۲
سوراخ دعا گم کردهای
کسانی که عریضهای در دفاع از سفر مخملباف نوشتهاند، از ساختن فیلم باغبان و شرکت مخملباف در جشنوارهای در بیتالمقدس دفاع کردهاند و جایی در بیانیهشان آوردهاند که: «بایکوت فرهنگی اسرائیل راه چاره نیست و تنش میان اسرائیل و اعراب وقتی از میان می رود که به جای جنبش بایکوت، جنبش صلح به راه اندازیم» (پر پیداست که اعتراض به ساخته شدن فیلمی دربارهی بهاییان نیست؛ ولی البته برای منحرف کردن اصل بحث، بسیاری سود میبرند از اینکه ادعا کنند دعوا سر لحاف فلانی است).
پیشتر توضیح دادهام که اسراییل از هیچ جهتی در بایکوت به سر نمیبرد. بزرگترین بایکوت، تحریمی همهجانبه است که اسراییل علیه مردم فلسطین – و نه اعراب – اعمال میکند. اما، در خلال گفتوگوهایی که این روزها شنیدهام گویا بحثی دیگر دوباره پیش کشیده شده است و آن این است که منافع ملی ایران برای ما اولویت دارد تا اینکه بخواهیم از اسراییل انتقاد کنیم یا معترض نقض حقوق بشر یا تبعیض و آپارتاید باشیم؛ به عبارت دیگر، از نظر این دوستان، تا وقتی در ایران آپارتایدی هست، معنی ندارد منتقد آپارتاید دراسراییل باشیم. آشفتگی این موضع و تناقضگوییاش آشکار است اما نیازمند چند توضیح ساده است به شرحی که میآورم.

نخست اینکه انتقاد همزمان از وضع تبعیض حاکمان ایران علیه بعضی از شهروندانشان منافاتی ندارد با اینکه منتقد سیاستهای تبعیضآمیز اسراییل، غصب سرزمین یک ملت دیگر و ریشهکن کردن سیستماتیک کل یک ملت باشید؛ مگر اینکه اعتقاد داشته باشیم مغزمان و تمام قوای فکری و عملیمان با انجام یک کار از کار دیگر باز میماند یا اینکه انجام یکی تعارض عملی و جدی با دیگری دارد. بدیهی است توضیح احتمالی اول مرغ بریان را هم به خنده میاندازد. توضیح دوم هم فقط وقتی معنا خواهد داشت که بگوییم با انتقاد از اسراییل انتقاد از ایران بلاموضوع میشود؛ که چنین نیست. هستند کسانی که همزمان هم منتقد سیاستهای اسراییلاند. هم منتقد جمهوری اسلامیاند و هم منتقد حزبالله لبنان. هیچ تعارض و تناقضی هم در نقدشان نیست. انتقادشان هم کمترین منافاتی با منافع ملی ایران ندارد.
لذا، تنها وجه باقیمانده از این مقاومت شگفتآور در برابر انتقاد از اسراییل این میتواند باشد که ادعا کنیم با انتقاد از اسراییل در چنان وضعیتی قرار میگیریم که به ناتوانی خواهیم رسید و دیگر توان انتقاد از جمهوری اسلامی یا برداشتن گامی مؤثر برای رفع تبعیض (یا هر نابسامانی دیگری) در ایران را نخواهیم داشت. به عبارت اخریٰ، درافتادن با اسراییل یعنی در افتادن با شاخ دیو! یعنی دست و پنجه نرم کردن با غولی مهیب. نقض این مدعا هم به روشنی موجود است: تمام کسانی که در طول این سالها در عرصهی عمومی قلم زدهاند و عمل کردهاند بهترین گواه این هستند که میشود همهی این کارها را به نحو مؤثری انجام داد (به آنها که میگویند پس نتیجهاش کو؟ باید در پاسخ گفت نتیجه زمان میبرد. مگر کسانی که بیش از سه دهه منتقد جمهوری اسلامی بودهاند دقیقاً چه کار بزرگتری کردهاند؟).
