سایه برای من شاعر لحظهلحظهی زندگیام بوده است. هر حالی، هر حسی که در زندگی داشتهام سایه برایاش شعری داشته است. سایه شاعر انسانهاست. سایر شاعری است در دسترس. شاعری است برای احوالی که میتوانی لمس کنی. شاعری نیست که مغلقگو باشد و بیهودهسرای و اهل فخرفروشی شعری و شعرفروشی. سایه هر چه هست، در شعرش بیتکلف همانگونه حضور دارد. این همه قصه از شعر سایه هیچ چیز تازهای نیست. همه میدانند. همه میخوانند. همه مینویسند. هیچ چیز نوی در آن نیست. همه جا میشود یافت.
اما سایه، لایهای دیگر هم دارد. آن لایهی انسانی که جدای از شعر میشود دیدش. بختام بلند بوده است که توفیق دیدار سایه چندین بار برایام مهیا بوده است و هر وقت به سراغاش رفتهام با خوشخویی و مهر در به رویام گشوده و رخ نهان نکرده است. سایه اهل تعارف با هیچ کس نیست. با هیچ کس پنهانکاری نمیکند. هر چه میاندیشد و بدان اعتقاد دارد، بیپرده بر زبان میآورد. سایه، آدمی است سخت نرمدل. دلی دارد چون آبگینه. وقتی با او حرف میزنی اگر نشناسیاش فکر میکنی دارد عتاب میکند. اما در پس آن عتاب، آنقدر مهر ریخته است که نهایت ندارد. در حضور سایه که مینشینی میشود لحظه به لحظه از او درس آموخت. درس زندگی، درس ادب، درس ایثار، درس انسانیت و البته درس شعر و موسیقی. سایه سخت دلبستهی ایران است. شاید گزاف نباشد اگر بگویم بیش از نیمی از سال را در ایران میگذراند. همین سفر آخری که در ایران بودم میگفت نمیدانم چیست در این آب و خاک که مهرش در کنجِ جان آدم مینشیند. درست مثل اینکه مادری پیر و بیمار و غرغرو و بداخلاق داشته باشی، ولی باز هم مادرت، مادرت است و دوستاش داری. ایران با تمام آنچه که هست و نیست، با تمام آن آزارهایی که در آن میبینی، باز هم عزیز است. همین جور میشود نوشت و نوشت. حرف زیاد است از سایه. گفتم مختصر مینویسم. همین قدر برای ادای دین به شاعری که سخت انسان است و عجیب دلبستهی انسانهاست، قلماندازی نوشتم. عمرش دراز باد سایه که عمری در سایهی احساس و ذوق او زیستهام و سخت وامدار تیزبینیهای او بودهام.
مطلب مرتبطی یافت نشد.