در گذشته هم آیا وضع بر همین منوال بود؟ تاریخ گواهی میدهد که در گذشته فراوان بودند عدهای که پشت دین سنگر میگرفتند و کارشان از اساس ضد-دینی بود. این طایفه هیچ باوری به ارزشهای اخلاقی دین نداشتند و دین برایشان تنها ابزار قدرتطلبی و مسندخواهی بود. این گروه هنوز هم هستند و باز هم فتنهگریها خود را پی میگیرند. اما روزگار مدرن، شاهد تولد طایفهای مشابه هم بود: کسانی که مدعی آزادیخواهی بودند، اما باوری به آزادی نداشتند و آزادی برایشان تنها ابزاری بود برای قدرتطلبی.
پرسش این است که آیا این ذاتِ دین، ذاتِ آزادی است که این گروهها را پدید میآورد یا شرّی که در نهاد بشر است؟ این فراوردههای تلخِ انسانی محصولِ اندیشهاند یا زاییدهی طبیعتِ سلطهجوی انسان؟ نمونههای این اصناف از آدمیان بیشمار است: از آنها که به نامِ دین حکومت میکنند، به نام اولیای دین ظلم میکنند و به نام خدا، خون میریزند تا آنها که به نام آزادی، به نام دموکراسی، به نام حقوق بشر، دقیقاً همان ارزشهایی را نفی میکنند که ظاهراً به دفاعِ از آن برخاستهاند. آیا کافی است کسی ادعا کند من برای خدا کار میکنم و به نام ارزش و دین تا سخناش را بپذیریم؟ آیا کافی است کسی مدعی شود من از حقوق بشر دفاع میکنم، خواهان آزادی و دموکراسی هستم، تا نسنجیده سخناش را بپذیریم؟
واقعیت این است که در تلاطمهای سیاسی روزگارِ ما عمدتاً هر که بیرق دین را بلند کند، همردیف تمام کسانی میشود که به نام دین و به اسم خدا، خون خلق میریزند و تمام سرمایهها و گوهرهای دین را قربانی قدرتطلبی خود میکنند. و این اعجازِ رسانهی مدرن است! از آن سو هم بدون شک کسانی هستند که به نامِ دموکراسی، به نامِ آزادی، به نام حقوق بشر، ارزشهای حکومت مردم بر خودشان، آزادی اندیشه و بیانِ انسانی، و حقوق مسلم بشر را قربانی همان هدفها میکنند: جاهطلبی، قدرتجویی و کسب نام. روزگارِ ما، روزگار جولانِ ضد ارزشها در لباس ارزش است. پیشتر میداندار این عرصه تنها دین بود که حضور اجتماعی پر رنگی داشت. امروز، این گندمنمایان جوفروش در هر دو گروه دیده میشوند.
اما کدام گروه زیاناش بیشتر است؟ گمان نمیکنم بتوان گفت کدام گروه زیاناش بیشتر است. اگر بیرون بایستیم و هر گروه را به مدعیاتاش بسنجیم و معیار را ارزشهای اخلاقی و انسانی هر دو گروه بگیریم، میبینیم که در میان هر دو طایفه، ریاکاران سالوس بیشمارند. آنها که دردِ دین دارند البته میگویند که آنها که «به اسمِ خدا»، خونِ خلق خدا را در شیشه کردهاند، زیانشان بیشتر است. اما اگر کسی باور به خدا نداشته باشد، دین را هم نهایتاً یک پدیدهی انسانی میداند. اما باز هم تکلیفِ انسانی ما ساقط نمیشود و اخلاق فرو نمیریزد. باز هم اخلاق است که دست بالا را میگیرد و عدالت. عدالت میگوید که همان حکمی که بر مدعیان دینداری و طرفداران سنت میرود، بر مدعیان آزادی، دموکراسی، حقوقِ بشر، مدرنیته نیز میرود. تا اخلاق و عدالت، گفتوگو و تفاهم، جای خشم و عصبیت و انتقامجویی را نگیرد، چرخ بر همین مدار خشونت و اتهام میگردد. دامن هیچ گروهی از آن گروهِ دیگر پاکتر نیست. بدون شک اما در میان هر دو گروه، نیکخواهان صادقی هستند که به آرمانها و ارزشهای اندیشهی خود وفادارند و نمیتوان به بهانهی وجودِ طایفهای نیرنگباز در هر دو گروه، بر اصل ارزشها خط بطلان کشید. زمانهی ما بیش از هر چیزی، تیغی دو لب لازم دارد. تیغِ دو لبهای که نه به مدعیانِ ریاکار و بیتقوای دینداری امان بدهد، و نه با مدعیان بیاخلاق آزادی، دموکراسی و حقوقِ بشر مدارا کند. و این تیغ را اخلاقی انسانی و جهان-شهری آب میدهد که پروای هیچ چیزی و هیچ اندیشهای جزِ خود انسان را نداشته باشد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.