بزرگترین آفت طاعت که همیشه در کمین دینداران است همین توانایی بر طاعت است. همین که مدتی به تکرار میبینی که قدرت بر عمل به آداب و فرایض داری، در آستانهی آن نخوت و عجبِ طاعتی. به همین فخر فروختن میتوانی و پا به همان ورطهای میگذاری که دام اهل طاعت است. یکی از هولهای بزرگ من همیشه این بوده است که مباد به خاطر یک دو روز طاعت و عبادت، دماغی پر باد بیابم که به واسطهی آن طاعتهای حقیر بر آنها که اهل طاعت نمیدانمشان فخری بفروشم. این طاعت نخستین کاری که میکند، شخص عبادتکننده را به خویش مطمئن میسازد. طمأنینه همیشه از خودِ طاعت نیست. گاه از رضایت نفس است. پس الهی بیزارم از آن طاعت که مرا به عُجب آورد!
اما هر معصیتی آخر معصیت است؟ معصیتی که با آن ستیزه کنی و به دشواری حریفاش شوی، آن معصیت معصیت است! معصیتی که به اندک مقاومتی حریفاش شوی، بازیچهی اطفال است! «گر پنجه زنی روزی، در پنجهی رستم زن». یاد آن جملهی مولا علی میافتم که گفت: «کاد العفیف ان یکون ملکا من الملائکه ما المجاهد الشهید فی سبیل الله باعظم اجراً ممن قدر فعف». عفاف ورزیدن آن هم از سوی کسی که قدرت بر معصیت دارد، او را بالاتر از مجاهد شهید قرار میدهد! خیلی نکتهی لطیفی است. بالاتر از این حتی او را همردیف ملایک مینهد. میگویند آنکه قدم در راه مجاهدت نفس مینهد و حتی به سرانجام نمیرسد، شهید از دنیا میرود. (آری، عشق هم از راههای مجاهده با نفس است دیگر). پس هر معصیتی را معصیت نمیتوان نام نهاد و عصیان در برابر هر معصیتی هنر نیست. معصیتی را میتوان معصیت نامید که به دشواری حریفاش شده باشی. اینکه به «عادت» از کنار معصیت بگذری (چون در محیط و شرایط خاصی بزرگ شدهای و امکان و «قدرت»اش برایات نبوده)، فضیلتی به آدمی نمیدهد. اینجاست که بعضی معصیتها ناگهان فضیلت مییابند. پس الهی! بندهی آن معصیتام که مرا به عذر آورد!
این حال را کسی میداند که از میان طوفان گذشته باشد. کسی که غرق خون و عرق باشد. کسی که بار هستی بر شانههایاش سنگینی کرده باشد. و «کجا دانند حالِ ما سبکباران ساحلها». آنها که در بند همین خرده رعایتهای مستحبی پوستهی دیناند و از دین جز همین آداب ظاهر (و آری همان یک تکهپارچه) چیزی نمیدانند، چه میدانند که همین نخوتِ طاعت چه دماری از روزگار آدمی در میآورد؟ گمان میکنم برای تمام این ماه رمضان همین دو نکته کفایت است که: «ثلاث مهلکات: شُح مطاع، و هوى متبع، و إعجاب المرء بنفسه؛ ثلاث منجیات: العدل فی الرضا والغضب والقصد فی الغنى والفقر ومخافه الله فی السر والعلانیه». پس باقی بهانه است و دغل!
مطلب مرتبطی یافت نشد.