وقفوهم انهم لمسئولون

ما مسؤولیم. شما مسؤول‌اید. هزار و یک مقصر می‌توان برای مصائب‌مان یافت. و این تقصیرکاران کم نیستند. تقصیرشان هم واقعی است. اما ما هم سهمی داریم. بگذارید سؤال را صریح‌تر بپرسم: فرض کنیم که توانستیم (و خواستیم) آن را که امروز بر مسند است، از جایی که نشسته به زیر بکشیم یا توانستیم آن کسی را که نمی‌‌خواهیم از به دست گرفتن زمام سرنوشت‌مان باز داریم، چقدر امید داریم به بهتر شدن حال و روزمان؟

سخن این نیست که اگر کلید سرای قدرت را به دست ما سپردند و مشکلی پیش آمد، مانع‌تراشی و بحران‌آفرینی «دیگری» را نادیده بگیریم. حرف این است که: ۱) شکاف میان ما و دیگری باید از میان برداشته شود؛‌ و ۲) آینه‌ای برابر خویش بگیریم و سخت از خودمان حساب بکشیم.
گمان می‌کنم وضعی که در آن قرار گرفته‌ایم چنان فاجعه‌بار است و چنان زیان‌های عظیمی به ایران وارد شده است که فرصت تأمل درباره‌ی خطاهای خودمان و حساب کشیدن از خودمان هیچ صدمه‌ای به جایی نخواهد زد؛ فرصتی نخواهد سوخت: این حساب‌کشی مطلقاً بی‌وجه و بی‌وقت نیست. دقیقاً در عمق فاجعه و جایی که «چو دود بی‌سر و سامان‌» هستیم و برق بلا به خرمن‌مان زده است و مرغان همنشین همه از هم جدا مانده‌اند، معنا دارد. بنشینیم و بیندیشیم.

دو نمونه از حوادث روزهای پیش را این بار به تصریح بیشتر می‌نویسم، دقیقاً به این دلیل که ما مسؤول‌ایم و بر ذمه‌ی ماست که این بار را بر زمین بگذاریم که پیش وجدان‌مان شرمسار نباشیم.

عارف با انصراف‌اش در مبارزات انتخاباتی، گام مهمی برداشت. یک گام به مردم نزدیک شد ولی هم‌زمان شکاف دیگری را نیز آشکار کرد: عارف در «تمکین» به «اجماع» اصلاح‌طلبان این کار را کرد و برای «احترام» به رأی سید محمد خاتمی. عارف به آسانی می‌‌توانست دلایل عقلانی‌اش را تقریر کند که کاری بود کاملاً عمل‌گرایانه و منطقی. نیازی به اظهار ارادت به خاتمی نبود. نیازی به هیچ تمکینی نبود. حاجت به اقتدا به شخصیت سید محمد خاتمی نبود. نفس این‌که هنوز عارف باید به الگوی سید محمد خاتمی اقتدا کند،‌ نشان از فقدان بلوغ سیاسی است.

