‌عکس‌نامه‌ی آلمان

این چند روزی که در دیار پروسیان بودیم نه فرصت چندانی برای وبلاگ‌نویسی بود و نه حتی مجال مرقوم کردن رقعه‌ای برای دفتر دیوانی. ولیعهد درگاه با آن زبان شیرین‌اش حکایتی نوشته بود، خوشامدی گفته بود. نه حال و روز جسمی خوشی داشتم و نه فرصتی باقی مانده بود. اکنون که برگشته‌ایم لندن سلسله‌ای از عکس‌ها را می‌گذارم. اولی عکسی است در ایستگاه قطار کرِفِلد. بعدی‌ها همه در دوسلدورف گرفته شده‌اند. عمدتاً کنار راین است. برای بعضی‌ها توضیح می‌گذارم. فرصتی اگر شد و دل و دماغی بود برای هر کدام توضیحکی می‌نویسم.

هوا بس ناجوانمردانه سرد بود!

روبروی ایستگاه مرکزی قطار دوسلدورف - همه‌ی توریست‌ها عکس می‌گیرند؛ مثل ما لابد!

یکی از ایستگاه‌های نزدیک راین - این هم «تیمبرلند»

این خیابان پر است از فروشگاه‌های موبایل - این یکی «ودافون» است.

این‌جا «فون‌هاوس» دارند مثل «کارفون ورهاوس» لندن.

این هم «ایچ اند ام» که من بیزارم از لباس‌های‌اش - بسیار شلخته و دهاتی است!

نمای خیابانی که به سمت راین می‌رود.

یادم نیست آن موقع از چی عکس گرفته بودم. حتماً یکی دیگر از همین فروشگاه‌ها بوده.

فروشگاه مدونا!

این هم «اسپری» یا «اسپریت»؛ نمی‌دانم کدام‌اش درست است.

«زارا» یا «زهرا».

این‌جا اسم فروشگاه «تی-موبایل»شان، «ت-پونکت» است یعنی ت نقطه!

«اشنایدر ویبل گاسه». چرا گرفتم؟ نمی‌دانم!

نقشه‌ی راهنما مستقیماً به سمت راین هدایت‌ات می‌کند.

به سمت موزه‌ی فیلم.

یک ساعت بزرگ قدیمی درست کنار راین.

این خانم تا ما را دید، جو گرفتش که بیاید از ما عکس بگیرد. بعد هم سر صحبت را باز کرد و کلی از ایران حرف زد. آلمان آدم‌های مهربان زیادی دارد. قبلاً این‌جوری نبودند.

قایق‌های روی راین کمی زیادی تفریحی‌اند. شطرنج‌اش را داشته باشید فقط.

برج تلویزیونی دوسلدورف از راه دور! آفتاب درست پشت برج است.

نقشه به سمت برج بالا و ساختمان پارلمان راهنمایی‌ات می‌کند.

«لاندتاگ». عکس‌های پایین را ببینید.

آخر معماری و طراحی شهری!

طراحی مدرن

پای برج تلویزیون‌شان

زیر برج

ساختمان پارلمان

سمت چپ این‌جا لنگرگاه قایق‌های کوچک تفریحی است

یک چیز مثلث مانند عجیب با کلی عدد و رقم که من چیز سر در نیاوردم ازش. شاید باید بیشتر نگاه‌اش می‌کردم.

آن عقربه‌ها را می‌بینید؟ هر دو تا تکان می‌خوردند و می‌چرخیدند ولی نه مثل ساعت. در حد سی درجه می‌چرخیدند و بعد بر می‌گشتند سر جای اول. فلسفه‌ی این را هم نفهمیدم.

 بازگشت به نقطه‌ی خروج از «اوبان» نزدیک راین.

همان بغل. آب از دهان ماهی فواره می‌زند!

یارو شمشیر کشیده گردن ماهی را بزند!

شیر هم دارد آب قی می‌کند!

بله. معرف حضورتان هستند که؟ آقای نیکلاس کیج و تبلیغ ساعت.

همان حوالی است. اسم خیابان یادم رفته.

مانکن‌های ایرانی سینه ندارند. مانکن‌های این‌ها سر بریده‌اند!

یکی از ایستگاه‌ها «اوبان» دوسلدورف نزدیک ساختمان «زاتورن».

این هم یک مغازه‌ی «د ام». نمی‌دانم دوسلدورف است یا اسن.

 

بایگانی