات یک مدعا، «دلایل قوی باید و معنوی / نه رگهای گردن به حجت قوی!».
تاریخ نیاز به بازخوانی دارد. تاریخ را اگر درست بخوانیم، هیچ گروهی در هیچ دورهای بر مسند تقدس نمینشیند. همه زمینیاند. تنها زمانی که تاریخ تبدیل به ایدئولوژی میشود، انسانها از خوب یا بد بودن این دین یا آن آیین، یا این نظام سیاسی یا آن نظام سیاسی بر حسب باورهای ایدئولوژیکشان حرف میزنند. ایدئولوژی چه اسلامی باشد، چه نازیستی و چه لاییک، ایدئولوژی است. در نظام فکری ایدئولوژیک، خودِ انسان است که در خدمت باورها و آرمانهای ایدئولوژی است. ایدئولوژی وقتی به خدمت انسان و ارزشهای انسانی در بیاید، متواضعتر میشود و تکثر و تنوع جهان انسانی را بهتر میبیند. نفرتپراکنی علیه لاییسیته یا علیه دین – و به ویژه در روزگار ما علیه اسلام – کار سختی نیست. کار سخت آن است که فارغ از حب و بغضهای ایدئولوژیک و سیاسی به فکر خودِ انسان باشیم. زحمتاش فاصله گرفتن از تعصب است. همهی تعصبها دینی نیستند.
پ. ن. بگذارید یک نکته را روشن کنم. برای من نقش تاریخ و تحولات تاریخی بسیار مهم هستند. عرضیات ادیان هم ایضاً. ممکن بود هرگز اعراب در حمله به ایران موفق نمیشدند (چنانکه زورشان نرسید به جاهای دیگر بروند). ممکن بود ایران وضع سیاسی، دینی و فرهنگیاش جوری میبود که همه از وضع موجود راضی بودند. از دینشان، از سیاستشان، از پادشاهشان، از موبدشان و هر چیز دیگری. آن وقت ایرانیها هنوز زرتشتی میبودند. عرضیات تاریخی نه نشان حقانیت یک دین هستند و نه نشان بطلانِ آن. مثلاً میشود به تاریخ شکلگیری عربستان نگاه کرد. چرا اکثریت مردم عربستان سنی وهابی هستند و مثلاً شیعه نیستند؟ چرا اکثریت مردم قاهره، شیعهی اسماعیلی نیستند، حال آنکه قرنها خلافت فاطمیان اسماعیلی در آنجا حاکم بود؟ هیچ پاسخی به این پرسشها حقانیت یا بطلان هیچ یک از این آیینها را نتیجه نمیدهد. آنها که فکر میکنند این نوشته اثبات یا رد این مذهب یا آن دین و آیین است، اشتباه میکنند. خاظرشان آسوده باشد. من به دین کسی کار ندارم. با عقلتان کار دارم!
مطلب مرتبطی یافت نشد.