بلافاصله پس از انصراف عارف، نامه‌ای به دستخط سید محمد خاتمی به سرعت دست به دست شد. نامه‌ای با خطی خوش و دلربا. به سبک و شیوه‌ای علمایی. بسیار تأثیرگذار و نیکو. اما خلل قصه درست همین‌جاست. این کار دست نهادن بر ناخودآگاه مخاطب است. روحانی شیک‌پوشِ خوش‌منظر و خوش‌خط از خاتمی ساختن است. «تا بدانی که به چندین هنر آراسته» است. این قصه،‌ مطلقاً‌ تازه نیست و پیشینه‌ی درازی دارد. در این‌که سید محمد خاتمی انسان نازنین و سالمی است کمترین تردیدی ندارم. اما جمعی که این چنین به فضای ارادت دامن می‌زنند، با سیاست همان می‌کنند که گروه رقیب و حریف‌شان می‌کند. تنها تفاوت این است که رقبای‌شان امروز و سال‌هاست که در قدرت‌اند ولی آن‌ها مدتی است از قدرت دور افتاده‌اند.
ذوب در کسی بودن – در سیاست – فقط برای رقیب و حریف مذموم نیست. برای ما نیز آفت است. اگر سعید جلیلی سرباز ولایت است و فرمان‌بر مطلق، عارف نیز همان لباس را به تن کرده است. مهم نیست که متعلق‌اش فرق می‌کند. مهم این است که نفس عمل تعطیل کردن خرد آدمی و زمام اختیار را به دست دیگری سپردن، بنای تباهی در سیاست است. شاید قصه آن‌قدر عمیق نباشد که در اردوی مقابل می‌بینیم. شاید فضای فکری اصلاح‌طلبان بسیار پیشروتر به نظر برسد ولی آغاز خرابی از همین‌جاست. کیش شخصیت به خزنده‌ترین شیوه رشد می‌کند. از یاد نبریم که بعضی از خودکامه‌گان در روزها و سال‌های نخست مسندنشینی سخت در برابر این کشش‌ها مقاومت کرده بودند و عاقبت‌شان شد آن‌چه که نباید می‌شد. امروز اگر جلوی این لغزش‌ها را نگیریم و سعی در توجیه یا پوشاندن این لغزش‌ها داشته باشیم، فردا شکست دادن‌اش به این آسانی نخواهد بود.
هر اندازه که انتقاد مشفقان گزنده و تلخ باشد (حتی اگر در آن اغراقی باشد)، تکلیف اخلاقی ماست که در درون خویش، به قدر سر سوزنی این احتمال را جدی بگیریم و در عمل نشان دهیم که اهل لغزیدن نیستیم. این مضمون را میرحسین موسوی به بلیغ‌ترین وجهی برای ما توصیف کرده است:
«زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند. هر جمعی و جماعتی که سرنوشت خود را به بود و نبود کسان پیوند زدند سرانجام – حداقل با فقدان او – سرخورده شدند. هرگاه مردمی برای به تنی یا افرادی از همراهان عادی خود امتیازات بی‌دلیل قائل شدند سرانجام تشخیص عقلانی خود را در مقابل خواست آنان واگذار کردند و به جاه‌‌طلبان مجال دادند که در آنان طمع کنند. مردمی که می‌خواهند سرپای خود بایستند و حیاتی کریمانه را تجربه کنند جا دارد که از نخستین قدم‌هایی که به ناکامی‌‌شان می‌انجامد با بیشترین دقت‌ها پیشگیری کنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر که روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حرکت شما به کیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این کلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شکسته‌ نفسی بی‌حقیقت و تعارف‌گونه تلقی کنید.»
فرض ما این است که فردای ۲۴ خرداد (یا اگر انتخابات دو مرحله‌ای شود در مرحله‌ی دوم)، حسن روحانی رییس جمهور بعدی ایران است و پشتیبانی هاشمی و خاتمی و ملتی که به او رأی داده‌اند را دارد. همه‌ی ما روز به روز مسؤول‌ایم که آن‌ها را بی‌وقفه رصد کنیم. از روز ۲۴ خرداد به بعد، رییس جمهور – در نظامی که همگی از توانایی‌های آن آگاه‌ایم – به آن سوی شکاف عبور کرده است و باید مدام مراقب او بود. اما این مراقبت را باید از همین امروز آغاز کنیم. و این فرض ما همچنان فرض – اثبات‌نشده‌ی – دیگری نیز در خود دارد که این وضع برای آینده‌ی درازمدت ایران مطلوب خواهد بود (و کس دیگری ولو خلاف میل ما باشد، بخشی از گره‌های فعلی را بهتر نمی‌تواند باز کند).
ما مسؤول‌ایم برای آینده‌مان و برای آینده‌ی فرزندان‌مان. و کسانی که برای به مسند نشاندن رییس دولت بعدی کوشش بیشتری کرده‌اند و می‌کنند از دیگران مسؤول‌تر. درست همان‌طور که برکشانندگان احمدی‌نژاد امروز در برابر وجدان خودشان و در برابر ملت ما مسؤول‌اند (و اگر ذره‌ای شرم و حیا داشته‌ باشند، شرمسار نیز هستند)، ما نیز در آینده مسؤول خواهیم بود. خطاکاران و لغزندگان تافته‌گانی جدابافته‌ نیستند. از ما هستند. ما هستند. غیر نیستند. دیگری نیستند. بر خویش، بیش از این ناظر باشیم. بر خود بیش از این سخت بگیریم. روز ۲۵ خرداد، ما در هر حالتی مسؤول‌ایم. این بار از شانه‌ی ما برداشته نخواهد شد. شادی ما جایی محقق خواهد شد که در اوج هیجان و شور و عاطفه، راه استبداد را – ولو ناخواسته – هموار نکرده باشیم. استبداد تنها از ستمگران و اهل بیداد نیست که ناپسند است. استبداد خیرخواهان، حکیمان، فیلسوفان و فرهیختگان نیز به همان اندازه مذموم است: که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست!
این یادداشت برای انتشار در وب‌سایت جرس نوشته شده است
بایگانی