اما مسأله را بر میگردانم به جای دیگر: آمریکا و کشورهای غربی پیوسته – و به حق – معترض نقض حقوق بشر در ایران هستند. مگر نقض حقوق بشر در ایران اولویت منافع ملی آمریکا یا غرب است؟ دقت بفرمایید که جنس سؤال از جنس همان نقد ما از اسراییل است ولی یک تفاوت بزرگ و جدی دارد. در مثال ما، شهروندان عادی منتقد اسراییلاند – و البته دولت جمهوری اسلامی هم در برابر اسراییل چنین است درست همانطور که دولتهای غربی در برابر ایران این کار را میکنند – ولی در این مثال، یک دولت صاحب قدرت و هژمون در امور یک کشور دیگر دخالت میکند (به درست یا غلطاش کار نداریم). چرا وقتی که آمریکا و غرب منتقد سیاستهای ایران است، این دوستان ما هرگز نمیگویند به آمریکا ربطی ندارد دربارهی سیاستهای ایران نظر بدهد (مقایسه کنید با «به ایرانی ارتباطی ندارد که اسراییل با عربها و فلسطینیها چه میکند چون اولویت دیگری در خانه دارد») در حالی که در آمریکا هم گوانتانامو مسألهی جدی است و ابوغریب فاجعهی حقوق بشر است و هزار و یک اتفاق دیگر هم در آمریکا میافتد.
این نکته مقدمهی مضمون دیگری است که رشتهی اصلی فکر بعضی از این دوستان را تشکیل میدهد: هیچ قاعده و قانونِ جهانشمولی وجود ندارد که واجد استثنا نباشد. مثالاش هم این است که از نظر این دوستان، این به اصطلاح «بایکوت» نمیتواند مطلق باشد و استثنابردار است و چرا نباید استثنایاش محسن مخملباف باشد؟ خوب طبیعی است که این جنس حرکتهای اعتراضی مثل قانون جاذبه نیستند که خواهی نخواهی در اجسام اثر کنند. آدمیان حق انتخاب و اختیار دارند. آدمی میتواند اختیار کند از هر سویی که خواست برود، چه در راه پاکی باشد چه در مسیر پلیدی. چرا مخملباف نتواند انتخاب کند؟ بدیهی است که میتواند. ولی مشکل این دوستان جای دیگری است: اخلاق! این استثناپذیر کردن قواعد اخلاق، باز هم ما را به تعارض بزرگترشان میرساند. خوب اگر از نظر آنها اخلاق قاعدهای جهانشمول نیست و استثنابردار است، چرا نباید جمهوری اسلامی استثنای این قواعد اخلاقی باشد؟ فرض کنیم نقض حقوق بشر یک قاعدهی اخلاقی جهانشمول است. اگر از نظر دوستان میتوان یک جا قید و استثنا آورد، چرا وقتی پای جمهوری اسلامی در میان میآید نتوان این کار را کرد؟ چطور است که همه چیز دربارهی جمهوری اسلامی باید مطلق باشد ولی به جاهای دیگر که میرسد میتواند نسبی باشد؟ پاسخ ساده است: «پیش چشمات داشتی شیشهی کبود | لاجرم «ایران» کبودت مینمود».
نکتهی دیگر اینکه تمام این مقدمات نتیجه میدهد که توجه وسواسآمیز به جمهوری اسلامی، به خاطر شخصی بودن مسأله نه تنها باعث شده است که دوستان ما به هیچ چیز دیگری فکر نکنند بلکه به جایی رسیدهاند که آگاهانه با هر مسألهی دیگری – ولو از همان جنس – مخالفت کنند. ظن من این است که کثرت نمونههای مشابه چه بسا از نظر خودشان از قوت موضعشان خواهد کاست. اینکه اسراییل حقوق بشر را نقض میکند و غاصب است و جنایتکار و جمهوری اسلامی هم سالها کارنامهای تاریک در رعایت حقوق بشر داشته است و این دو کشور با هم در نزاع ایدئولوژیک و سیاسی بودهاند، منجر به اثبات حقانیت یکی از این دو نمیشود. اثبات بطلان یکی منجر به حقانیت دیگری نمیشود.
