@ ۲۸ تیر، ۱۳۹۲ به قلم داريوش ميم
۱. محسن مخملباف برای شرکت در جشنوارهای – که از سوی دولت اسراییل حمایت مالی میشود – به اسراییل سفر میکند. عدهای از او گلایه میکنند که بنا به دلایل کذا و کذا کاری که کرده است نارواست. عدهای دیگر در دفاع از مخملباف – یا به تعبیر دقیقتر در «واکنش» به بیانیهی اول – بیانیهای امضا میکنند ستایشآمیز که در آن مخملباف را تجسم و تبلورهای آرمانهای جنبش سبز میشمارند (به چه دلیل؟ به دلیل ساختن فیلمی دربارهی بهاییان؟ به دلیل شکستن تابوی سفر به اسراییل؟ به دلیل شرکت در جشنوارهی دولتی که مهمترین صدمهها را به منافع ملی ایران زده است؟ نمیدانیم دقیقاً). جنجالی در میگیرد. هزار بحث ریز و درشت پا میگیرد. از نسبت اخلاق گرفته تا سیاست. از اینکه هر کسی با سفر مخملباف مخالفت کند، یا یهودستیز است یا بهاییستیز یا عدیل و نظیر جواد شمقدری. حتی مخالفان و منتقدان برچسب «چپ بودن» میخورند – چه «چپ» باشند چه نباشند – و اگر هم واقعاً بتوان نشان داد که هیچ نسبت و رابطهای با چپها از هر نوعی ندارند، باز هم متهم میشوند به تأثیرپذیری از چپ. وقتی کفگیر حسابی به ته دیگ میخورد، میشود حتی عقربهی زمان را عقب کشید و نسبت چپ با ایراندوستی و اولویت منافع ملی ایران را فروکاست به سینه زدن زیر «پرچم سرخ». یعنی جهش پشت جهش. یعنی عبور از یک معضل و مغالطه و پیوستن به مغالطهای تازه. اما: خلاصهی مسأله این است – از نظر این منتقدان یا همان مدافعان سفر مخملباف به اسراییل – که تنش در رابطهی میان ایران و اسراییل در ۳۴ سال گذشته باعث صدمات جبرانناپذیری به منافع ملی ایران شده است (و مسؤول اصلی و متهم بزرگ این عدم رابطه هم ایران است و اسراییل هم همیشه فرشتهای آسمانی و بیعیب و نقص بوده است) و سفر مخملباف فرصت خوبی است برای ایجاد «صلح» و «گفتوگو» (میان چه کسانی نمیدانیم؛ یک جا سخن از ملت ایران و ملت اسراییل است ولی وقتی صحبت دیپلماسی شود طبعاً دولتها با هم مذاکره میکنند نه بقالها و نانواها یا فیلمسازان و جراحان!). خلاصه اینکه – از نظر آنها – تمام کسانی که مخالف رابطهی ایران و اسراییل و مخالف کاستن سطح تنشی که منجر به جنگ خواهد شد، باشند از موضعی ضد منافع ملی ایران حرکت میکنند.
