در کشورِ ما، سالهاست که یک جناح خاص حکومتی با قدرت هر چه تمامتر هم خشونت را تئوریزه کرده است و برای آن مبنای کلامی و دینی تراشیده است و هم در عمل به آن دست یازیده و تبلیغ خشونت را از تریبونهای رسمی نظام موجه و مجاز شمرده است. جامعهی ما با این حجم سنگین از تبلیغاتِ خشنی که از بام تا شام بر سرش میبارد، باید ظرفیت بسیار بالایی داشته باشد و به بلوغ و پختهگی قابل توجهی رسیده باشد که در برابر این هم اشاعهی خشونت و نفرت خویشتنداری به خرج داده باشد و پیش از این به انفجار نفرت و کینه نرسیده باشد. هر جامعهای آستانهای از تحمل و هضم خشونت دارد. مدعای من این است که بخش قابل اعتنایی از جامعهی ایرانی تا امروز توانسته است در درون خود پادزهر این سموم کشندهی خشونتِ زبانی را به شیوههای مختلف تولید کند. یکی از راههای نرم کردن این خشونت، طبع طنزپرداز و سرخوش جامعهی ایرانی است که در خونبارترین شرایط دست از نازکخیالی و طنزپردازی بر نمیدارد. نمونههایاش امروز بسیار زیاد است. آخرین نمونهای که دیروز صبح خواندم این بود: «همچنان تلاشها برای پیدا کردن بازیگر تئاتری که حاضر به خوابیدن زیر ماشین، برای زیر گرفته شدن باشد ادامه دارد.»
ترویج خشونت همیشه خود را در الفاظ خشن نشان نمیدهد. یکی از راههای دیگر ترویج خشونت، توسل به کلام تحریکآمیز است. در چهارسال گذشته به دفعات و به استمرار شاهد این بودهایم که محمود احمدینژاد قهرمان بلامنازع عرصهی ادبیات تحریکآمیز بوده است، چه در صحنهی جهانی و بینالمللی و چه در داخل کشور. رییس جمهوری که در رسانهی رسمی کشور به زبانی نامتعارف و خارق عادت دیپلماتیک میگوید آن قدر قطعنامه بدهید تا قطعنامهدانتان پاره شود (بله جمله خندهدار هم هست!)، نمونهای است از یکی از مقامات عالیرتبهای که نقطهی عزیمتِ سیاستاش زبان تحریکآمیز و ترویج خشونت کلامی است. رییس جمهوری که روشنفکران را «بزغاله» میخواند یا در مصاحبهی تلویزیونیاش مثل مردم عامی کوچه و بازار به همتایان جهانیاش (بله: همتا؛ همایشان بود که در سخنرانی سازمان ملل حاضران را «همکاران» خود خطاب کرد)، «زکی» میگوید یا میگوید «همین گوسالهای که زاییدند بزرگ کنند»، مصداقی بارز از آغاز خشونت از طریق تحریک است. نمونهی اخیرش هم، سخنرانی خطیبی بود که معترضان را رسماً «مشتی گوسالهی بزغاله» میخواند (آدم فکر میکند با «مزرعهی حیوانات» طرف است!). تمام این ادبیات تحریکآمیز را بگذارید کنار شعارها و پلاکاردهایی که در آن تهدید به جویدن خرخره یا دریدن حلقوم مخالفان با تیغ تیز میکنند (و با همین روش ثابت میکنند که برای قانونِ همین نظامی که سنگ آن را به سینه میزنند، کمترین حرمتی قایل نیستند). این نمونهها فقط کلامی و زبانی نیستند، تصویری و بصری هم هستند. این تصاویر را ببینید تا موج زدن خشونت را مشاهده کنید (همان تصویر اول عصارهی بغض، نفرت و کینه است).
اما برای خنثی کردن زهر خشونت تریاق دیگری هم وجود دارد و آن ریشه دواندن امید است. هر چه امید در میان جمعی ضعیفتر شود، احتمال غلتیدناش به درهی خشونت بالاتر میرود. امید و خشونت نسبت معکوسی با هم دارند. و در این صفبندی این تعبیر برای هر دو سوی ماجرا صادق است. هر کدام از طرفین اگر امید بیشتری به آینده داشته باشند و اعتمادِ بیشتری به حل و فصل مسالمتآمیز اختلاف در آنها ریشه کند یا بتوانند مطالبات قانونی خود را با کمترین هزینه و با امید به نتیجهبخش بودن پایبندی به قانون تأمین کنند، به سمت فروکش کردن بحران و خشونت پیش خواهیم رفت.
لذا من اگر بخواهم فرمولی برای برونرفت از بالا گرفتن فضای خشن عرضه کنم بر این دو نکته انگشت میگذارم:
۱. باید زرادخانهی خشونت را خالی کنیم. ما نیاز به خلع سلاح خشونت زبانی داریم. این خلع سلاح به طور خاص باید در تریبونهای رسمی نظام اتفاق بیفتد. هر چه خشونت زبانی و تحریک لفظی در رسانههای رسمی بیشتر شود، مشکلات داخلی و خارجی ما بیشتر میشود. معترضان و مخالفان وضع فعلی هم باید از این خشونت زبانی فاصله بگیرند. زبانِ خشن راه را بر ضمیر خشن باز میکند؛
۲. امید داشتن، ریشهی خشونت و حرکتهای کور را میخشکاند. حرکتِ کور فقط اختصاص به مردم غیرنظامی و افراد خارج از قدرت سیاسی ندارد. قدرتِ سیاسی هم در بسیاری موارد مرتکب حرکتهای کور و خشنی میشود که حاصل تحریک تندروهای افراطی است. قدرتِ سیاسی اگر امید به بهبود وضعیت و رتق و فتق خردمندانهی امور پیدا کند، دست از خشونت و زدن به سیمِ آخر بر میدارد. مردم هم اگر امید پیدا کنند که خواستههاشان جدی گرفته میشود و ناگهان کسی ۱۴ میلیون ایرانی را محارب یا «غیرِ مردم» نمیخواند، ملایمتر میشوند. ترسیم و تصویر فضای تیره و تار ناامیدی زمین خشونت را آبیاری میکند. (من وقتی از امید صحبت میکنم از یک امر واهی یا خیالی حرف نمیزنم، بلکه از امیدی با نقطهی اتکای واقعی سخن میگویم که یافتشدنی هم هست؛ اما اگر این امید در حد ایمان و دل سپردن مؤمنانه و بدون هیچ شاهد و قرینهی عینی هم باشد، باز هم خواستنی است).
پ. ن. من این متن را قبل از بیانیهی آخر میرحسین نوشته بودم و فکر میکنم او هم این دو دغدغه را در بیانیهاش به خوبی پررنگ کرده است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.