چکیده: نخبگان سیاسی، گروههای مهجور و زخمخوردهی مستأصل و باقیمانده از سیل حادثهی ۸۸ به بعد، سهم خود را ایفا کردهاند. برای ایجاد فرصتی برای مردم ایفای نقش کردهاند. هاشمی و خاتمی بهترین بازی ممکن را در این فروبستگی ارایه کردند. اما باید در نظر داشت که مردم نمیتوانند، نمیخواهند و نباید تن به ولایتی بسپارند. تصاحب عاملیت مردم و گره زدن آنها به حقانیت یا مشروعیت قرائت نخبگان، سم مهلکی است که آغاز زایش استبداد از نوعی دیگر است. مردم، قلم را از دست کسی که میخواست قصهشان را به زبان و بیان خودش بنویسد گرفتند. بیشک نخبگان مهجور سیاسی در گشودن این روزنه برای ربودن قلم از دست داستاننویس خودکامه سهمی داشتهاند. اما فاعل، راوی و نویسندهی اصلی داستان مردماند. اقبال و ادبار مردم به یک شیوه، حاصل اعتبار ذاتی یا مشروعیت و حقانیت اصیل آن شیوهها نیست. این اقبال از زمرهی ممکنات است نه واجبات. رأی به میرحسین موسوی رأی به شخص نبود؛ رأی به بازگشت سیاست به دامان مردم و احیای عاملیت آنها بود. میرحسین هم درست همان شبی متولد شد که در برابر بزرگی فروختن به مردم ایستادگی کرد. از موضع بالا و قیممآبانه نگریستن به مردمی که رأی دادهاند، به آنها که رأی ندادهاند – و حتی به آنها که به کسی جز روحانی رأی دادهاند – ابتدای استبدادی نو و خوش آب و رنگ است. یعنی آغاز خشت بر خشت نهادن برای ساختن زندانی تازه هر چند اندکی فراختر.
تمام دستاورد ۴ سال گذشتهی مردم ما این بود که این پرسش ملکهی ذهن و ضمیرشان شود که «چه باید کرد؟». پس، بعد از بازگشت ۲۵ خرداد به میان مردم، پر بیراه نیست اگر بگوییم که معنای این پرسش چیزی نیست جز اینکه به ما، به مردم ما بگوید که شما کار را تمام نکردید. در واقع هیچ کاری را تمام نکردید بلکه تازه کار خود را آغاز کردید.
پیام روشن این پرسش این است که از امروز میتوان و باید صندوق رأی، این شرط اولیه و رکن مهم حیات مدنی و سیاسی را، احیا کرد و از وضعیت مرگ مغزی بیرون آورد.اما این رأی تنها پای صندوق محقق و معین نمیشود بلکه وقتی مردم عرصهی حقوق مصادره شدهشان را با سختجانی و سخترویی پس گرفتند، دامنه و دایرهی عاملیت از مدرسه تا بازار، از مسجد تا میدان و در زندان و زنجیر بوده است. از امروز، رابطهی مردم و سیاست یکسویه نیست. در حد حرف و رفع تکلیف نیست. سیاست نمیتواند مقید شود به تأمین امنیت نظام و قدرت؛ سیاست یعنی تأمین امنیت مردم در برابر و در کنار نظام و نهادهایاش. مشارکت در سیاست، برای ما نه «وظیفه» است و نه «تکلیف»؛ حق ماست و کسی حق ندارد حق ما را به ما تحمیل کند. ما در اختیار حقمان مختاریم نه مجبور و مکلف. اینجا نقطهی ملاقات کسانی است که این انتخابات را تحریم کردند و کسانی که رأی دادند.
