سرگردان میان دنیا و آخرت

فرض کنیم قرار است زندگی جاویدی بعد از مرگ باشد (یا حتی نباشد). آیا حق داریم از این دنیا لذت ببریم و از هر چه داریم حداکثر تمتع را ببریم (در چهارچوب هر نظام ارزشی که داریم)؟ می‌شود بگویی حالا این دنیا زندگی زهر مارت شد، آخرت‌ات را داری و عمر جاودانی هست و خوب و بد آن یکی دایمی است. ولی نکته‌ی دردناک ماجرا این است که آن زندگی جاودانی تضمین‌اش زیاد قوی نیست که حتماً فردا سر از بهشت در بیاوری (مگر این‌که قرائت‌ات خیلی عارفانه باشد). دنیایت هم آن قدر تضمین ندارد که همیشه سعادت و دولت قرین‌ات باشد. پس می‌ماند قصه‌ی «وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی» که «رهزن دهر نخفته است، مشو ایمن از او». هر لحظه ممکن است هر چه داری به طرفه العینی دود شود و برود هوا. آن وقت تو می‌مانی و هیچ. باد در دست. وضعیت دردناک و تراژیکی است. وقتی می‌بینی کلاً بازنده‌ای. از هر جهت که نگاه کنی مشغول باختی! فقط آن‌ها که عاشقی می‌کنند و گرم عشق‌اند (از هر جنسی) این وضعیت تراژیک چندان نمی‌آزاردشان. تنها همان گرما، همان ایمان، همان عشق است که سایه‌ی سنگین هولِ‌ این شب دراز را از سرت دور می‌کند. و از هر طرف که نگاه می‌کنی، وحشت‌ برت می‌دارد. تنهایی بیکرانه از هر سو خودش را به رخ‌ات می‌کشد. آخر کار، ما به چه کسی می‌گوییم برنده؟ خیلی از آن‌ها که زمانی برنده می‌خواندیم‌شان سخت بازنده‌اند، نه این‌که دل‌مان نخواهد الآن جای آن‌ها باشیم یا اصلاً بگوییم نعمت‌هایی که آن‌ها دارند بد است. مسأله این باخت وجودی هول‌ناک است که هر روز، هر لحظه، هر ساعت به آدم نیش می‌زند. و من آن قدر پررو هستم که خودم را به نشنیدن می‌زنم. می‌ترسم از روزی که صدا آن قدر بلند شود که دیگر نتوانم خودم را به نشنیدن بزنم. هستی گاهی سبک است گاهی سنگین، گاهی تلخ است، گاهی شیرین. اما شیرینی‌ها زهرِ پنهان دارد. دل به کدام حلاوت دادی که پشت‌اش تلخی نچشیدی؟ پس شیفته‌ی چه هستی این‌جا، سرگردان میان دنیا و آخرت؟ مؤمن می‌خواهی باشی، درست و حسابی باش. کافری هم اگر می‌خواهی بکنی، کافری باش تمام عیار. در یکی لذت و گرمای‌اش را بچش و در آن دیگر هول و وحشت و تنهایی‌اش را بکش. اما . . . سرگردان‌ایم. میان دنیا و آخرت مانده و صدای جرس بلند است. و . . . و هزار بغض فروخورده و صدها سخن ناگفته. و هر روز زمزمه می‌کنم در گوش دل که:‌ گر بماندیم زنده . . . و رنه عذر ما بپذیر، ای بسا آرزو که خاک شده! آرزوی ما هم مثل همه‌ی آن آرزوهای خاک شده. خاکی‌هایی هستیم از خاک آمده و روان به سوی خاک. و تمام.

پ. ن. این را خوانده‌ام، سرگردانی‌ام ده برابر شده است.

بایگانی