اما مگر دوستانی که چنین خود را مدافع صلح قلمداد میکنند، کوشش برای پایان دادن به جنگی میان ایران و اسراییل دارند؟ مگر میان ایران و اسراییل جنگی در جریان است یا هرگز بوده است؟ جنگ لفظی و رتوریک سیاسی میان بسیاری از کشورها در جریان بوده است. ایران هرگز به اسراییل حملهی نظامی نکرده است. به هیچ کشوری هم از آغاز جمهوری اسلامی حملهی نظامی نکرده است. اما اسراییل از بدو تشکیلاش تا دلتان بخواهد به کشورهای منطقه حملهی نظامی کرده است و دهها قانون بینالمللی را نقض کرده است. فروکاستن رابطهی ایران و اسراییل به لفاظیهای تحریکآمیز امثال احمدینژاد و برجسته کردن آن و مستمسک ساختن از این تنشآفرینیها برای رسمیت بخشیدن به جنایتهای اسراییل، سرنا را از سر گشاد زدن است. دفاع از حقوق انسانی بهاییان هم مترادف با سرپوش نهادن، مسکوت گذاشتن یا عبور از کنار جنایاتهای اسراییل نیست و نباید باشد (مگر رابطهی ارگانیک میان حفظ حقوق انسانی بهاییان و سکوت در برابر جنایتهای اسراییل هست؟). اما، و این اما بسیار مهم است، اسراییل همواره نقش مهمی در به بنبست کشاندن روابط سیاسی ایران با جهان داشته است (بله؛ سیاستمداران ایرانی هم خودشان دستکمی نداشتهاند). میان ایران و اسراییل جنگی نیست ولی اسراییل به تمام معنا درگیر جنگی غیرکلاسیک با ایران است. اما واقعاً اگر مسأله این دوستان منافع ملی ایران است، چرا در بیانیهشان نگران رابطهی اعراب و اسراییلاند؟ (اینجاست که دم خروس پیدا میشود). شما که منافع ملی ایران برایتان اولویت دارد و اپوزیسیون اسراییل نیستید، به شما چه ارتباطی دارد غم رابطهی اعراب و اسراییل را بخورید؟ دقت میفرمایید؟ وقتی منتقدان سیاستهای اسراییل زبان به اعتراض میگشایند باید آنها را با بزرگ کردن اولویت منافع ملی ایران خاموش کرد ولی اگر ساکتان در برابر سیاستهای اسراییل به زبان نرم و مماشات با اسراییل سخن بگویند، میشود منافعی جز منافع ملی ایران را هم در نظر داشت! جل الخالق! حرف این دوستان این است که اگر میان ایران و اسراییل صلحی برقرار شود (مگر الآن جنگی در میان است؟)، به سود اعراب هم خواهد بود! خوب باید پرسید که اعراب باید منتظر صلح ایران و اسراییل باشند تا حقوقشان تأمین شود؟ مگر قبل از جمهوری اسلامی حقوق فلسطینیان رعایت میشد؟ تنها سنگ راه رفع تبعیض در فلسطین و بازگردان سرزمینهای اشغالی سیاستهای جمهوری اسلامی است و بس؟
اعتراض در برابر نقض حقوق فلسطینیان، دل سوزاندن و ترحم برای اعراب یا فلسطینیها نیست. این اعتراض، اعتراض به خدشهدار شدن عزت انسان است. فلسطینی در انسانیت کمتر ایرانی نیست. در این میانه، مسلمان و یهودی و عرب و ایرانی فرقی ندارند. سخن گفتن از حقوق ایرانی یا یهودی، یا بهایی، منافاتی به دفاع از حقوق فلسطینی عرب یا غیر عرب ندارد. رنج فلسطین، رنج انسان است. نزاع عرب و اسراییل یا جنگ «اسلام» و غرب نیست. استثناپذیر کردن قواعد جهانشمول اخلاقی یعنی آغاز سقوط. هیچ صلحی در هیچ جای جهان با استثناپذیر کردن اخلاق پایدار نخواهد ماند. چنین صلحی و چنین گفتوگویی از ابتدا خشت بر آب زدن است (دقت بفرمایید که دوستان ما وقتی به ایران میرسند قواعد اخلاقیشان استثناپذیر نیست و جهانشمول میشود).
آری، سخن گفتن از صلح و دوستی و گفتوگو بسیار هم خوب است اما قواعدی دارد و آدابی. «گفت شخصی خوب ورد آوردهای | لیک سوراخ دعا گم کردهای».
پ. ن. اسراییل با «تمام» کشورهای دیگر دنیا یک تفاوت بزرگ دارد. در دنیای مدرن، اسراییل تنها کشوری است که بنای وجودش بر بیرون راندن یک ملت از خانهی خودشان است. اسراییل تنها کشوری است که از ابتدای تأسیس تا همین امروز به طور مستمر به شهرکسازی و بسط اراضیاش و ربودن و ضمیمه کردن خاک یک کشور و یک ملت به سایر سرزمینهای اشغالیاش، این سیاست را ادامه داده است. هیچ کشور دیگری در دنیای مدرن این خصلت را ندارد.