واقعیتی که ۴ سال است مردم ما فریاد میزدند این بود: مردم به این نظام اعتمادشان را از دست دادهاند و این نظام وقتی که باید، کاری که باید، برای زدودن این بیاعتمادی نکرد. تمام ۴ سال پیش، تمام آن دریدنها و شکستنها، تمام آن ستمها، تمام آن حقیقتسوزیها و رذیلتفروشیهای ۴ سال گذشته (یک نمونهاش نمایش ۹ دی)، شاهدی است بر این مدعا که نظام در برابر بزرگی فروختن به مردم، فقط برای حفظ صورت عددی و مکانیکی یک «ساز و کار» ناقص، به بهانهی دفاع از جمهوریت، پنجه در روی مردمی انداخت که حاضر نبودند به بیسیرت شدن سیاست، به بیسیرت شدن عاملیت و حقوق خود تن بدهند. امسال، صورت این قصه عوض شده است. اگر نظام در امانت مردم دستی نبرده است– بنا به دلایلی که عقل و سایر رفتارهایاش حکم میکند که از سر سلامت نفس و حسن نیت نبوده – یا نتوانسته است ببرد، بدیهی است که اصل شکاف همچنان باقی است. تنها کاری که کرده است این بوده که نشان بدهد که نیاز مردم و حاکمیت به یکدیگر متقابل است، اما این نیاز متقابل از یک جنس نیست. دیگر نمیتوان از یک سو مردم را فتنهگر لقب داد و از سوی دیگر نمایشهای تبلیغاتی بر پا کرد و مدعی دفن شدن گروهی از مردم شد. مردم به حاکمیت سیاسی نیاز دارند برای اینکه امنیت آنها را تأمین کند و ابزار و تجلی ارادهی آنها باشد. حاکمیت به مردم نیاز دارد تا هم مشروعیت آنها را بر پایهی رضایت آنها بنا کند و هم آنها را ناظری بر قدرت خویش بداند تا مانع از فساد و تباهی قدرت شوند.
اما بر میگردم به اصل مدعا و آخر دعوا. این پیروزی پیروزی هاشمی و خاتمی هم بود؛ پیروزی اصلاحطلبان هم بود. اما، پیروز اصلی این میدان، زندگی بود. شادی بود. ایمان و امید بود. این گشایش عاقبت سختجانی مردم در برابر تیرگیهای محضی بود که زاییدهی توهم و خیرهسری قدرت بوده است. اما، هاشمی، خاتمی و اصلاحطلبان، نمایندهی یک تفکر سیاسیاند با منافع محسوس و عینی در ساختار سخت قدرت در نظام جمهوری اسلامی. بیش از آنکه این پیروزی متعلق به آنها باشد، پیروزی مردم بود. مردمی که با هوش و غریزهشان فارغ از حمایت یا عدم حمایت کسی، فارغ از همسویی یا لجاجت با سیاستورز یا دولتمردی، تصمیمشان را میگیرند و راه خودشان را میروند. پیروزی امروز، مدیون همان تفکری است که ۲۵ خرداد ۸۸ را رقم زد. این مدعای من است. باور من نیز هست. ما مدیون هاشمی و خاتمی نیستیم. ما مدیون حسن روحانی هم نیستیم. همهی اینها مدیون ما هستند. شکی نیست که بازیگری یکایک آنها در این میدان سهمی در آفریدن این شادی برای مردم داشته است. اما آنها نیز در این گشایش تنها بخشی از متن مردماند: درست همانطور که روز ۲۵ خرداد، ما وامدار موسوی نبودیم و به اشارهی او به میدان نرفتیم. او در پی ما آمد و به سیل مردم پیوست و در میان آنها گم شد. هوشمندی و اقدام بههنگام نخبگان سیاسی در ائتلافی که کردند، روزنهی بستهای را برای جاری شدن رود نقشآفرینی مردم نیز باز کرد. اما پس از آن، رنگآمیزی این صحنه به دست مردم بود و بس. آن هم در برابر فشار سنگین یأس و سرخوردگی و تحقیر و ملامت.
