وضعِ تراژیک ما در دفاع از آزادی

دیشب در برنامه‌ای در تلویزیون بی‌بی‌سی (در برنامه‌ی ۶۰ دقیقه)، خیلی به اختصار و فشرده نکاتی را گفتم که اگر توضیح و تفصیل بیشتری درباره‌اش ندهم، اسباب غبن خواهد بود. چکیده‌ی سخن بنده این بود:

آزادی بیان مطلق، بی‌حد و حصر و بی‌استثناء افسانه‌ای بیش نیست. این اسطوره حداقل در زمان ما شکسته شده است و دفاع از آزادی بیان مطلق و حمایت از بعضی جریانات به بهانه‌ی دفاع از آزادی بیان مطلق، نه تنها وجهی ندارد بلکه بیشتر جهت‌گیری‌های ایدئولوژیک افراطی را بر آفتاب می‌افکند. دیشب توضیح دادم که آزادی بیان مطلق چه در تئوری و چه در عمل شدنی نیست. در مقام نظر، اندیشمندان و فیلسوفان برجسته‌ای که بسیار درباره‌ی آزادی نوشته‌اند، به خوبی به محدودیت‌های آزادی واقف بوده‌اند. در عمل هم نمونه‌های بی‌شماری داریم در کشورهایی که اتفاقاً بیش از همه مبلغ و مدافع آزادی بیان بوده‌اند. نمونه‌های‌اش هم این‌هاست:

۱. اسقف ریچارد ویلیامسون که به خاطر اظهار نظرش درباره‌ی هولوکاست تحت فشار قرار گرفته و از مقام‌اش خلع شده است. و این اتفاق، کاملاً تازه است (در همین یکی دو هفته‌ی گذشته رخ داده است).
۲. اساساً هر طرح بحثی درباره‌ی هولوکاست، آن هم در میان نخبگان دانشگاهی، در حوزه‌ی علوم انسانی در علمی مانند تاریخ، تبدیل به حوزه‌ی ممنوعه شده است (مخصوصاً در آلمان و فرانسه). و حرف زدن از هولوکاست به کابوسی تبدیل شده است. همین دستورِ «بحث‌بس» درباره‌ی یک مسأله‌ی علمی، مثال نقضی است بر «بی‌حد و حصر و بی‌استثناء نبودن آزادی بیان». (این البته مطلقاً به این معنا نیست که در این کشورهای آزادی بیان وجود ندارد؛ دقت بفرمایید که تأکید من بر آزادی بیان مطلق و بی‌حد و حصر است).
۳. چاپ اول کتاب «نبرد من» هیتلر در آلمان ممنوع است. این کتاب (چاپ اول‌اش) دیگر باز نشر نمی‌شود. خوب اگر آزادی بیان «مطلق» می‌بود، هیچ دلیلی برای ممنوعیت این کتاب و از آن بدتر منع دسترسی محققان و دانشگاهیان به این چاپ خاص وجود نداشت.

و بعد توضیح دادم که حتی در بریتانیا در دو مورد دولت انگلیس موضع‌اش را نسبت به آزادی بیان به صراحت بیان کرد (بر خلاف کاری که در زمان سلمان رشدی انجام داده بود): یکی در مورد کاریکاتورهای پیامبر اسلام بود که با قاطعیت مانع از نشر مجدد آن‌ها در انگلیس شدند و یکی در مورد امتناع از اعطای اجازه‌ی ورود به خیرت ویلدرس بود‌ (بماند که در خودِ هلند هم ویلدرس نهایتاً هزینه‌ی کار افراطی و خشک‌مغزانه‌اش را پرداخت می‌کند). منطق عدم اعطای اجازه هم این بود که ویلدرس اشاعه‌دهنده‌ی نفرت و دشمنی است و این خلاف مصلحت و قانون این کشور است. به همین سادگی. یعنی «اشاعه‌ی نفرت» و نشاندن بذر اختلاف و دشمنی خط قرمز آزادی بیان در انگلیس است (حداقل امروز این‌گونه است؛ زمان رشدی این تجربه را نداشتند). این‌جا ظاهراً مرزِ آزادی بیان قانون است. خوب اگر قانون محترم است، طرف مقابل هم به قانون خودش استناد می‌کند.

با این اوصاف، به اعتقاد من حداقل در این سه مورد: ۱. فیلم «تسلیم» تئو ون‌گوگ؛ ۲. کاریکاتورهای پیامبر اسلام؛ ۳. و فیلم «فتنه» خیرت ویلدرس، ما مصداقی آشکار داریم از عبور از مرزهای آزادی بیان (در انگلیس، امروز، این مرز این است: اشاعه‌ی نفرت).

