«روز ۴ نوامبر ۲۰۰۸، همچون میلیونها نفر دیگر در سراسر جهان، من نیز تماشاگر جشن پیروزی انتخاب رییس جمهور باراک اوباما در گرانت پارک شیکاگو بودم. این شب، شبی بود سرشار از تصاویر بسیاری که بار عاطفی فراوانی داشتند. برای من، قویترین نمادِ آن شب به یادماندنی اشکهای شوقی بود که از گونههای کشیش جسی جکسون فرو میریخت. آن اشکها مرا به یاد تصاویر دیگری از بیست سال پیش میانداخت – تصاویری همچون تصویر آهنگساز بزرگ روسی، متیسلاو روستروپوویچ، که از وطناش تبعید شده بود و اکنون در برابر جمعیتی که فروریختن دیوار برلین را جشن گرفته بودند، ویولنسل میزد. این اشکها، اشکهای پیروزی و آشتی بودند، اشکهای هماهنگی و توازن با جهان، اشکهایی که پیام شادمانانهی آنها این بود که مردان و زنان میتوانند اتفاقها را در بهترین سمت و سو تغییر دهند، وقتی که به عاطفه و شور حرکتشان داده باشد – عواطفی «درست».
کمتر از یک ماه بعد، در مومبای – شهری که نماد امید در هند است – «عواطف غلط» در کار بودند، و حس تحقیر تبدیل به خشونت تروریستی شد. یکی از گروگانهایی که در آستانهی اعدام شدن بود خطاب به مردِ تفنگدار گفت: «چرا دارید با ما این کار را میکنید؟ ما هیچ کاری با شما نکردهایم». یکی از تفنگداران در پاسخ فریاد زد: «مسجد بابری یادت هست؟» و اشارهاش به مسجد کهنسال قرن شانزدهم هند بود که به دست نخستین امپراتور مسلمان گورکانی ساخته شده بود و افراطیون هندو در سال ۱۹۶۲ آن را ویران کردند. یکی دیگر از مهاجمان پرسید: «گودرا را یادت هست؟» و از شهری در ایالت گجرات هند سخن میگفت که شورشهای مذهبی که منجر به برنامهای ضد مسلمانان شد در سال ۲۰۰۲ در آن پاگرفت. این حادثه گواهِ دیگری است، اگر نیازی به گواهی باشد، بر قدرت پایدارِ نمادها – در این مورد نمادهای تحقیر – برای برانگیختن عواطف و در نتیجه به دست گرفتن اختیار رفتار آدمی، حتی پس از گذشت قرنها.»
فکر میکنم هر یک از ما ایرانیهایی که این روزها نگران سرنوشت وطنمان بودهایم و دلهامان به خاطر تمام ستمهایی که بر مردمانمان رفته، خون شده است، روایت بالا را با گوشت و پوستمان لمس میکنیم و میتوانیم ببینیم شور و هیجان عاطفی چهها که نمیکند و نکرده است. این را هم به یاد میآوریم که در همان هفتهی نخست پس از انتخابات ۸۸ چگونه تظاهراتی که جمعیتی میلیونی در سکوت برگزار کردند، به خشونت کشیده شد و البته با نعل وارونه و هجوم هجمهی تبلیغاتی بیامان صدا و سیما، تصویرها یکی بعد از دیگری وارونه عرضه شده و البته هدفمند و به قصد ساختن تاریخ و البته دامن زدن به عواطف و هیجانهای انسانها.
آن سوی ماجرا هم البته صادق است. بسیار پیش از انتخابات، بارها نوشته بودم که کشور ما نیاز به آرامش و خرد دارد. ما سخت نیازمند تعادل هستیم. آن زمان، وقتی که هنوز میرحسین موسوی پا پیش ننهاده بود و موج سبز در دل و جان مردم خانه نکرده بود، هنگام ورود خاتمی به عرصهی انتخابات – وقتی «خاتمینامه» را گشودم – به تصریح گفتم که باید از غلیان عاطفه پرهیز کرد و خرد را بر شور فرمانروا کرد. هنوز هم بر همین باورم. دو سوی این کشاکش البته میلی به دامن زدن به عواطف و هیجانهای داغ داشت و دارد. اما اتفاقی که این روزها افتاده است حکایت از تولد یک پختگی و بلوغ دیریاب دارد که مضمون زمزمهها و فریادهایاش، اعتدال است و آرامش؛ شعارش نفی خشونت است و پرهیز از شوراندن عاطفه. همین یک دستاورد، برای یک قرن آیندهی ایران کفایت میکند.
