فاصله‌ی هنر تا دیپلماسی

هفته‌ی پیش، درست شب قبل از برگشتن به لندن، داشتم با عزیزی درباره‌ی این حرف می‌زدم که هنرمند جماعت، به ویژه آن‌ها که با هنر ناب و اصیل و بی‌واسطه سر و کار دارند، در کشور ما سخت رنج می‌برند. بگذارید روشن‌تر بگویم که مقصودم از هنر ناب، بیشتر هنر مجرد است. چیزی مثل موسیقی که بی‌واسطه با خود موسیقی‌دان و آهنگساز سر و کار دارد. این وضعیت برای فیلمساز و کارگردان اندکی متفاوت است. تماس فیلمساز با انسان‌ها و جامعه‌ی واقعی بسیار بیشتر است تا هنرمند. اما این‌ها حرف‌های کلی ماجراست. به نظر من در کشور ما، با تمام پیچیدگی‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی که داریم، تنها هنرمندی می‌تواند دوام بیاورد که دیپلماسی بیاموزد. بداند کجا چه بگوید و کجا چه نگوید. البته این پرسش پیش می‌آید که رسالت هنرمند متعهد کجا می‌رود؟ کسی که اصول اخلاقی ارج‌مندی برای زندگی و برای هنرش دارد چه باید بکند؟ شوربختانه باید گفت که ناچار باید خون بخورد و خاموش بنشیند!

برای من سیاست بیشتر در «عمل» سیاسی متجلی است و دیپلماسی در «زبان». در نتیجه یک سیاست‌مدار می‌تواند از دیپلماسی مناسب استفاده کند یعنی زبان پاکیزه و هوشمندانه‌ای را اختیار کند، اما لزوماً چنین اتفاقی نمی‌افتد. یکی از نشانه‌های سیاست‌مداران بی‌کفایت و نالایق این است که نمی‌دانند از چه زبانی در کجا و چگونه بهره بگیرند. زبان برای‌شان چندان اهمیت ندارد. اما هنرمند کجای این معادله واقع می‌شود؟ هنرمندی که در ایران زندگی می‌کند، ناچار واقعیت‌های موجود ایران را باید درک کند. هنرمندی که از فضای ایران به دور می‌افتد، مثل ماهی برون افتاده از آب است. آن که درون ایران هم هست، اگر به دغدغه‌های راستین هنرش پای‌بند باشد و نخواهد وارد بازی‌های عملی و زبانی سیاسی و دیپلماتیک شود، ناگزیر رنج می‌برد. اما می‌شود سیاست‌مدار هنرمند هم داشت. سیاست‌مدار هنرمند کسی است که زبان پاکیزه و سنجیده‌ای را در گفتار اختیار می‌کند. اما هنرمند سیاست‌مدار چیز چندان مطلوبی نیست. از آن بدتر هنرمند بازاری است. نمونه می‌خواهید؟ همین عباس کیارستمی عزیزمان. هنرش را بازاری کرده است و با این «روایت»های تازه‌ای که به ناف ادبیات ما بسته و با اهن و تلپ مدرنیته دارد با ما قالب می‌کند، عملاً هنرش را بازاری کرده است و دارد از این راه نان در می‌آورد. هنر، هر اندازه هم که در دسترس عموم باشد، باز می‌تواند بکارت داشته باشد. هنر دست‌مالی شده، از قبیل هنرهای ادبیاتی‌-بازی کیارستمی، هنرِ و ادبِ «بی‌سیرت» است. من شرمنده‌ی تمام دوستانی که از آن کار کیارستمی خوش‌شان آمده هستم، ولی با عرض ارادت تمام به اختیار و انتخاب‌شان، کار کیارستمی را من سوء استفاده از شهرت می‌دانم و احمق فرض کردن مخاطب. توهین به شعور مخاطب شاخ و دم ندارد. به نظر من، کیارستمی، ماها را خنگ فرض کرده است که می‌خواهد حافظِ هایکو به خوردمان بدهد. آقای کیارستمی! از طلا بودن پشیمان گشته‌ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.

یک چیز دیگری می‌خواستم در این یادداشت بنویسم، تبدیل شد به حرف‌هایی که مدت‌هاست در ذهن‌ام زمزمه کرده بودم و در این سفر ایران هم با دو سه نفر از اهل ادب و اساتید فرهنگ و هنر در میان گذاشتم. آدم بعد از مدت درازی که وبلاگ‌ ننوشته باشد، وقتی دوباره قلم به دست بگیرد، می‌شود همین از این شاخ به آن شاخ پریدن‌ها!

بایگانی