این بیانیه از زمان انتشارش تا اکنون که شامگاه یکشنبه است و چیزی به فرارسیدن روز ۱۶ آذر نمانده است، دست به دست میان خوانندگان و علاقهمندان جنبش سبز گشته است. تا همین لحظه در فضاهای مختلف وب دیدهام که افراد مختلف، هر کس به فراخور سلیقه یا نوع نگاهاش، بخشی از بیانیه را یا برجسته کرده و یا برای دیگران همخوان کرده و فرستاده است. (مثل این یکی) بیانیههای میرحسین روز به روز به سویی میروند که گویی زبان حال ضمیر همگی ماست. این بیانیهها تفاوتها را استعلا میدهند و زبانی تازه و بیانی مشترک را برای دردی مشترک با استواری و عمق پیدا کردهاند. این نقلقولها به جایی دارد میرسد که آرامآرام کسانی ناماش را موسویخوانی یا میرحسینخوانی گذاشتهاند!
بیانیههای میرحسین، از ابتدا تا به امروز، حال طفلی را داشتهاند که از زمان تولد به سرعت رشد کرده و بلوغ یافته است. اینکه بخشهای مختلف این بیانیه، عملاً دارند تبدیل به نقلقولهایی میشوند و حالت عباراتی شعارگونه را پیدا کردهاند که میتوانند در مناسبتهای مختلف برجسته شوند، معنایاش این است که گوینده یا نویسنده به روح زمانهی خود پی برده است و نبض جامعه را در دست دارد. درست بر خلاف کسانی که نبض جامعه را به زور میفشارند چنانکه گویی میخواهند گردش خون را در شریانهایاش متوقف کنند، یا گلویاش را چنان میفشارند که هیچ آواز و ندا یا فریادی از آن خارج نشود، این یکی همچون رهبر ارکستری زبردست، این نغمهها را با چیرگی هماهنگی میکند و ترانههایی دلربا و معانی لطیف و هوشمندانهای از آنها بیرون میکشد. این سرمایهی کمی نیست. در کشوری که سالهایی دراز، بسیاری به شعار دادن، آن هم شعارهای تکراری، توخالی و تملقآمیز عادت داشتهاند و متعالیترین ارزشها را چنان به ورطهی تکرار انداختهاند و آلودهی ریا و دروغ کردهاند که کسی رغبتی به آنها ندارد، این زبان و بیان هم غنیمت است و هم ستودنی.
وجه مهم دیگر این بیانیهها، دمیدن در آتش امید است. آتشی که زبانه گرفته است، به این سادگی خاموش نمیشود. مهمترین کار هم در این بحبوحهی سردی و تاریکی، زنده نگه داشتن آتش امید است. آنچه این جنبش را تا همین امروز به اینجا رسانده است، امید بوده است، نه خشم و خروش و انتقامجویی. و همین امید است که آن را به پیش میبرد. نومید شدن، یعنی شکست این حرکت. بیانیههای میرحسین یکی از مهمترین کارکردهایاش همین امید است. اینها یعنی کسی، یعنی کسانی، هستند و زندهاند و میاندیشند به صلاح و سلامت این جامعه. این یعنی بر خلاف خیرهسرانی که از زبان و بیاناش ابتذال میبارد و کردارشان چیزی نیست جز حاصل دروغ و نیرنگ، هستند کسان دیگری که هم توصیه به حق میکنند و هم توصیه به صبر. یعنی هستند کسانی که نومید نیستند. و این میرحسین فقط یک نفر نیست. این میرحسین زبان مشترک صدها هزار و میلیونها ایرانی دیگر است. من روزی را میبینم (این لحن پیشگویانه را بر من ببخشایید) در آیندهی ایران که بسیاری از جملاتِ همین بیانیههای میرحسین به عنوان نقل قول اینجا و آنجا در جاهای مختلف نوشته شده باشد، چنانکه هماکنون نیز اتفاق افتاده است. میرحسین، آینهای است برای امید. باید در برابر این آینهی امید، آینههای خود را نیز و امیدهای خود را نیز برابر داشت. آینههای ما و آینهی او و امثال او، امید را جاودانی خواهد کرد. به ابدیت امید بیندیشیم. یأس و نومیدی، ریشهی نور و پاکی را میسوزاند و زلال شوق و آرزو را تیره میکند. باید امید داشت.
چه فکر میکنی؟
که بادبان شکسته زورق به گل نشستهای ست زندگی؟
درین خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بستهایست زندگی؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که هم چو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشهخوشه ریخت
و آفتاب در کبود درههای آب غرق شد.
هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیرهای گرفته سینهی ترا
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمیشود.
تو از هزارههای دور آمدی
درین درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست.
درین درشتناک دیولاخ
ز هر طرف طنین گام های استوار توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامهی وفای توست
چه تازیانهها که از تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند.
نگاه کن
هنوز آن بلند دور
آن سیپیده، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیدهای که جان آدمیهماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز.
چه فکر میکنی؟
جهان چو آبگینهی شکستهای ست
که سرو راست هم درو شکسته مینمایدت
چنان نشسته کوه در کمین درههای این غروب تنگ
که راه بسته مینمایدت .
زمان بیکرانه را
تو با شمار گامِ عمر ما مسنج
به پای او دمیست این درنگ درد و رنج!
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند،
رونده باش!
امید هیچ معجزی ز مرده نیست.
زنده باش !
مطلب مرتبطی یافت نشد.