امروز روز تولد بانو است. مشغلهی این سالها میان من و شعر فاصله انداخته است. فاصلهای تلخ. شعر را این روزها میخوانم و مینوشم. برای زادروزش هر هدیهای کم است. خرد است. حقیر است. این را کسی میفهمد که معنی ایثار را بداند. معنی از خودگذشتگی و وفا را بداند. شعرگونهای را که سه سال پیش نوشته بودم، دوباره تکرار میکنم. حرفها همان است. احساس همان. عشق همان – نه، بلکه عمیقتر. اما هر چند «لا تکرار فی التجلی»، مفاهیم همان هستند و حرفهای دل همانها. و من از دنیا چه دارم جز همین عشق. همین است که تا امروز نگاهام داشته است، در این تنهایی بیکران. و هنوز «عشق میورزم و امید که این فن شریف / چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود».
در این بنای خاکی ذرات خفتهجان
گویی ورود تو،
پیوند مهر دارد با روح خاکیان.
هر چند روز آمدنت،
در ماه مهر نیست.
با مهرِ ماه بود تمام وجود تو!
اسفندگان من!
ای جاودانه عاشقِ دوران!
معمار عشق بودی،
در خاک خستهی بر باد رفتهام!
امروز هم،
هر روزِ من تویی.
هر لحظهی خجستهی اسفند ماهیات،
خاکستر خموشی دیرینهی مرا
همزاد شعلهها،
همراه بارقهای پاک کرده است.
ای تابناک مهر فروزان عمر من!
ای پاکتر الههی شیرین خسروان،
ای زادهی کیان!
امروز شاد باش و هماره تو دیر زی
مطلب مرتبطی یافت نشد.