پرهیز از مطلق‌نگری: ضرورت مبارزه با خشونت

در هیجان‌های عاطفی و غوغاهای سیاسی یکی از اتفاق‌هایی که فراوان رخ می‌دهد، تعمیم‌های بی‌محاباست. این پدیده امر تازه‌ای نیست. این اتفاق در رسانه‌های غربی افتاده است (و می‌افتد). در ایران هم رخ داده است و باز هم رخ می‌دهد. در داخل جناح‌ها و گروه‌های مختلفِ سیاسی هم این پدیده، پدیده‌ای است آشنا.

از غرب آغاز می‌کنم: پس از فاجعه‌ی ۱۱ سپتامبر، انگشت اتهام به سمت اسلام نشانه رفت. دقت کنید: اسلام، نه مسلمانان. ذهن‌های ساده به سرعت به سوی مطلق‌گویی و مونولیت‌ساختن رفتند. هیچ کس نگفت که ریشه‌ی ماجرا چه بود؟ هیچ کس نگفت که عده‌ای از مسلمانان که از لحاظ آماری در برابر جمعیت بزرگ مسلمان جهان شماری قابل اغماض دارند، مرتکب ترور و خشونت شدند. رسانه‌ها و ذهن‌های ساده میل به مطلق‌سازی دارند. دنبال مقصر می‌گردند و البته میل به تشفی خاطر هم بیداد می‌کند.

نمونه‌ی ایران هم نمونه‌ی دیگری از این کلیشه‌های رسانه‌ای غرب است. در ایران انقلاب اسلامی رخ داد. جهان غرب ناگهان متوجه شد مسلمانان همه یک جنس و یک نوع نیستند. مسلمان‌ها متفاوت‌اند: شیعه دارند و سنی. ماجرای گروگان‌گیری که پیش آمد، تصویری که از ایران در رسانه‌ها نقش بست، همین تصویر خشونت بود. ولی ایرانیان و همه‌ی انقلابیون ایرانی مدافع گروگان‌گیری بودند؟ آیا شمار اندکِ دانشجویانی که سفارت را اشغال کردند با تمام جنبش انقلابی ایران یکی بود؟

نمونه‌ی تازه‌تر این است: درانتخابات اخیر، عده‌ای به محمود احمدی‌نژاد رأی دادند. درست یا غلط، خودشان این تصمیم را گرفتند. در میان این گروه، عده‌ای صادقانه اعتقاد داشتند که او مناسب‌ترین گزینه برای هدایت کشور است. رخدادهای خونین پس از انتخابات به سویی رفته که عملاً ما با دو ملت روبرو شده‌ایم: ملتی که طرفدار احمدی‌نژاد (یا نفسِ انتخاب یا انتصابِ او بود) و ملتی که مخالف او (یا مخالف فرایندی که او را بر سر کار آورده) بودند. نسبت دادن تمام جنایت‌هایی که دراین روزها رخ داده به کسانی که به احمدی‌نژاد رأی داده‌اند، به همان اندازه شتاب‌ناک است که نسبت دادن دست‌نشاندگی و ارتباط با بیگانه‌گان به موسوی، خاتمی و کروبی. شکاف‌ها عمیق است و متأسفانه کسانی که بیشترین ابزار و امکانات گره‌گشایی از وضع موجود را دارند (یعنی قدرت مسلط و غالبِ سیاسی)، کمترین کوشش را برای حل معضل می‌کنند.

