دیروز رسیدهایم آلمان. از لب مرز هلند تا اسن راه آمدیم. دو سه روز قبل از حرکت کمر درد شدید عود کرده بود که به ضرب مسکنهای قوی ساکتاش کردم. به اینجا که رسیدیم هوا سرد و سرما سخت سوزان بود. سرما به تنام رسوخ کرده. پیچشهای مزاجی هم شده است مزید بر علت. زور دارد آدم مرخصی بگیرد و بیاید تعطیلات، بعد همهی درد و مرضها به سرش نازل شود. امروز ظهر با بانو بلند شدیم رفتیم دوسلدورف و مرکز شهر را گشتیم تا کنارهی راین. از فرط خرابی هاضمه و حالِ پریشان ناهار درست و حسابی نتوانستم بخورم. دو سه ساعت قدم زدنِ بعدش کمی حالام را بهتر کرد، ولی وضع اساسی مزاجی همان است که بود. نیم ساعتی است که نجیبه با پاکت پر داروی مرحمتی قاسم از راه رسیده است. هادی از راه که رسیدیم لیوانی چای با محلول جوهر نعناع به خوردم داد که لب و دهان و شکمام از خوردناش آتش گرفت و آب از چشمانام سرازیر شد. میگویند مزاجاش گرم است، حتماً حالام بهتر میشود! کمی وقت پیدا کنم، عکسهای امروز را میگذارم در وبلاگ. دوسلدورف آدم را از لندن ناامید میکند. خوشمان آمد از این شهر! همین الآن با ولیعهد حرف زدیم. وعده کرد که میرود دفتر دیوانی برای عرض ادب. داشت شام میخورد. گفت بعد شام میرود به دیوانخانه.
مطلب مرتبطی یافت نشد.