از امروز، اصلاحطلبان در شیب لغزانی واقع شدهاند که سالهای پیش روی آنها را بسی بهتر از روزهای درگذشته و فعلی مخالفانشان نمیکند. نشانهی نگرانکنندهاش در سخنان کوتاه محمدرضا خاتمی دیده شد. مسؤولیت مدنی و شهروندی ما این است که لغزش و خطا را درست همینجا به او گوشزد کنیم نه اینکه مجال و فرصت شادی و پایکوبی را دریابیم و چشم بر این لغزشها ببندیم. هر کوششی برای توجیه این منطق که فردا روز مرحمت است و نسبت ما با مخالفانمان چون نسبت پیامبر با مشرکان مکه است یا اینکه پیروزی ما وعدهی الهی بود و پروردگار به وعدهی خود به بندگاناش وفا کرد، زاییدهی رو گرداندن از مردم است. از یاد نبریم که آن منطق دینی تنها با اتصال به اتوریته و ولایت شخص محمد بن عبدالله معنا پیدا میکرد. هر کوششی برای بازتولید آن زبان، یعنی پا جای پای محمد گذاشتن؛ یعنی ادعای ردای محمد داشتن. مردمی که امروز در اقلیت واقع شدهاند، نه مشرکاند و نه کافر. تمام ۴ سال گذشته ما در کنار موسوی، با او و از او، آموختیم که پیروزی ما شکست دیگری نیست. راه سبز شدن بر کسی بسته نیست. به همین زودی فراموش شد این پیام؟ مستی قدرت به همین سرعت آدمیان را ممکن است از خویش بیخویش کند؟ تردیدی ندارم که محمدرضا خاتمی و تمام دوستان اصلاحطلبی که زرادخانهی احساس و عاطفه، بیت و غزل و رباعی، آیه و حدیث را به مصاف رقیبان شکستخورده، آن هم پس از اعلام شکستشان، میفرستند، مؤمنانه و بدون هیچ ریا و تزویری چنین میکنند. اما همین است که هولناک است.
اصل ماجرا این است که نخبگان سیاسی، گروههای مهجور و زخمخوردهی مستأصل و باقیمانده از سیل حادثهی ۸۸ به بعد، سهم خود را ایفا کردهاند. برای ایجاد فرصتی برای مردم ایفای نقش کردهاند. هاشمی و خاتمی بهترین بازی ممکن را در این فروبستگی ارایه کردند. اما باید در نظر داشت که مردم نمیتوانند، نمیخواهند و نباید تن به ولایتی بسپارند. تصاحب عاملیت مردم و گره زدن آنها به حقانیت یا مشروعیت قرائت نخبگان، سم مهلکی است که آغاز زایش استبداد از نوعی دیگر است. مردم، قلم را از دست کسی که میخواست قصهشان را به زبان و بیان خودش بنویسد گرفتند. بیشک نخبگان مهجور سیاسی در گشودن این روزنه برای ربودن قلم از دست داستاننویس خودکامه سهمی داشتهاند. اما فاعل، راوی و نویسندهی اصلی داستان مردماند. اقبال و ادبار مردم به یک شیوه، حاصل اعتبار ذاتی یا مشروعیت و حقانیت اصیل آن شیوهها نیست. این اقبال از زمرهی ممکنات است نه واجبات. رأی به میرحسین موسوی رأی به شخص نبود؛ رأی به بازگشت سیاست به دامان مردم و احیای عاملیت آنها بود. میرحسین هم درست همان شبی متولد شد که در برابر بزرگی فروختن به مردم ایستادگی کرد. از موضع بالا و قیممآبانه نگریستن به مردمی که رأی دادهاند، به آنها که رأی ندادهاند – و حتی به آنها که به کسی جز روحانی رأی دادهاند – ابتدای استبدادی نو و خوش آب و رنگ است. یعنی آغاز خشت بر خشت نهادن برای ساختن زندانی تازه هر چند اندکی فراختر.
