در این ساعتهای آخر سال، فکر کردم بهترین چیزی که میتوانم بنویسم اینجا غزلی است از سایه که هر بیتاش را به شکلی در این ماهها زندگی کردهام و از آرزوهای سالِ تازه است. این روزها که شعر، شعرِ خوب، درمان دردهای سخت و سنگینِ ماست و مرهمی بر جانهای زخمخورده، خوب است همنشین حکیمان باشیم و شاعرانی که انسانیت را زیستهاند. عنوان غزل «صبر و ظفر» است و سایه این غزل را در بهمن ۶۳ در تهران سروده است.
ای مرغ آشیان وفا خوشخبر بیا
با ارمغانِ قول و غزل از سفر بیا
پیکِ امید باش و پیامآورِ بهار
همراهِ بوی گل چو نسیمِ سحر بیا
زان خرمنِ شکفتهی جانهای آتشین
برگیر خوشهای و چو گل شعلهور بیا
دوشَت به خواب دیدم و گفتم خوش آمدی
ای خوشترین خوشآمده بار دگر بیا
چون شب به سایههای پریشان گریختی
چون آفتاب از همه سو جلوهگر بیا
در خاک و خون تپیدنِ این پهلوان ببین
سیمرغ را خبر کن و چون زالِ زر بیا
ما هر دو دوستان قدیمایم ای عزیز
این صبر تا نرفته ز کف چون ظفر بیا
بشتاب ناگزیر که دیر است وقتِ پیر
ای مژدهبخش بختِ جوان زودتر بیا
این روزگار تلختر از زهر گو برو
یعنی به کامِ سایه شبی چون شکر بیا
مطلب مرتبطی یافت نشد.