یکم اینکه پاسخ آقای خرمشاهی هیچ اشارهای به سروش نمیکند. هیچ اسمی از او نمیبرد و انگار سروش سوم شخصی است که حتی اسماش را نباید برد. از خرمشاهی این شیوهی نوشتار بسیار بعید و مایهی تأسف است. بعد از آن لحن و زبان این یادداشت جدلی است و تکرار مدعیات تاریخی. یعنی اگر سروش هم این حرفها را نزده بود، میشد در آثار متکلمان اسلامی ظاهرگرا کمابیش همین سخنان را یافت. خرمشاهی در مقام ذینفع در مسأله ایستاده است و از درون متن میخواهد دربارهی بیرون متن داوری کند. او به سادگی سر سید احمد خان را تخطئه میکند و در مقام شاهد از سید جمال اسدآبادی نقل قول میکند. گویی حرفی که آنها در زمانِ خودشان گفته باشند به نحوی برای زمان ما نیز حجت است و تقابل میان سید احمد خان و سید جمال تقابل اهریمن و اهوراست! گذشته از این من یک بار دیگر در همین وبلاگ مطلبی را از خواجهی طوسی نقل کرده بودم که مضموناش تا حد بسیار زیادی همانی است که سروش در مصاحبهی خود گفته است.
طرفهتر آنکه با این لحن تکفیرگری که خرمشاهی و برخی از منتقدان سروش پی گرفتهاند میشود تیشه به ریشهی بسیاری زد که سروش قلم کوچک ماجرا به حساب میآید. خواجهی طوسی یک نفرشان. ابن سینا مورد بعدی. مورد متأخرش آیتالله خمینی است. این بخش از سخنرانی آقای خمینی را ملاحظه بفرمایید: «ماه رمضان مبارک است. برای اینکه نزول وحی بر او شده است یا به عبارت دیگر معنویت رسول خدا وحی را نازل کرده است… و به عبارت دیگر وارد کرده است پیغمبر اسلام جبرییل امین را در این دنیا.» (ج ۲۰ صحیفهی نور؛ سخنرانی ۲۵ فروردین ۱۳۶۶). با این حساب آقای خمینی کافر است؟ سخن آقای خمینی اگر نکتهای بالاتر از آنچه سروش میگوید نباشد، دستکم همان است که سروش در مصاحبهی خود آورده است. پس این همه غوغا و جنجال بر سر چیست؟ چرا خرمشاهی خود را فروخته است به این بازی زشت؟ میشود یادداشت خرمشاهی را که عمدهی نکاتاش اساساً ربط چندانی به مدعای سروش ندارد به دقت شکافت، ولی چه سود؟ این جملات خرمشاهی را بخوانید: «اینان خود را نواعتزالی میشمارند. و در اوج بیپروایی میگویند پیامبر(ص) و وحی قرآن (به تعریف خودشان) درجاتی از خطاپذیری دارند. آری پیامبری را امری انسانی و خودخواسته و خودساخته و قرآن را فرآورد ذهن و زبان و ضمیر و زندگی او میشمارند». اینها آشکارا در اشاره به سروش است («نواعتزالی»). ولی سروش هیچ جا نگفته بود پیامبری امری انسانی و خودخواسته و خودساخته است. تحریف آشکار شاخ و دم ندارد. آری قرآن از صافی وجود پیامبر عبور کرده است اما سروش هیچ جا در مصاحبهاش این رشتهی میان پیامبر و خدا را نگسسته بود. این رشته را خرمشاهی خودخواسته و خودساخته پاره کرده است. به هر حال، توضیحات سروش را در زیر بخوانید. در یادداشت دیگری باز ادامهی بحث را پی میگیریم و نکاتی را در حاشیهی این به اصطلاح جوابیهی آقای خرمشاهی میافزایم.
در پاره ای از روزنامه ها و سایت های اینترنتی اخیرا آورده اند که دکتر سروش رسما "نزول قرآن را از جانب خدا انکار کرده و آن را کلام بشری محمد دانسته است." آیا چنین است؟
شاید مزاح کرده اند یا خدای نکرده اغراض سیاسی و شخصی داشته اند.
