کاریکاتور نیکآهنگ تلویحاً دارد میگوید که آلزایمری بر فضای گفتمان میرحسین موسوی غلبه کرده است (بر خودِ او یا بر مردم؟) که فراموش کردهاند «سیاست خارجهی دههی ۶۰»، «حقوق بشر دههی ۶۰» (بله، شاخ در نیاورید، «حقوق بشر دههی ۶۰»!) و «پاکسازیهای دههی ۶۰» چه بوده است. چیزی که میخواهم بنویسم مقدمهای دارد که اندکی طولانی شاید باشد ولی چه بسا به خواندناش بیَرزد.
یک بار دیگر این را دربارهی دموکراسی نوشته بودم که نه تنها افکار عمومی مردم (و تودهها) شناخت درست و دقیقی از «دموکراسی» ندارند که روشنفکران و روزنامهنگارانِ ما هم تصورشان از دموکراسی چیزی است شبیه به فیل تاریکخانه. یک کعبهی آمال آرمانی در آن دور دستها هست که نماد و عینیت آزادی، عدالت و خوبی است که اگر به آن برسیم، از دیدِ این گروه، همهی مشکلاتمان حل خواهد شد. یا شاید (اگر کمی انصاف و فروتنی داشته باشند) بگویند که اهمّ مشکلات ما حل خواهد شد.
اول اینکه اگر دموکراسی را حاکمیت مردم بر خودشان (؟!) معنا کنیم و بلافاصله معادل نارسا، غلطانداز و آفتخیز «مردمسالاری» (چه دینی چه غیر دینی) را در برابرش قرار دهیم، از همان اول راهمان به ترکستان است. بد نیست یک بار دیگر نخبگان جامعه، مفهومسازان و کسانی که این ادبیات را در فرهنگ مردم جاری کردهاند، در دانش تاریخی و علمیشان دربارهی دموکراسی تجدید نظر کنند.
دوم. نقد کردن و سنجشِ دوبارهی فهم ما از دموکراسی به معنای نفی تمام ارزشهای خوب، انسانی و متعالی دموکراسی نیست. دموکراسی را اگر به معنای توزیع قدرت و جلوگیری از انباشت دایمی اهرمهای اعمالنظر سیاسی در دست یک فرد یا گروه خاص بگیریم و اگر استیفا و ادای حقوق شهروندان و نظارت مستمر بر عملکرد حاکمان و پاسخگو کردن آنها بدانیم، گمان میکنم به فهمی نسبتاً سرراست و قابل فهم از دموکراسی رسیدهایم (دقت کنیم که نگفتهام چه کسی و چگونه بر عملکرد حاکمان نظارت میکند چون خودِ بحث محل نزاع بسیار است – حتی در کشورهای اروپایی و غربی).
مثال دموکراسی را برای فتح بابِ بحث زدم. پیشتر به دفعات دربارهی آزادی بیان هم نوشته بودم. وضع آزادی بیان هم بهتر نیست. مشکل مشابهی هم دربارهی «حقوق بشر» داریم. تا به حال شده است فکر کنیم که این مفهوم «حقوق بشر» از کجا پیدا شد و چه شد که تبدیل به یکی از پایههای ثابت ادبیات سیاسی جهان امروز ِ ما شد؟ تا به حال پرسیدهایم «قدمت»ِ حقوق بشر چند سال است؟ تا به حال پرسیدهایم که نخستین کسانی که مفهوم حقوق بشر را به نهادها و سازمانهای بینالمللی عرضه کردند چه کسانی بودند؟ فیلسوف بودند؟ جامعهشناس بودند؟ مردمشناس بودند؟ روانشناس بودند؟ سیاستمدار بودند؟ یا رماننویس بودند؟
کسانی که اهل مطالعهی جدیتر و عمیقتر هستند، میتوانند نگاهی به کتاب «فرهنگ تاریخی حقوق بشر و سازمانهای بشردوستانه» بیندازند. در صفحات ابتدایی کتاب (تا حدود صفحهی ۳۶ کتاب)، گاهشماری آمده است که خطکش خوبی برای سیر تاریخی مفاهیم حقوق بشری امروز است. اولین تاریخی که در این فهرست ثبت است، سال ۱۸۲۴ میلادی است که انگلستان حکم به ممنوعیت تجارت برده میدهد. دومی، سال ۱۸۶۳ است که آبراهام لینکلن دو فرمان مشهور آزادی را صادر میکند (در خصوص آزادی بردگان و ایالتهایی که بردگان در آنها آزاد هستند). بخش مهمی از این فهرست به وقایع مربوط به جنگهای جهانی اول و دوم اختصاص دارد. فضای جنگهای جهانی نقش مهمی در شکل دادن به این ادبیات و مفاهیم داشتهاند. و البته فضای جنگ سرد هم معیارهای تازهای به بحث افزودهاند (برای درک بهتر این مورد اخیر، بد نیست کتاب «فهمِ سیاستِ حقوق بشری آمریکا» را بخوانید).
نکتهی جالب و بسیار عجیب در تاریخ مفاهیم حقوق بشر این است که (در مرجع نخست) تا سال ۱۹۹۷ (که آخرین مورد در فهرست گاهشمار کتابِ فوقالذکر است)، ایران مطلقاً حضوری در خصوص مباحث مربوط به حقوق بشر ندارد، بر خلاف کشورهایی مثل بوروندی، اوگاندا، سومالی، آفریقای جنوبی، کشورهای منطقهی بالکان و بسیاری کشورهای دیگر (چیزهایی از قبیل «نسلکشی» هرگز در ایران معاصر اتفاق نیفتاده است).
