توفیق

۱. جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زان‌که یارب گفتن‌اش دستور نیست
بر دهان و بر دل‌اش قفل است و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند
این‌جاست که باید شکر بگویی که این رسن را آویخته‌اند و راهی نموده‌اند برای سخن گفتن، برای حرف زدن، برای این‌که بفهمی این یعنی چه که می‌گوید: «و اذا سألک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلسیتجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلهم یرشدون».
۲. عبادت کردن هنری نیست. آدمی که اهل عبادت می‌شود تازه مدیون شده است. تازه بدهی‌اش شروع می‌شود. تازه به او منت گذاشته‌اند و راه‌اش داده‌اند به حریم. تازه آشنا شده است. هر چه بیشتر وارد این حریم بشود، بیشتر می‌فهمد که «ایاک نعبد» بدون «ایاک نستعین» میسر نیست.
گیرم ار موی‌ها زبان گردد
هر زبانی هزار جان گردد
تا بدان شکر تو فزون گویم
شکرِ توفیقِ شکر چون گویم؟
پس می‌بینید همه‌اش شد بدهی؟ این‌جاست که وقتی بیشتر بمانی، وقتی محرم دل می‌شوی، تازه معنای عبودیت برای تو می‌شود این‌که همه از اویی. شاید روزی برسد که بگویی همه اویی. ولی فعلاً همه از اویی. اگر نیکی و اگر بد همه از اویی. مثل پدری که فرزندی دارد و برای‌اش خوب بودن و بد بودن فرزند در درجه‌ی دوم اهمیت است. آن شفقت است که بالادست این قضاوت‌ها می‌نشیند.  این‌جاست که آدم وقتی توفیق شفقت بر خلق پیدا می‌کند، تازه به اخلاق او نزدیک‌تر شده است. و وقتی در این حریم ماندی، تازه بیشتر می‌فهمی که فقط تو نیستی که از اویی، مؤمن و کافر همه از اویند، چه مقر باشند به آن و چه منکرش.
بایگانی