حالا نظر و توضیح شما چیست؟
انشاء الله حسن نظر و غفلت از معنا داشته اند و گرنه کسی که با ولایت کلیه الهیه آشناست و قرب اولیاء خدا با خدا را می داند و از تجربه اتحادی آنان با خبر است چنین منکرانه سخن نمی گوید. اولیا خدا چنان به خدا نزدیک و در او فانی اند که کلامشان عین کلام خدا و امر و نهی شان و حب و بغضشان عین امر و نهی و حب و بغض الهی است. پیامبر عزیز اسلام بشر بود و خود به بشریت خود مقر و معترف بود (قل سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا؟)، اما در عین حال این بشر چنان رنگ و وصف الهی گرفته بود، و واسطه ها (حتی جبرئیل) چنان از میان او و خدا برخاسته بودند که هر چه می گفت هم کلام انسانی او بود هم کلام وحیانی خدا. و این دو از هم جدا نبود.
همچو سنگی کو شود کل لعل ناب پر شود او از صفات آفتاب
انشاءالله با تامل درین دقیقه عرفانی گره مشکل گشوده شود و سر کلام آشنا گردد.
پس نزول جبرئیل و آوردن وحی چه می شود؟
در نظر عارفان، جبرئیل به خداوند از محمد (ص) نزدیکتر نیست، بل جبرئیل است که تابع پیامبر است. مگر در داستان معراج نیامده است که جبرئیل از همراهی با پیامبر بازماند و از سوختن بال و پرش هراسید؟ معنی این حکایت چیست؟ مگر رهبر فقید انقلاب نگفت که "جبرئیل را هم پیامبر نازل می کرد"؟ آیا معنی این سخن این است که خدا جبرئیل را فرونفرستاده است؟ یا معنایش به قول مولانا این است که:
من نخواهم لطف حق از واسطه که هلاک خلق شد این رابطه
من نخواهم دایه، مادر خوشتر است موسیم من، دایه من مادر است
این که بگوئیم قرآن کلام محمد(ص) است، درست مانند این است که بگوئیم قرآن معجزه محمد (ص) است. هر دو به یک اندازه به محمد(ص) و به خدا انتساب دارند. و تاکید بر یکی به معنی نفی دیگری نیست. هر چه در عالم رخ می دهد به علم و اذن و اراده باری است. یک موحد در این شکی ندارد. با این حال همه می گوئیم آلبالو، میوه درخت آلبالو است، آیا باید بگوئیم خدا میوه آلبالو می دهد تا موحد باشیم؟ این اشعریت کهن را جامه تقدس نوین نپوشانیم. و سخن بقاعده بگوئیم و معنی سخنان دقیق و راز آلود را نیز نیکو دریابیم. قرآن میوه شجره طیبه شخصیت محمد (ص) بود که باذن خدا ثمر بخشی می کرد(توتی اکلها کل حین باذن ربها) و این عین نزول وحی و تصرف الهی است.
توصیه من به منصفان (با مغرضان نمی دانم چه بگویم) همان توصیه مولاناست که سوء ظن نسبت به اولیاء خدا را فروگذارند و اولیاء حق را از حق جدا نشمارند و آن عزیزان و محبوبان درگاه حق را از مسند رفیع قرب و ولایت پایین نیاورند:
ای اولیاء حق را از حق جدا شمرده گر ظن نیک داری بر اولیاء چه باشد؟
از نسل پادشاهی مسجود جبرئیلی ملک پدر بجویی ای بی نوا چه باشد؟
گویا شما هم در این باب اشعاری داشته اید.
بله در منظومه ای که چندی پیش به عشق پیامبر اکرم سرودم و تقدیم آن فاتح آفاق تجرد کردم، آورده بودم که:
توسن تجربه ای فاتح آفاق تجرد در شب واقعه راندی زمداری به مداری
ز سوادی به خیالی ز خیالی به هلالی پای پر آبله جبریل و تو چالاک سواری
بال در بال ملائک به تماشای رسولان طایر گلشن قدسی تو و خود عین مطاری
اشاره من در این ابیات به آن روایت شریفه نبوی است که پیامبر در سجده با خدا می گفت: سجدلک سوادی و خیالی و آمن بک فوادی.
مطلب مرتبطی یافت نشد.