۲. پس از انتخاب روحانی، شمار زیادی از مقامات سابق آمریکایی و تعداد بیسابقهای از نمایندگان کنگره از دموکرات گرفته تا جمهوریخواه مصرانه از اوباما خواستهاند که فرصت بینظیر احیای دیپلماسی با ایران را با انتخاب روحانی مغتنم بشمارند و از همهی احزابشان خواستهاند از هر اقدام تحریکآمیز بپرهیزند (نکتهی انحرافی و مهم: اسراییل به شدت با چنین حرکتهایی مخالف است!). یکی از گروههای مدنی فعال در زمینهی احیای این روابط دیپلماتیک که مخالف حملهی نظامی به ایران و مخالف تحریمها علیه ایران است شورای ملی ایرانیان آمریکایی (یا همان نیاک) است. نام تریتا پارسی چه بسا از نام بقیه مشهورتر باشد. بیشک رویداد اخیر تا حد زیادی مدیون لابی کردن همین گروه برای رخنه در میان سیاستمداران آمریکایی است تا سیاست خصمانه علیه ایران تغییر کند. برای رسیدن به صلح و کاهش هر تنشی، هیچ اقدامی جدیتر و با نتایج ملموستر از همین اتفاق نیست. اما سؤال این است که: چرا تریتا پارسی و نیاک در میان همان کسانی که بیانیهی دوم را در دفاع از سفر مخملباف به اسراییل امضا کردهاند اینقدر مغضوب و منفور است؟ چرا هیچ سخنی در دفاع از نامهی نمایندگان کنگرهی آمریکا در میان نیست؟ چرا هیچ دفاعی از آن نمیشود؟ چرا از آن استقبال نمیشود؟ مگر مدافعان سفر جنجالی مزبور ادعایشان این نیست که برای منافع ملی ایران کار میکنند؟ مگر از بین بردن خطر حملهی نظامی و کاهش تحریمها در دایرهی منافع ملی ایران نمیگنجد؟ مگر رسیدن به توافقی پایدار با قویترین کشور دموکراتیک دنیا اهمیتاش کمتر است از مصالحه یا کنار آمدن به بدنامترین کشور خاورمیانه (با دموکراسیای دموگرافیک و مسألهدار)؟ پس چرا وقتی که چشماندازی روشن و بسیار امیدوارکنندهتر با نتایجی بسیار واقعیتر در گشوده شدن باب مذاکرهی ایران و آمریکا هست، به سوی حرکتی مأیوسانه و استیصالآمیز آن هم به بهانهی یک فیلم از فیلمسازی جنجالی باید رفت؟ یعنی منافع ملی را دقیقاً اینگونه میسنجد؟ اولویتها چنین است؟
۳. به باور من، انتخابات سال ۹۲ مهمترین حادثهی سیاسی ایران در چهار سال گذشته است. این انتخابات میتوانست تبدیل به اتفاقی بیاهمیت و حتی تهدیدکننده برای ایران شود که نشد. فروکاستن آیندهی منافع ملی ایران به رابطهی ایران و اسراییل و نادیده گرفتن تمام عناصر بسیار مهمتر، یا فروکاستن حرکتهایی که ماهیتشان انسانی و اخلاقی هستند تا ایدئولوژیک و سیاسی، به چپ یا راست و لعن و نفرین کردن گذشته و آینده و طعن و تحقیر این گروه یا آن گروه، بیشک هیچ کمکی به تأمین هیچ منفعت ملی ایرانیان نمیکند و تنها به شکافهای بیشتری دامن میزند (دقت کنید که نامهی اول خطاب به مخملباف گلایه از او بود، ولی نامهی دوم حمله به تمام کسانی بود که از مخملباف انتقاد کرده بودند). چرا تا وقتی که چشماندازی برای رابطهی میان ایران و آمریکا نیست، همهی این مخالفان مصرانه از برقراری رابطه با آمریکا سخن میگویند و تنش میان ایران و آمریکا را به زیان منافع ملی میدانند، اما به محض اینکه روزنهای گشوده میشود و از هر دو سو زمینهای مساعد فراهم میشود، تمام توجه باید معطوف به پرمسألهترین، پرحاشیهترین و بدنامترین زمینه برای «صلح» و «گفتوگو» شود؟ آن وقت این سؤال پیش میآید که آیا اساساً علاقهای برای حل مسألهای در راستای منافع ملی ایران – و منافع مردمی که داخل مرزهای ایران زندگی میکنند و معضلات و سختیهای روزمرهی زندگی و سیاست را تحمل میکنند – دارند؟ یا کل قصه بهانه است برای تسویه حساب با گروههایی سیاسی که با آنها اختلاف نظر داریم یا روششان را نمیپسندیم؟ من تریتا پارسی را نمیشناسم و کل برخورد من به او و گروهاش در حد خواندن بیانیهها و کمپینهایشان بوده است – که انصافاً شجاعانه و ستودنی است – اما سؤال من این است که چرا تریتا پارسی میان گروههایی که در این سالها مهمترین قدمها را برای تحریمهای مختلف ایران برداشتهاند – و لابد مدعی تأمین منافع ملی ایران هم هستند – منفور است؟ فکر نمیکنم یافتن پاسخ سخت باشد.