حال برسیم به جنبش سبز. جنبش سبز هم جنبش یک‌پارچه و یکدست نیست. سخن گفتن از پیروزی و شکست هر کدام از طرفین دعوا هنوز خیلی زود است. آن‌چه من می‌بینم یک کشاکش فرسایشی میان طرفین دعواست. خشونت بدون شک از سوی قدرت به عریان‌ترین شکلی سر می‌زند. سبزها هم ناگزیر در وضعیتی واقع می‌شوند که در میانه‌ی خشونت قرار می‌گیرند. بروز خشونت در میان همه‌ی بخش‌های طرفین دعوا از یک جنس و یک نوع نیست. باید میان بخش‌های مختلف فرق نهاد و ظرافت‌ها را به دقت دید. در طرف حکومت، نیروی انتظامی کوشش می‌کند کمتر وارد مقابله‌ی خشن شود و در نقطه‌ی مقابل گروه‌های مشهور به لباس‌شخصی خشن‌ترین بخش این مقابله هستند. ظرافت ماجرا در این است که اگر گروه دوم حتی به کسی تیراندازی کند، نیروی انتظامی دست‌ها را بالا می‌برد و می‌گوید ما نبودیم. این پاسخ شاید حقیقت باشد اما تمام حقیقت نیست. از سوی دیگر، سبزها هم طیف‌های مختلفی دارند. اگر بتوان به خاطر تندروی یا افراط یک بخش از سبزها (که هنوز دقیقاً شواهد و اسناد قابل اتکایی درباره‌ی این‌ها هم نداریم)، کلیت سبزها را محکوم کنیم، باید بتوان تمام خشونت‌های نیروهای ضدشورش را به پای نظام نوشت. اگر نمی‌توان خطاها یا نافرمانی‌های گروه‌های خودسر داخل نظام را به تمام حکومت تسری داد، بر همین قیاس نمی‌توان خشونت‌های بعضی از سبزها (؟) را به کل جنبش سبز تسری داد.

احساس من این است که جنبش موسوم به سبز یک هسته‌ی خردمدار دارد که خواستار بازگشت به قانون عادلانه برای همه‌ی جناح‌های سیاسی است و اهل گفت‌وگوست، اما وقایعی که رخ داده است باعث شده است این طرف دعوا بیشتر در لاک دفاعی فرو برود و پنجره‌های گفت‌وگو را ببندد.

آن‌چه در روز عاشورای تهران رخ داد، چیز تازه‌ای نبود. در هفته‌ی دوم پس از انتخابات، شاهد درگیری‌هایی با همین سطح از خشونت بودیم. آن زمان هم ضرب و جرح و قتل به شدت رخ می‌داد. آن زمان هم وضع همین بود. آن زمان هم سبزها ایستادگی می‌کردند. پس تفاوت در چی‌ست؟ آن‌چه اتفاق افتاده است میزان خشونت نیست. به نظر من، تفاوت‌ها در چند سطح بوده است: ۱. این درگیری‌ها پس از وفات آیت‌الله منتظری و در ماه محرم و روزهای عزاداری امام حسین رخ داده است. از یک طرف سبزها از فضای عاطفی و دینی این روزها می‌توانسته‌اند برای ابراز اعتراض‌شان استفاده کنند (از یاد نبریم که آیت‌الله خمینی در سال‌های قبل از انقلاب همین کار را کرد). از طرف دیگر، نیروهای حکومتی کوشش زیادی کرد تا با طرح موضوع هتک حرمت به عاشورا (یعنی همان کاری که خود نیز به آن دامن زده است)، اسباب سرکوب طرف مقابل را فراهم کند؛ ۲. شعارهایی که مخالفان می‌دادند در روز عاشورا و البته روزهای قبل، عمق و شدت بیشتری پیدا کرده بود و به تعبیر رسانه‌های حکومتی شعارهای «ساختارشکن» می‌دادند. من تفاوت‌های اصلی را در همین دو زمینه می‌بینم. هیچ اتفاق تازه‌ای رخ نداده است.

اما با خشونت چه باید کرد؟ اولین قدم مبارزه‌ی سیستماتیک با خشونت، فهم علل بروز آن است. هم‌چنان‌که نمی‌توان برای حل مشکل طلاق، اصل ازدواج کردن را تعطیل کرد، نمی‌توان برای حل معضل خشونت، زمینه‌های بروز خشونت و سبب‌سازان اصلی آن را نادیده گرفت. ما همه در وضعیت فعلی مسؤول‌ایم. اما بارِ مسؤولیت‌ها را باید به اندازه و به سهمِ هر کسی که در بروز خشونت سهیم است، تقسیم کرد. فضای سیاست، فضایی شاعرانه نیست که بتوانیم مثل سعدی بگوییم: کاش که در قیامت‌اش بار دگر بدیدمی / کانچه گناه او بود، من بکشم غرامت‌اش! هر کدام از طرفین دعوا، غرامتِ خودشان را در این ماجرا پرداخت خواهند کرد (و هم‌اکنون پرداخت کرده‌اند). و لا تزر وازره وزر أخری. این بازی، دو سو دارد. میدانِ بازی اکنون عوض شده است. نباید به خاطر تغییر کردن میدان بازی، فکر کنیم،نتیجه‌ی این بازی برای یکی از طرفین باخت است. بازی تمام نشده است.

بایگانی