دربارهی این مضمون (یعنی تولد نگاهی خشونتگریز، خلاق و هوشمند) بسیار میتوان نوشت و البته خواهم نوشت. آنچه رخ داده است و آرامآرام شکل تازهتری به خود میگیرد، جبنشی است که با پروراندن عاطفههای خوب، در برابر شورها و غیرتورزیهای خونین، کینهورزانه و انتقامجویانه (که از سخن و عملشان خشونت فوران میکند)، به سوی خنثی کردن و در حقیقت خلع سلاح کردن خشونتهای غیرتورزانه میرود (آخ که چقدر این کلمهی «غیرت» را تباه کردهاند و چه اندازه مفهوم و لفظ «ناموس» را به ابتذال و پوچی کشاندهاند). وقتی میگویم غیرتورزیهای خونین و کینتوزانه، لزوماً نباید در پی خونریزیهای متعصبانه گشت. همین که الفاظی که به کار میبریم مثل شمشیر و خنجر عمل میکنند و کلمات مثل گلوله میدرند و میسوزانند، یعنی غلبهی خشونت بر روانِ آدمی (نمونههایاش در رسانهها، وبسایتها و وبلاگهای آرامشگریز فراوان است). یعنی برکشیدن عواطف تیره و پست (چه بسیار هم به نام خدا و دین و ایمان). یکی از بزرگترین اهداف جنبش سبز (که هماکنون بخشی از آن بدون تلاش فراوانی محقق شده است) همین عبور از خشونت و دعوت به آرامش و اعتدال است. اینها را میتوان در گفتار و کردار میرحسین موسوی البته با بلاغت تمام دید (پیشتر شاید گفته باشم که از نظر من، میرحسین الگوی کمنظیر و شاید هم بینظیرِ یک نوع لیدرشیپ هوشمند، اخلاقی، امروزی و مسؤول است). همینکه او میگوید در این انتخابات پیروزی باید برای همه باشد و نباید خواهان شکست و منکوب کردن کسی شد (*)(تمام اهمیت این سخن در این است که این موضع را محمود احمدینژاد نمیگیرد بلکه میرحسین موسوی میگیرد) و همینکه نسبت به پدید آمدن «کیش شخصیت» هشدار میدهد، یعنی راه جوانهزدن خشونتهای آینده را دارد سد میکند.
اما بهانهی این نوشته این تصویر سبز بود:
ببینید چه اندازه روح مدارا و ملایمت و نفی خشونت و دگرگون کردن مضمون خشونت در این تصویرسازی موج میزند. بگذارید این نکته را همینجا برجسته کنم که آیهی دیگری از قرآن که در بر صدر لوگوی اصلی است، آیهای است که تفسیرهای خشن از آن میشود (یا به عبارت دقیقتر، کدهای تصویری، اشاره به خشونت دارند) و به طور سنتی در متن جامعهی ما این آیه در ناخودآگاه مردم مقارن و مترادف بوده است با اسلحه و سپاه و جنگ و خونریزی ولو ریختن خونِ دشمن – که اکنون دشمنهای بیرونی جایشان را با دوستان درونی عوض کردهاند «وینک از سینهی دوست خون فرو میریزد». (بلهوسانی که پس ذهنشان میجوشد که صاحبِ این قلم را در برابر قرآن قرار دهند، لابد بهتر است در صفحات این دفتر مجازی تورق بیشتری بکنند تا میزان مؤانست نویسنده را با متن و مضامین قرآنی بهتر بدانند). تصویر بالا، با جایگزین کردن یک آیه از قرآن با آیهای دیگر که باز هم در ناخودآگاه جامعه با مضمون و معنای نوشتن، بحث، علمآموزی و نشرِ دانش پیوند دارد و حرمت نهادن به اصحاب قلم، عملاً این پیام را میدهد که باید سلاح و سرکوب جایاش را به قلم و اندیشه بدهد. یعنی «تفنگات را زمین بگذار». همین تصویر، ناگهان رنگ سیاه لوگوی پیشین را سبز میکند. یکی رنگی است که باز در ناخودآگاه و فضای اجتماعی مقارن است با سوگواری و عزا و دیگری یادآور رویش و بهار است و طراوت و البته رنگِ جنبشی است که اینک مهمترین خصلتاش پرهیز از خشونت است.
این نشانههای ظریف و لطیف همه حکایت از جوانه زدنِ شاخههای امید و ایمان دارد. به رغم تمام کوششهای بیپایان ستمپیشهگانی که بالیدن خرد و فرمانروایی دانش را بر نمیتابند، عنان خرد را به دست عاطفه میخواهند (آن هم با انگیزشهای ضد-عقلی و ظاهراً ایمانی) و از اسم دین و ایمان برای نابود کردن مسمای آن عظیمترین بهرهها را میکشند، باز هم این مضمون فاخر زیر پوستِ شهرهای وطن میجنبد و دعوت به رویش و بالندگی میکند. هیچ وقت به این اندازه به آیندهی ایران امیدوار نبودهام. هیچ وقت. روح و تن ایران جوان است و از بن ضمیرش جویندهی رشد و پاکی. هر اندازه کلاغان تمام سپیداران این باغ ستمخورده و خزاندیده را قرق کرده باشند، باز هم طوطیان معنااندیش و باریکبینی هستند که سبزند و حدیث آزادی را به طوطیان قفس میآموزند. چه شگفتانگیز است که حال و روز ما شباهت غریبی دارد به قصهی طوطی و بازرگان. این نکته باشد تا در مجال دیگری به آن برسم.
(*) «پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند»
مطلب مرتبطی یافت نشد.