پاکی پیر و جوان نمیشناسد. جوان اگر باشی، پاکی فضیلت است و صفتی پسندیده. اما آدمی خطا میکند. هر جوانی، دامن جوانیاش پاک نیست. جوانی و پیری هر دو به مثابهی لباس هستند برای آدمی؛ لباسهایی برای وجودِ او. گوهر وجود آدمی است که پشتِ نقابِ جوانی یا پیری مینشیند. خردِ آدمی و استواری جانِ او به سالِ او نیست. این دو لباس هر آدمی را پوششاند. این پوششها وقتی از دست سلطان وجود باشند، «خلعت» میشوند و «تشریف». بها پیدا میکنند چون عنایت و عطای شاهِ هستیاند. پیری هم، مانند جوانی، «منزل» است و مقصد نیست؛ جای فرود آمدن است و آرمیدن از راهی که پیمودهای. اینجا نه تنها خودِ کهنسالی، که همان موی سپیدی که بر شقیقهی آدمی مینشیند، خلعتی است. طهارت جستن یعنی اینکه اگر جوانی به شتاب و هوس آلوده شد، دستکم این قبای شریف پیری آلودهی خطاهای جوانی نباشد:
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
از این شباب تا آن شیب، چقدر راه داریم؟
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
از این شباب تا آن شیب، چقدر راه داریم؟
پ. ن. طهارتنامهها تمام شد؛ درست همچنانکه از جوانی که به پیری برسی، مجال عمرِ خاکی تمام میشود. طهارتنامهها، همین هشت تا بود. حافظ همین هشت بار لفظ طهارت را به کار برده. در سرتاسر غزلیات سعدی اگر بگردید، یک بار هم لفظ طهارت را نمیبینید (یا دستکم من نیافتم). فرق حافظ و سعدی چیست که یکی این همه از طهارت میگوید و یکی نام طهارت را هم نمیبرد؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.