يادداشتهای مرتبط
[تأملات, دربارهی اسراييل] | کلیدواژهها: , اسراييل
پیش از هر چیز، شادمان ام که این گفت و شنودها درباره شیوه برخورد با مسأله اسراییل و فلسطین فزونی گرفته است.
اما پاسخ شما به مدافعان سفر مخملباف به اسراییل، بخش مهمی از دیدگاه های ایشان را نادیده گرفته و تاریخ معاصر خاورمیانه را دستچین کرده و دگردیسه کرده است.
این که «انتقاد همزمان از وضع تبعیض حاکمان ایران علیه بعضی از شهروندانشان منافاتی ندارد با اینکه منتقد سیاستهای تبعیضآمیز اسراییل، غصب سرزمین یک ملت دیگر و ریشهکن کردن سیستماتیک کل یک ملت باشید»، سخنی درست است. اما گمان میکنم، هنگامی که به مقایسه اسراییل با دیگر کشورهای مدرن میرسید، از ره انصاف بیرون میشوید؛ میگویید «اسراییل از بدو تشکیلاش تا دلتان بخواهد به کشورهای منطقه حملهی نظامی کرده است و دهها قانون بینالمللی را نقض کرده است» یا این که «اسراییل با «تمام» کشورهای دیگر دنیا یک تفاوت بزرگ دارد. در دنیای مدرن، اسراییل تنها کشوری است که بنای وجودش بر بیرون راندن یک ملت از خانهی خودشان است»؛ گویی فقط اسراییل است که «از بدو تشکیل اش» دست به چنان جنایتهایی زده است. گمان میکنم تاریخ تشکیل پاکستان را در ۱۹۴۷ از یاد برده اید و آوارگی میلیونی غیرمسلمانان را در فرایند پیدایش این کشور مسلمان. از دید آماری، آوارگان مسأله پاکستان بسی بیشتر از آوارگان فلسطینی بوده اند.
متأسفانه، در بسیاری از دیدگاههای همرای شما، تاریخ و فرایند شکل گیری مرزهای کنونی خاورمیانه از یاد می رود (یا یادزُدایی میشود) تا شاید بدین راه، از پروژهای سیاسی (حمایت از حق مردم فلسطین) پشتبانی شود. پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی نخست، شکلگیری مرزهای کنونی خاورمیانه و خاور نزدیک، شوربختانه، همواره با پاکسازی قومی، خونریزی گسترده و نقض گسترده حقوق بشر همراه بوده است. کوتاه سخن؛ اگر اسراییل را «غاصب» میشمرید، از دید جهانشمول اخلاقی، چارهای نیست که شکلگیری بیشتر کشورهای نوپدید (مانند سوریه، لبنان، اردن و …) را به همان اندازه محکوم کنید. در عمل، شکل گیری کشورهای نوپدید عربی در خاور نزدیک، همواره با سرکوب یا پاکسازی قومی و «اسلامی سازی»، همراه بوده است. برای نمونه از خروار، بنگرید به:
http://en.wikipedia.org/wiki/Islamization_of_Jerusalem_under_Jordanian_occupation
نمونه چشمگیر دیگر، مسأله کردستان است. آوارگان کرد و پاکسازی قومی ایشان بسی گستردهتر از پاکسازی قومی فلسطینیان بوده و هست. کردها که پیش از سده بیستم، در سرزمین خود، کردستان، اغلب خودمختار بوده اند، امروز در دستان چهار کشور غیردموکراتیک (ایران، ترکیه، عراق و سوریه) گرفتار آمده اند، بی آنکه آینده ای برای این مساله در چشم انداز باشد — البته، باز یادآوری میکنم، هدف من دفاع از ستیزه جویی احزاب کرد یا حکم به جدایی «کردستان» نیست. تنها می خواهم به همه یادآوری کنم که شکل گیری دولت ـ ملت های کنونی در جهان، با خشونتی باورنکردنی و معمولا با پاکسازی قومی، سرکوب سیاسی و ستیزه های خانمانسوز همراه بوده است؛ نمونه ای از این را در تاریخ معاصر ترکیه هم می توان دید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Assyrian_genocide
به نظر من مساله اسراییل به سبب درهم تنیدگی شگفت آورش با ستیزههای قومی (عرب – یهودی)، دشمنی های مذهبی (اسلام – یهودیت)، و پیکارهای ضداستعماری (جنبش های چپ) و ایدئولژیک (اسلام گرایی در برابر غرب)، برجستگی بسیار بیشتری در نگاه جهانی یافته است، ولی از دید تاریخی، به هیچ روی، «بزرگترین» مسأله انسانی خاورمیانه نیست.