اینها که گفتم آیا به این معناست که رعایت حقوق بشر (به همان معنای تعریف شده و استاندارد رسانهای امروز – درست یا غلط) در ایران در وضعیت مطلوب است؟ یا همان چیزی است که «جامعهی جهانی» انتظار دارد؟ البته که نه! آیا حقوق انسانها، حقوق شهروندان ایرانی، چنانکه در قانون اساسی خودمان مصرّح شده است، رعایت میشود؟ من اعتقاد دارم که در این مورد هم از وضع مطلوب سالهای درازی فاصله داریم.
حال تصور کنید که در سالهای اولیهی انقلاب که حتی در سراسر جهان و در سازمانهای بینالمللی هم این اندازه تأکید و تکیه بر حقوق بشر نبود و اصلاً ادبیات و زبان حقوق بشری شکل امروزی را نداشت، چه کسی در «ایران» حرف از حقوق بشر میزد؟ آیا لیبرالترین افرادی که در انقلاب ایران حضور داشتند، حرف زدن از حقوق بشر با معیارهای رسانهای امروز به مغزشان هم خطور میکرد؟ مثلاً مرحوم مهندس بازرگان اگر میخواست با اعدامی مخالفت کند، متوسل به بحثها و ارزشهای حقوق بشری (به شکلی که ما امروز میشناسیمشان) میشد؟ یا میگفت این کار حق نیست، منصفانه، قانونی، عادلانه و مسلمانی نیست؟ فکر میکنید در فضای سنگین غلبهی جنگ سرد بر روابط بینالمللی، «سیاست خارجه»ی کشوری که تازه در آن انقلاب شده است (آن هم انقلاب اسلامی) و دولتمرداناش همه جوان هستند و هیچ کدام استخوانخردکردهی سیاست یا تئوریهای سیاسی نیستند (آن هم در کشوری که هنوز «حزب» در آن معنا ندارد)، چه شکلی باید داشته باشد؟
نیکآهنگ کاملاً حق دارد از میرحسین موسوی خوشاش نیاید. نیکآهنگ میتواند تمام گزینههای موجود در انتخابات آیندهی ریاست جمهوری ایران را نفی کند (واقعاً لازم است بگوییم یا بپرسیم جایگزین منطقیای که از نوع نگاه او حاصل میشود، چه خواهد بود؟!). با تمام اینها، یک چیز به روشنی آشکار است: شناخت و درک نیکآهنگ از روابط بینالملل، سیاست، حقوق بشر و قضایایی از این دست سطحی است (دیگر نمیگویم «ژورنالیستی» چون حتی ژورنالیست هم گاهی اوقات میتواند بفهمد که یا در حوزهای که دانش ندارد نباید حرف بزند و یا اگر چیزی میگوید سنجیده و حساب شده بگوید).
نقدهایی از این جنس، متوجه نیکآهنگهای نوعی است. نیکآهنگ کوثر یک فرد نیست. او یکی از افرادی است که فهمشان از دموکراسی و حقوق بشر از این جنس است. تقصیر زیادی هم متوجه نیکآهنگ و همفکراناش نیست. مشکل بزرگ از جانب روشنفکران عرصهی عمومی است که فهم این مقولات را «مسأله» ما نکردهاند و ما را ملتفتِ ظرافتهای نظری و عملی آن نساختهاند. اینها که گفتم، لزوماً معنی نمیدهد که میرحسین موسوی یا کروبی (چون گویا نمایندهی «اصلاحات»اند)، یا اطرافیان و مشاورانشان فهمشان از این مقولات دقیقتر است؛ نه، مشکل ما عمومیتر از اینهاست. روشنفکران عرصهی عمومی ما، اگر وجود دارند، باید از خوابِ زمستانی بیدار شوند. مشکلِ جامعهی ما فقط جنتی و شریعتمداری نیست؛ ماجرا پیچیدهتر از اینهاست. بیدقتی و شلختگی نظری در میان اندیشمندان، فعالان سیاسی و روزنامهنگاران ما بیداد میکند. فقط «الگوی زیست مسلمانی» یا «اقتصاد اسلامی» و «معماری اسلامی» نیست که خالی از دقت نظری است و مفاهیم در آنها لگدمال شدهاند؛ فهم از «حقوق بشر»، «دموکراسی»، «آزادی بیان» نیز وضع بهتری ندارد.
پ. ن. علاقهمندان بد نیست کتاب بسیار تأملبرانگیز «اختراع حقوق بشر» را هم بخوانند. نکتههای عمیقی هست در این کتاب.
پ. ن. برای کسانی که اهل مطالعهی بیشتر هستند، البته نیازی نیست یادآوری کنم که اینها لازمهاش این نیست که بگوییم توجه به «حق» انسانی مفهوم و پدیدهای است امروزی یا مدرن و هرگز در گذشتههای دورتر و تاریخ کهن سابقه نداشت است. مضمون کلامِ من روشن بود: کاربرد مفاهیم «حقوق بشر»، «آزادی بیان» و «دموکراسی» در ادبیات سیاسی و رواج و شیوعِ آنها، پدیدهای است کاملاً تازه و امروزی (تازه در حد همین نیم قرن اخیر و عملاً بعد از پایان جنگ جهانی دوم).
مرتبط: این مطلب، تکملهای است بر مطلب دیگری که پیشتر نوشته بودم با عنوان «از آرمان تا عمل – گره ذهنی انتخابات». از واکنشهای مختلفی که به این نوشته دیدهام استنباط میکنم که نه این مطلب حاضر به دقت خوانده شده و نه مطلب پیشین. البته با این تفاوت که بعضی حق دارند با من اختلاف نظر داشته باشد. اما تفاوت است میان اختلاف نظر و نفهمیدن اصل حرف کسی.
مطلب مرتبطی یافت نشد.