فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی!
و همیشه این قصهی داد و دهش، گشادهدستی، سخاوت، بخل نداشتن و سینهی صاف داشتن برای من آرزو و آرمان بوده. آدم هر چقدر هم که سخاوت کند و بخشش و بخشندهگی، باز هم کم است. باز هم جایی میماند، باز هم غایتی هست که باید به آن برسی. هیچ وقت نمیشود به آخر سخاوت رسید؛ یعنی تا زنده باشی، شدنی نیست که به همه و تماماش برسی.
داد و دهشِ ما آدمها، خیلی وقتها داد و دهش نیست. خیلی پیش میآید که چیزهایی را میبخشیم و از جاهایی سخاوت میورزیم که وقتِ بخشش، چیزی از ما کم نمیشود. خودمان به زحمت نمیافتیم. خودمان چیزی کم نداریم آن وقت. خوب، برای کسی که عاشق و دلباختهی کسی باشد، زیاد پیش میآید که بخشش کند یا ایثار و فداکاری. اما این بخششها اغلب متعلقی دارند از جنس وصال و رسیدن به معشوق. همین وصال و رسیدن، آدمی را پر میکند یا مثلاً آرزویی از آرزوهای خودش را هم بر آورده میکند. معامله شاخ و دم ندارد. این هم نوعی از معامله است. کمتر کسی پیدا میشود در سخاوت ورزیدن هم پاکباز باشد. ما اغلب این شکلی هستیم که میبخشیم، برای اینکه چیزی بیابیم یا در آینده موقعیتی را برای خودمان تضمین کنیم. حس منفعتدوستی و منفعتطلبی آدمی او را میکشاند به سمت نوعی بخشش. اما این بخشش کجا و بخشش کسی که از چیزهایی میبخشد که با نداشتنشان یا ایثار کردنشان خودش به تکلف میافتد یا رنجی به او میرسد؟ اینکه در قرآن میگوید که لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون، بیانی است شیوا از این نوع بخشش؛ یعنی همین داد و دهشای میشود که آدمی به آن نیکو میشود. و تازه این نوع بخشش مرحلهی دشوارتری هم داردو آن مرحله این است که بعدش آیا فراموش میکنیم این نوع داد و دهش را؟ یا به یاد خودمان و یاد گیرندهی این بخشش میآوریم که وقتی آن کار را کردم، خودم به تکلف افتادم؟ پیداست که رسیدن به این نوع سخاوت، کارِ آسانی نیست. ظرفیتی میخواهد که در هر کسی نیست. و گرنه از این سخاوتهای عوامانه و بخششهای منتگزارانه در عالم کم نیست. سخاوتِ بیروی و ریاست که کیمیاست.
مطلب مرتبطی یافت نشد.