دوم این که درنمییابم که چه گونه استدلالهای جهانشمول اخلاقی شما، اسراییل را بایکوت میکند، ولی حامی همیشگی و سرسختش، ایالات متحده را (که از قضا، به همان شیوه هم پدید آمده) فراموش میکند. آیا همپینانان و مدافعان سرسخت اسراییل (اروپای غربی و ایالات متحده) را نباید با همان استدلال های جهانشمول، بایکوت کرد؟ چرا استدلالهای اخلاقی شما درباره شکلگیری خونین کشورهای دیگر (مانند پاکستان) خاموشی میگزیند؟ به گمانم اگر استدلالهای اخلاقی شما را بجد بگیریم، سفر و زندگی در بسیاری از کشورهای جهان، شر اخلاقی خواهد بود — از جمله، کشورهایی که مدافعان سرشناس جنبش بایکوت اسراییل، در آنها میزییند.
سرانجام، قصد من دفاع از شیوه شکل گیری خونین اسراییل (یا هر کشور دیگری) نیست. اما هشدار من درباره دستکاری، دستچینی و یادزدایی از تاریخ برای اهداف سیاسی یا ایدئولژیک (نیک یا بد) است. درخواستم این است که برای رسیدن به یا پشتبانی از آرمانهایتان، تاریخ را دستکاری یا دستچین نکنید.
روشهای بسیار گوناگونی برای رسیدن به آرمانهای انساندوستانه (همانند دفاع از حق فلسطینیان) هست. گروهی «بایکوت اسراییل» را پسندیدهتر یافته اند — گرچه هنوز، نتوانسته ام استدلال محکمی (چه اخلاقی، چه تاریخی) در دعوی شان بیابم. گروهی دیگر از «جنبش صلح اسراییل و فلسطین» دفاع می کنند. از دید من، نتیجه کار است که راهکار درست را تعیین میکند، نه جهان بینیهای زمینهی این راهکارها. راهکارها باید در آزمون تاریخی محک بخورند و شاید آمیزهای از چند راهکار، در فرجام، موفق شود.
هراس هر روزه ی من اما، به خدمت گرفتن تاریخهای ساختگی بدست اندیشوران و کوشندگان سیاسی برای پشتبانی یا خردمندانه نمودن این راهکارها است. در پایان، به گمانم، در این میان، کسی سوراخ دعا گم نکرده است، اما پیش چشم داشتن شیشههای کبود، مایه داوری های نادرست و خوانشهای خیالآمیز و دلبخواه از تاریخ شده است.
(( اسرائیل بسیار سیستماتیک و مدرن دارد پیش میرود ، او در برابر بی برنامگی ها و تصمیم های ناگهانی به اصطلاح بزرگان خاورمیانه سر در گم است به خاطر همین شاید ناتوان به نظر برسد))
به نظر بنده نیز باید بحث دیگری را نیز کرد و آن توجه به طرف مقابل قضیه است یعنی (( فلسطین )) و پاسخ دادن به چند سوال پیرامون این کشور مثل : اهمیت فلسطین در چیست ؟ یا اصلا فلسطین دارای آنچنان اهمیت است که نشود تجزیه و اشغال آنرا با تجزیه و اشغال کشورهای دیگر مثلا جمهوری آذربایجان در یک کاسه قرار داد؟آیا ما میتوانیم به موضوع ها آرامانگرایانه (مصلحت اندیشانه)نگاه کنیم یا باید به صورت سیستماتیک (توجه به همه ابعاد منطقه و جهان )به حل مساله بپردازیم؟
و یک سئوال دیگر که شاید نزدیکترین نمونه به ذهن باشد: اشغال جمهوری آذربایجان با اشغال فلسطین چه فرقی به حال منطقه دارد؟
اما یک نکته هم در آخر سر بهتر است ذکر شود ، به نظر شما آیاایران در ۱۲ سال اخیر سیاست های ثابت و معینی در برابر اسرائیل داشت است؟ و دولت آینده چه قدر انعطاف و خشکیت در برابر اسرائیل خواهد داشت و نیز دولت بعد از آن؟