پاسخ چندان دشوار نیست: دولت یا حکومتی که تا دیروز همهکاره بود، امروز به جایی رسیده است که به عیان میبیند که نمیتواند هر چه را قبلاً بدون هیچ اعتراض و شکایتی انجام میداد، امروز هم انجام بدهد. کارهایی را که تا دیروز دولتها متقبل میشدند، امروز جامعهی مدنی به دوش میگیرد بدون اینکه هیچ منتی بر دولت بگذارد یا منتی از دولت بپذیرد. و همین نکته است که دولتهای استبدادی و تمامیتخواه را میگزد. آنها همه چیز را برای خود میخواهند لذا تصور نهاد و سازمانی که بتواند بهتر از دولت بعضی کارها را بکند، خواباش را میآشوبد.
من معنای بیرون آمدن صدای خدا از گلوی مردم را نمیفهمم. نیازی نیست برای حل مسألهای ساده این اندازه مضامین کلامی و الاهیاتی را با مسایل سیاسی بیامیزیم. نیازی نیست خدا و مردم برای هم زحمتی درست کنند و تنازعی پدید بیایید. یک چیز اما برای من روشن است: دولت تمامیتخواه و قدرتِ قاهره میخواهد تمامیتطلبیاش را به خدا گره بزند و بگوید او لا یسئل عما یفعل است، من هم هستم. او فعال ما یشاء است، من هم هستم. رشتهای هم که این دو را به هم متصل میکند (با آن پیشفرض)، مشروعیت الهی است. مشروعیت الهی در امر حکومت و سیاست، برساختهی ذهنی است. امر ذهنی هم با امر واقعی و عینی تفاوت دارد. این برساختههای ذهنی اگر هم زمانی جواب میداد، امروز دیگر جواب نمیدهد.
فروکاستن جامعهی مدنی و حضورِ آن به مبارزه یا ستیزهجویی سیاسی تنها نشانهی بغض و دشمنی یا توطئهاندیشی نیست. نشانهی ترس و وحشت هم هست از اینکه مبادا «جامعهی مدنی» اسباب و آلاتِ اِعمالِ قدرت را از دست ارباب سیاست بستانند. این اشتباه محاسباتی (یعنی درست نفهمیدن انگیزهها و اندیشههای جامعهی مدنی) البته که فاجعهبار است. فاجعهآفرینان هم البته کسانی هستند که به این توهم دامن میزنند و فرق دوست و دشمن را تشخیص نمیدهند. جامعهی مدنی یعنی من و شما، یعنی مردم کوچه و خیابان، یعنی هر کسی جز دستگاههای رسمی و دولتی که حقوقبگیر هستند. این یعنی اینکه بار انجام هر کاری باید در نظام دولتِ قاهره، فقط بر دوش دولت باشد. انگار دولت حسد میورزد به اینکه کسی جز خودش مشکلی را حل کند و اعتبارش به پای کسی جز خودش نوشته شود.
دولت قاهرهای که مسؤول، مصدر، مدیر و مدبر همه چیز باشد، دولتی است که منسوخ شده است. تاریخ انقضای چنین دولتی سر آمده است. تلاش برای بازگرداندن عقربههای تاریخ به دوران دولتِ سلطانی و پر احتشامی که حاکم بر همهی اجزای سرنوشت ملت باشد، تفی است سر بالا. سیاستمدار هوشمند کسی است که زودتر بفهمد چه کارهایی را دیگر نباید بکند و چه کارهای دیگری را باید بکند. وقت آن است که سیاستمداران خوابزده، از خواب برخیزند و شستوشویی بکنند. خفتگان البته بیدار میشوند. کسانی که خود را به خواب زدهاند، زیر سیل و آوار میمانند. این جامعهی مدنی نیست که تبدیل به تیر و شمشمیر میشود؛ بلکه زور و ضرب است که تغییر ماهیت میدهد و در جامعهی مدنی و شیوههای انسانی هضم میشوند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.