چند شبی از کنسرت شهرام ناظری در لندن گذشته است و او حالا دیگر در ایران است. شبی که از کنسرت برگشتیم حس نوشتن نداشتم. حالا مینویسم از نقاط قوت و ضعفاش. بیانصافی است که وقتی میخواهم دربارهی شجریان بنویسم، بیمحابا استاد مسلم موسیقی ایران را به صلیب میکشم و اکنون بخواهم دربارهی شهرام ناظری اغماض کنم.
کنسرت بسیار خوب آغاز شد. دو نوازندهی عالی و تراز اول در جمع حضور داشتند: حسین رضایینیا که دف و دمان مینواخت و سینا جهانآبادی که کمانچه میکشید. حضور هماین دو نفر، وزنهای برای کل کنسرت بود؛ این دو واقعاً شاهکار بود کارشان. محسن نفر تار میزد با همان چهرهی عبوس و گریزان از جمع و منزوی. اما در برابر هنرنمایی سینا جهانآبادی و حسین رضایینیا، کار چشمگیری از او دیده نشد. به هر حال، کنسرت ناظری برای من ذوق خاصی داشت به خاطر غلبهی اشعار مولوی و آن دو غزل نابی که اختیار کرده بود. این دو غزل («زین دو هزارن من و ما . . .» و «باز آمدم چون عید نو . . .») از غزلهای بسیار محبوبِ مناند. طبیعی است که شنیدنِ اینها سخت بیخودم میکند. اما گوش من به آواز شهرام ناظری اخت نیست. شهرام ناظری برای من در همان تصنیفخوانی دلپذیر است. در نتیجه، بدون هیچ تعارفی من شهرام ناظری را مطلقا همسنگ و همردیف شجریان نمیدانم. شجریان، چنانکه مشکاتیان همیشه گفته است، پهلوان آواز ایران است و همآوردی در این عرصه ندارد. چیزی که هست این است که ناظری دست به نوآوریهایی زده است که شجریان هم همان کارها را کرده است (به جز البته این کار «بر هم زنم» ناظری که خیلی با مزه بود)، اما این نوآوریها چه اندازه اقبال داشته است، نمیدانم. برای من هیچ کار شگفتانگیزی نبوده است. متأسفانه من هنوز سلیقهای سنتی در موسیقی ایرانی دارم و کم پیش میآید که کاری نو، دل از من برباید.
کنسرت ناظری یک نکتهی منفی داشت. در هیچ جای بروشورها مطلقاً نامی از رضا قاسمی، سازندهی تصنیف «این بشکنم آن بشکنم» برده نشده بود. گویی همه چیز زیر سایهی سنگین شهرام ناظری و پسرش بود. عمق فاجعه آنجاست که تا جایی که من خبر موثق دارم، حتی محسن نفر نیز نمیدانست که سازندهی تصنیف رضا قاسمی است و گمان داشته که این تصنیف از کارگاه حافظ ناظری و شهرام ناظری بیرون آمده است. من اسم این را میگذارم بیانصافی و ضایع کردن حق آهنگساز. زیبندهی کسی که نشان شوالیه میگیرد نبود که چنین کاری بکند. من فکر میکنم آن پسر با کارهایی که میکند در حق پدر جفا میکند و حاصل زحمات پدر را با رفتارهایی نه چندان مطلوب بیارج کرده است. من هنوز نمیدانم که آنکه این ندا را در انداخته که شهرام ناظری، پاواروتی ایران است چه کسی بوده. امیدوارم این شیطنت کار حافظ ناظری نبوده باشد (دوستان اهل نظر که اطلاعاتی دارند، لطفاً روشنگری کنند). شهرام ناظری در حد و اندازهی خود سخت کار کرده و زحمت کشیده است. شیوهی خوانندگیاش منحصر به خودِ اوست و اینها چیزهایی هستند بسیار ستودنی. هیچ نیازی نیست او را از حد و اندازهی خودش بیرون ببریم. درست است که من علاقهام به شجریان بسی بیش از علاقهام به ناظری است، و اساساً در مقیاس سلیقهی من ناظری در شمار دو سه نفر اول نیست، اما من هم به ناظری وامدارم به خاطر نغمههایی که با شعر مولوی سروده است. این برای من کفایت است که به او احترام بگذارم.
نکتهی دیگری که حتماً باید ذکر شود این است که شهرام ناظری آدمی است سخت خاکسار و بیریا. به گمان من یکی از چیزهایی که صدای او را برای بسیاری دلنشین میکند، همین خلوص و بیریایی اوست. من نشانی از تکبر و غرور رایج هنرمندان در او ندیدم (حداقل در تنها برخوردی که با او داشتهام). این نکتهای است مهم به نظر من. و یکی از کارهای بینظیری که شهرام ناظری کرد این بود که در ابتدای کنسرت از الهه خوانندهی فقید یاد کرد که کاری بود بسیار بزرگمنشانه و قدرشناسانه. دست مریزاد به او به خاطر این کار.
میدانم که چه بسا علاقهمندان ناظری از من آزردهخاطر میشوند، اما با وجود تمام لذتی که از کنسرت بردم، از مجموعِ آنچه در آن بود، بیانصافی میشد اگر اینها را نمینوشتم. حق ناظری به جای خود، حقِ حقیقت هم در جای خود.
مطلب مرتبطی یافت نشد.