لذا، با این مقدمات، من فکر می‌کنم پاسخ به معضلات آزادی بیان را باید در جای دیگری جست‌وجو کرد (و بحث سلبی یا ایجابی درباره‌ی اهانت به ادیان، سطح بسیار پایین‌تر بحث است و نمی‌تواند اصل قضیه را حل کند). آزادی بیان سال‌هاست که گروگان ایدئولوژی‌های مختلف سیاسی و عقیدتی بوده است. یک نکته را که در آن بحث بی‌بی‌سی نمی‌شد طرح کرد (چون فضایی آکادمیک و علمی نبود)‌ این است: آزادی بدون عدالت بی‌معناست. آزادی بیان هم یک ارزش مطلق نیست. آزادی بیان ساخته‌ی انسان‌هاست؛ قراردادی است میانِ ما انسان‌ها. شرح این نکته را می‌گذارم برای یادداشتی دیگر.

اما، امای بزرگ این‌جاست: آیا منطق دفاع من از آزادی بیان مقید، همان منطق آقای احمدی‌نژاد (درباره‌ی هولوکاست) است؟ بدون شک نه. دقت کنید که اگر این‌جا گاهی آزادی بیان محدودیت بر می‌دارد یا به عبارت‌ دقیق‌تر آزادی بیان مطلق وجود ندارد، در کشور ما اساساً آزادی بیان (چه محدود و چه مطلق‌اش) از بیخ و بن قصه است! درست است که هنگام جنگ و جدل لفظی، این نمونه‌ها (همان نمونه‌هایی که من در بالا آوردم) خوب به کار سیاست‌مداران گوشه‌ی-رینگ-گیرافتاده‌ی ما می‌آید، ولی اصل مشکل به قوّت خوب باقی است (یاد عماد باقی افتادم!). اگر در بریتانیا، آزادی بیان استثناهایی دارد؛ در کشور ما اکنون خودِ آزادی بیان است که استثناست. چه کسی می‌تواند صادقانه ادعا کند که در ایران بدون هیچ بیم و هراسی از تعقیب و آزار، هر چه می‌‌خواهد می‌‌گوید (به جز البته خطوط قرمزی که قانون مشخص کرده است)؟ وقتی نامربوط‌ترین چیزها را به سادگی تفسیر موسع می‌‌کنند و به مسلمانی مؤمن به پیامبر اسلام، برچسب کفر و الحاد می‌زنند،‌ تکلیف آزادی بیان روشن است.

و وضع تراژیکِ ما این است: در این‌جا هنگام روشن کردن بحث و در میان غوغای بعضی از روزنامه‌نگاران یا اندیشمندان سکولار، به صراحت باید از موضعی دفاع کرد که شباهت بسیاری به بعضی از مواضعی دارد که از امثال آقای احمدی‌نژاد صادر می‌شود. کسانی که از انتشار کاریکاتورها دفاع می‌کردند، استدلال‌شان این بود که بله در غرب کاریکاتور مریم مقدس و مسیح هم منتشر می‌شود. به اعتقاد من حتی این وضعیت در میان مسیحیان هم دیری نخواهد پایید. اگر فردا سیاست‌مداران اروپایی به این نتیجه برسند که انتشار کاریکاتور مریم مقدس هم به نوعی باعث اشاعه‌ی نفرت می‌شود، پاسخی قاطع خواهد دید (تفاوت مهم‌تر هم البته این است که شما عمدتاً نمی‌بینید یک نفر ایرانی یا مسلمان کاریکاتوری از مریم مقدس یا مسیح بکشد!). دلیل‌اش هم بسیار روشن است: آزادی بیان مطلق، بی‌حد و استثناء افسانه است. بعضی میان آزادی بیان و هرج و مرج و ولنگاری هیچ فرقی نمی‌بینند. وظیفه‌ی هر اندیشمند منصف و مسئولی این است که میان این دو تفاوت بگذارد. آزادی بیان، مسئولیت هم می‌آورد. کسی که از نعمت آزادی بیان برخوردار است،‌ بار سنگین مسئولیت و پاسخگویی را هم بر شانه‌ی خود باید حس کند.

پ. ن. این بحث هیچ ارتباطی ندارد به حکم قتل کسی مثل ون‌گوگ را صادر کردن. آشکار است که موضع من و نقدی که از آزادی بیان مطلق دارم، مطلقاً نتیجه نمی‌دهد که هر کس دل‌اش خواست حق دارد کسی را که حساسیت‌های او را نادیده گرفته بکشد. نیازی به افزودن این نکته برای اهل اشارت نبود، ولی کم ندیده‌ام کسانی را که شیطنت کرده‌اند و نقد را به اسم خشونت مصادره کرده‌اند و قاعده‌ی بحث را بر هم زده‌اند.

بایگانی