دوگانهی اصلاح-انقلاب، دوگانهی کاذبی است که خواسته یا ناخواسته میکوشد راههای دیگر عاملیت سیاسی مردم را مسدود کند. اصلاح از درون ساختار سیاسی سهم خود را دارد و سهمی مهم است اما تمام قصه نیست. اصلاح از درون ساختار سیاسی بدون اقبال مردمی فلج و فشل است، خصوصاً که در اصطکاک با تنشهای درونی قدرت هم باشد. اکنون خطر کودتا، انقلاب یا حملهی خارجی به طرز محسوسی کاهش پیدا کرده است. اما بازی تمام نشده است. مردم کار را تمام نکردهاند. تازه کار مردم آغاز شده است. تصور هضم کردن یا فروکاستن جنبش سبز و خرداد ۸۸ به اصلاحات یا دوم خرداد ۷۶، یعنی کوشش برای عقب کشیدن عقربهی تاریخ. این کار نه مطلوب است و نه ممکن. آب در هاون کوفتن است. چیزی نیست جز همان کاری که نظام فتنهتراش و دیگریساز ۴ سال انجام داد اما نتوانست در انتخاباتی که دیدیم حاصل و بهرهای از آن ببرد. تلقی نظام از رفتارش این بود که هر آنچه من میکنم و میخواهم همان است که مردم میخواهند (خود را محور گرفته بود و مردم را تابع). اصلاحطلبان و گروهی که اینک خود را تابع حسن روحانی میدانند، در آستانهی ارتکاب همین خطا هستند. سیاست اصلاحطلبان از سال ۸۴ با صف کشیدن پشت معین همان بوده است که در سال ۸۸ با نارضایتی و اکراه از ورود میرحسین موسوی و کوشش برای منصرف کردن خاتمی از انصراف نمایش داده شد. این استراتژی در کوشش برای به میدان کشیدن خاتمی در سال ۹۲ ادامه یافت (با همان منطق، با همان زبان و با همان استدلالها؛ که به زحمت حتی خرداد ۸۸ و جنبش سبز را در تحلیلهای خود جا میداد). پس از خاتمی نوبت به هاشمی رسید. منطق همان منطق بود. اتفاقی که رخ داده است این نیست که مردم به همان منطق تکراری پیشین اقبال کردهاند. این اتفاق، فقط تقارن ارادهی مردم با همراهی اقتضائی اصلاحطلبان در کنار آنها در مسیر اعادهی حیثیت از فضای مصادرهشدهی عمل جمعیشان بود.
از یاد نبریم که میرحسین موسوی، هاشمی، خاتمی – و اکنون محمدرضا عارف – تبدیل به سرمایههای مردمی شدهاند. این سرمایهها را اگر قرار باشد در میدانداری و رهبری مردم صرف کنند، تنها خاصیتاش سوزاندن آنهاست. نقشی که آنها و پویشگران مجازی یا حقیقی این روزها ایفا کردهاند، نقش سرمایه است نه پرچمدار، نه صاحب جنبش، نه رهبر ارادهی مردم. نه مدیر و مدبر تشخیص و اختیار آنها. سرمایهها را نباید سوزاند یا تحقیر کرد اما باید مراقب بود که آرامآرام ردایی بر تن سرمایهها نکنند چنانکه خواسته یا ناخواسته عاملیت و تخیل را از مردم سلب کنند.
مردم امیدشان را در خودشان، با نگریستن به یکدیگر، با آینه در برابر خویش گرفتن کشف کردند. نیاز به نخبگان برای تدارک و تمهید امید برایشان نداشتند. همنوا و همساز شدن با نبض جامعه کار دشواری است. فاصله گرفتن از تلقیهای نخبهگرایانهی محض نیز. اکنون اژدهای قدرت به خورشید عراق کشیده شده است. تا کنون اصلاحطلبان از غم بیآلتی افسرده بودند. به لطایف حیل، به مدد اقبال مردم، به تصادف روزگار یا به تدبیری، این آلت به دستان آنها آرامآرام باز میگردد. اما همین آغاز هول و وحشت است. چه سادهانگارند کسانی که بخشی از قدرت هستند یا دارند بخشی از قدرت میشود و بر این وضع دستافشانی و پایکوبی میکنند. اما، پرسش «چه باید کرد؟» متوجه مردم است: چه باید کرد که این اژدهایی که دیگر بار به خورشید عراق کشیده شده است همه را خاکستر نکند؟ از اینجا مسؤولیت ما آغاز میشود. مکالمهی نخست ما با قدرت و در برابر قدرت این است. مردم صبور و نجیباند اما وقتی که به شما پشت کنند – و قبلاً دستکم یک بار به شما پشت کردهاند – باز هم سقوط میکنید. مراقب مردم باشید. با مردم مهربان باشید. از موضع خدا و رسولاش با آنها سخن نگویید. از موضع خودشان، در کنار خودشان، با خود مردم با آنها، با همهی آنها، سخن بگویید.
این متن نخستین بار در جرس منتشر شده است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.