این آزمون بسیار خوبی است. تمام کسانی که تا امروز فکر میکردهاند برقراری رابطهی ایران و اسراییل (که مضموناش به رسمیت شناختن دولت اسراییل است) معقول، شدنی و منطبق با منافع ملی است، چرا از گزینهی آسانتر و شدنیتر و پر منفعتتر برای منافع ملی ایران – یعنی رابطه با آمریکا – حمایت نمیکنند؟ چرا این افراد در سراسر جهان کمپین راه نمیاندازند تا به نمایندگان کنگره و سایر مقامات آمریکایی بپیوندند و اوباما و مقامات دولتی ایران را تشویق به دیپلماسی کنند؟ این آزمون بسیار خوبی است و محک و ملاک صداقت در تعلق خاطر به منافع ملی است. این گوی و این میدان. فکرش را بکنید که به هر دلیلی آیتالله خامنهای به این نتیجه رسیده باشد که الآن میشود با آمریکا رابطه داشت و مذاکره کرد و اختلافات را حل و فصل کرد (فرض کنید؛ محال نیست که). آیا این عده با این اتفاق همدلی و موافقت میکنند یا خواهند گفت محال است این اتفاق رخ بدهد و هر کوششی در جهت تضعیف این اتفاق را هم به خرج خواهند داد؟ آن وقت منافع ملی دقیقاً کجا میرود؟
[انتخابات ۹۲, تأملات, دربارهی اسراييل] | کلیدواژهها: , اسراييل, جنبش سبز
ابتدا میخواهم بگویم که بنده در خواندن نوشتارهای اخیرتان به هیچ وجه مواضعتان در مورد اسرائیل و فلسطین را به خوبی درنیافتم واما در مورد این مقال:
نمی دانم در این بررسی ها همه جانبه و با نگاه گسترده تر به موضوعات میپردازید یا هدف پیش برد پروژه ای را در سر دارید، بهتر نیست که یکم با هوش تر به مساله بپردازیم؟ در مورد بندهای ۱ و۲ به نظر بنده حرکت چنین گروه هایی بالنفسه ( شاید مقصدشان را ندانم) به طرف رابطه با اسرائیل با رویکرد به ظاهر تامین منافع ملی ایران ( از نظر شما) زیاد هم بی راهه نباشد یا اصلا بی راهه نباشد ، آیا برهمه نفوذ و لابی های نا گسستنی اسرائیل لااقل در سیاست های خاورمیانه ای امریکا آشکار نیست؟ آیا به نظرتان اسرائیل نمی تواند حلقه ای طلایی در رابطه با به اصطلاح صلح بین ایران و امریکا باشد؟ ، یک سئوال به نظر شما اختلاف بین ایران و امریکا بیشتر بر سر منافع اسرائیل در منطقه نیست؟ آیا ارتباط با امریکا بدون اسرائیل ممکن است؟ (آشتی با اسرائیل آشتی با مادر پسر خیکی قلدر محله است که میتواند او راآرام کند) اما به این سادگی ها هم نیست باید بسیاری چیزها تغییر تفکر درشان رخ دهد. بنابر این توجه شما را به حلقه مهم گم شده از نظرتان جلب میکنم.
در مورد قسمت هایی از بند ۳ : بنده با شما موافقم ، در کشور ما به علت عدم سازماندهی فکری منسجم و حرکت صرف در جهت آرمانهای خود و نبود رهبری های برجسته در احزاب و گروه ها شاید حرکت این گروه ها به سمت اسرائیل یک جور تصفیه حساب گروهی باشد از طیف مقابل ….
مطلب بسیار جالبی بود، یکی از سوالات من هم در این روزها همین بوده که اگر انتقاد از سفر مخملباف به اورشلیم درست نبوده، چررا همگان به جای نقد بر محتوای آن نامه اعتراض آمیز یا شروع به تهمت زدن به امضا کنندگان کردند یا به هوج پرداختند! در مورد بند شوم هم به تناسب کاملا موافقم،همانگونه که پیش از انقلاب اسلامی منافع امریکا با منافع ایران گره خورده بود، نیاز نیست برای رسیدن به آمریکا از راه اسرائیل برویم، رفع تخاصم میان ایران و آمریکا همانگونه که ایجاد این تخاصم ارتباط اندکی با اسرائیل داشت، رفع ان نیز بدون اسرائیل ممکن است