محمد یزدی در برابر میراث امامان شیعه

مغز سخنان معترضانه، درشت و خشم‌آگین محمد یزدی، در واکنش به روایتی که هاشمی رفسنجانی از سید بن طاووس نقل کرد، این معناست: مشروعیت حاکمیت سیاسی از جانب خداوند است و نیازی هم به مقبولیت مردم ندارد. این مضمونِ صاف و پوست‌کنده‌ی عبارات شیخ محمد یزدی بود. بیایید دوباره این سخن را بازخوانی کنیم.

هاشمی روایتی را از میان انواع و اقسام روایت‌های مختلفی نقل کرد که اگر هر کدام دیگر را می‌آورد، می‌شد به آن خدشه کرد یا گریبان هاشمی را گرفت. هاشمی با هوش‌مندی تمام روایتی استوار را برگزید که تنها چاره‌ی مخالفان‌اش یا نفی روایت بود یا نفی راوی. نتیجه‌ این شد که شیخ محمد یزدی با جای جرح روایت، گریبان هاشمی را گرفت که شما اصلاً چه کاره هستی؟ (معنای دیگرش این است که حریف نفی و نقض آن روایت نشده است).

مضمون سخن هاشمی این بود که حتی اگر این فرض را بپذیریم که مشروعیت از جانب خداوند است و حاکم فعلی حتی اگر هم‌رتبه‌ی امام علی می‌بود، باز هم پیامبر به او گفته بود باید کناره‌گیری کند اگر ببیند که از اقبال مردم بهره‌مند نیست. این چیزی است که محمد یزدی به آن تن نمی‌دهد و به همین دلیل است که بر آشفته می‌شود. سیره‌ی علی بن ابی‌طالب به روشنی گواه بر این است که بیست و پنج سال خاموش بود و ساکت نشست، دقیقاً به دلیل نبودنِ اقبال مردمی.

اما سخن شیخ محمد یزدی لایه‌ی عمیق‌تری هم دارد. تاریخ شیعیان، تاریخ تخطئه‌ی نظام‌های سیاسی مدعی مشروعیت بر پایه‌‌ی نگاهی پوزیتویستی (اگر بخواهیم به زبان امروز بگوییم) بوده است و به همین دلیل در برابر اهل سنت (به ویژه در برابر اشعری‌مسلکان)، مشهور به مُخطِئه یا مُخَطِّئه بودند (و از همین رو، اشعریان تصویب‌کننده‌ی حکومت امویان و عباسیان را «مُصَوِّبه» می‌خواندند). به عبارتِ دیگر، سخنِ اهل سنت این بود که «ولی امر» همان کسی است که صاحب حکومت است. از نظر آن‌ها، حاکم وقت (ولی امر) مشروعیت‌اش را از جانب خداوند می‌گرفت و حاجتی هم به تأیید یا تصویب مردم نداشت. این تفسیر از اولوا الامر، تفسیری بود آشکار ضد شیعی که اقبال مردمی را در سنجش مشروعیت حکومت نادیده می‌گرفت.

تاریخ حکومت در اسلام هم این اختلاف نظر را به روشنی از روزهای اول نشان می‌دهد: خلیفه‌ی اول، ابوبکر، با «رأی شورا» انتخاب شد؛ خلیفه‌ی دوم، عمر، با «وصیت»؛ خلیفه‌ی سوم، با نظر «شورای خلافت». تنها علی بن ابی‌طالب، خلیفه‌ی چهارم و نخستین امام شیعی بود که به خاطر «اقبال مردم» حکومت سیاسی را پذیرفت. این نظر که حکومت به «تغلب ولو بضرب الأبشار» (یعنی با سیلی زدن و زور) مشروع است و نیازی به اقبال یا رضایت مردم ندارد، نظریه‌ای است شدیداً سنی و اشعری و فحوا و مضمون‌اش انکار تاریخ امامت شیعه و نفی منطق وارد شدن آن‌ها به حکومت یا پرهیز آن‌ها از حکومت بوده است. با این دیدگاه، امویان و عباسیان هم با تغلب (یعنی با «زور») آمدند و چون «مسلمان» هستند، پس لابد مشروعیت هم دارند (آن هم مشروعیت الهی). آن‌چه شیخ محمد یزدی گفت، دقیقاً همین سخن است:‌ حاکم وقت با تغلب مشروع است و حالا مسلمانِ شیعه هم هست، پس مردم این وسط چه کاره هستند؟ این مغز سخن شیخ محمد یزدی است!

ایشان با رها کردن عنان خردش در دست غضب و هوس، ناگهان تمام تاریخ تشیع و میراث امامان شیعی را به باد داد! حبذا مسلمانی و مرحبا شیخوخیت!

بر خلاف هاشمی که به رغم بیش از یک ماه تحت فشار بودن، زبان و لحن‌اش آرام و متین بود، محمد یزدی با عصبانیت و پریشان‌گویی، ثابت کرد که نه مشروعیتی باقی است (چه الهی و چه مردمی) و نه مقبولیتی. حامیان رییس دولت نهم دو سه مدافع دیگر مثل محمد یزدی داشته باشند، اندک‌اندک‌ هم‌ردیف دشمنان امامان شیعه خواهند بود!

پ. ن. یکی دو نفر از دوستان اهل فضل اشاره کردند که بحث مصوبه و مخطئه شاید مربوط به این بحث نباشد و از جمله خاستگاه تعابیر مصوبه و مخطئه را در باب عصمت یا نحوه‌ی فهم و تفسیر احکام یادآوری کردند. نکته‌ای که باید افزود (و در بالا نیامده و به مراجع‌اش نیز اشاره نشده) این است که بحث در باب مخطئه خواندن شیعه در زمینه‌ی سیاست و قدرت، بحثی است که از آن خاستگاه اولیه خارج شده و به عرصه‌ی ما نحن فیه کشیده شده است. از میان مراجعی که به این نکته اشاره کرده‌اند، می‌توان به کتاب «زمینه‌های تفکر سیاسی در قلمرو تشیع و تسنن» به قلم محمد مسجد جامعی مراجعه کرد که نشر ادیان در سال ۱۳۸۵ منتشر کرده است. همین کتاب را ظاهراً پیش‌تر انتشارات الهدی در سال ۱۳۶۹ منتشر کرده است. به عبارت دیگر، این تعابیر از حوزه‌ی کلام دینی وارد حوزه‌ی کلام سیاسی شده‌اند و در ادبیات سیاسی هم امروز جا افتاده‌اند. به محض این‌که به اصل کتاب دسترسی پیدا کنم، نقل قول مستقیم می‌کنم تا ابهام بالا مرتفع شود.

بایگانی