در انتهای یادداشتی که در نقد مقالهی مسعود بهنود نوشته بودم، به توصیه و درخواست دوستی، دستکم یک نمونه از خطاهای روایت ایشان را گوشزد کردم. این مورد مشخص – یعنی نقل قول نادقیق و تحریفشدهی آقای بهنود از چرچیل – را به این دلیل آوردم که ضعیفترین حلقهی خطاهای آن نوشته بود و به سادگی برای هر کسی یافتناش میسر بود. فهم خطا و لغزش آن تعبیر هم نیازی به دانش سیاسی یا معرفتهای نظری گسترده نداشت. یک جستوجوی سادهی گوگلی و دانش زبان انگلیسی برای نشان دادن خطای آن تعبیر کفایت میکرد. غرض نه این بود که از چرچیل دفاع شود و نه از گاندی. مقصودم تنها تأکید بر این نکته بود که باید در روایت، صداقت را رعایت کرد و در نقل قول سختگیر و دقیق بود و گرنه میتوان هر سخنی را در دهان هر کسی نهاد.
اگر به مطلبی که از وبسایت الجزیره لینک داده بودم و دربارهی نلسون ماندلا بود مراجعه کرده باشید، لابد دریافتهاید که علاوه بر ماندلا، درست در همین متن، ذکری هم از مارتین لوتر کینگ است و این مقاله چقدر به جا و به موقع منتشر شده است آن هم درست وقتی که مقالهی بهنود با همان مضامینِ محلِ نقد آن نوشته منتشر شده است. برای منفعت عام، کل مقاله را به فارسی برگرداندم و در زیر میآورم، اما همچنان تأکید میکنم که متن لایحهی دفاعیهی نلسون ماندلا متنی است کلیدی که نشان میدهد چطور مقالهی آقای بهنود از سیاست، سیاستزدایی میکند و سیاست بودن را از آن میستاند.
موارد مشابهی را نیز میتوان دربارهی واتسلاو هاول – رهبر انقلاب مخملی چک – و گاندی نقل کرد. خیلی به اختصار و اشاره بیفزایم که: ۱. هاول، پرچمدار انقلاب مخملی و سیاست به خیابان کشاندن مردم بود؛ ۲. گاندی سیاست ضد خشونت داشت اما هماو بود که گفت من یک سلاح بیشتر ندارم و آن هم جانِ من است و حاضرم تا حد مرگ روزه بگیرم؛ او از پیشقراولان اعتصاب غذا ولو به قیمت جان دادن بود؛ ۳. ماندلا اهل «تندروی و رادیکالیسم» بود حتی در حد مبارزهی مسلحانه و بهای این ایستادگی را هم با سالهای دراز زندان پرداخت؛ او در راه رسیدن به آرماناش از حبس کشیدن و حتی کشته شدن ابایی نداشت. اینها همان مواردی هستند که در روایتِ سیاستزداییشده، بهداشتی، مترنم و قصهگویانهی مسعود بهنود عزیز یکسره به حاشیه میروند و در محاق میمانند. این شیوهی روایت سیاست و تاریخ، یعنی استحاله کردن و بیخاصیت کردن آنها. بگذارید تکرار کنم که روایت و شرح من از این افراد فارغ از این است که من با آنها همدل یا موافق باشم یا نباشم. یعنی ممکن است من سیاست هاول یا ماندلا یا گاندی را – هر چه بوده – نپسندم اما دستکم نباید به خود اجازه بدهم روایتی که از آنها به دست میدهم، روایتی نامتوازن، یکسویه و خالی از ظرافتهای تاریخی و سیاسی مهم و پیچیدگیهای نظریشان باشد. شرح این نکته البته تفصیلی میطلبد. عجالتاً ترجمهی مقالهی فوقالذکر را بخوانید که سخت کارآمد است.
مرتبط:
نزاع بر سر میراث نلسون ماندلا
رسانههای غربی دوست دارند شمایل یا تمثالی از او بسازند تا اینکه چهرهی فردی تندرو و رادیکال را داشته باشند که از مبارزهی مسلحانه در نبرد برای عدالت بهره میبرد.
دنی ششتر
اکنون که نلسون ماندلا در آستانهی ۹۳ سالگی است و هنوز قبراق است و الهامبخش روز بینالمللی خدمت به جامعه در روز ۱۸ جولای، سالروز تولدش است.
کنشگران، ورزشکاران، ارباب تفریحات و سرگرمیها با لبیک گفتن به دعوت او در این امر به بزرگداشت او میپردازند، اما روزنامهنگاران بخشهای ترحیم شبکههای خبری جهانی در سکوت و حتی در خفا بایگانیهایشان را زیر و رو میکنند تا قطعه فیلمها و بزرگداشتهایی بیابند که به کار روی آنتن فرستادن هنگام مرگِ او بخورد. این گروه از اکنون خودشان را آماده میکنند و گویا فکر میکنند که این اتفاق چندان دیر نخواهد بود.
خودِ من تا به حال یک برنامهی اختصاصی ترحیم را که یک شبکهی مهم آمادهی پخش دارد دیدهام.
اگر فاجعهی بزرگ دیگری در همین زمان اتفاق نیفتد، مرگ ماندلا ممکن است بیش از دستیافتهای زندگیاش به چشم بیاید.
مسأله این است: یادِ کدام ماندلا را بزرگ خواهند داشت؟ آیا تصویر رهبری را خواهیم داشت که جنبشی را ساخت و سازمانی نظامی را مهیای مبارزه با بیعدالتی و بیداد کرد یا تصویری مردی را خواهیم داشت سرمنشاء الهام با خنده و تبسمی به پهنای صورت که امروز او را به خاطر سالهای درازی که پشت میلههای زندان رنج کشید، میستاییم؟
من سالها تولیدکنندهی شبکههای خبری بودهام و میدانم که غریزهی صنعت خبری تلویزیونی این است که رفتگان را با تمرکز بر اهمیت نمادینشان، «انسانی» کند.
ماندلا نماد تعهد به بخشش دشمناناش و ترویج آشتی بوده است و مردی بود که از خانوادهاش برید و گسست و آخر کار قصهی عاشقانهای را که میشد کتابی باشد، با وینی ماندلا پس از سالها حبس دردناک از کف داد.
این رویکرد همچنین متضمن نرم کردن، بزرگ داشتن و سیاستزدایی کردن از فردی کاملاً سیاسی است که به روایتِ مشهور خودش میگفت که: «مبارزه زندگی من است» – و غرض هم این است که تصویری از کسی ترسیم شود که همه بتوانند با او ارتباط برقرار کنند، نامی بزرگ برای تحسین و ستایش – اما نه اینکه لزوماً کسی چیزی از او بیاموزد یا تصویری متوازن و متعادل از او داشته باشد. تصور پشت این کار این است که ماندلا در صورتی دوستداشتنی خواهد بود که مانند بقیه باشد، نه اینکه تصویر اهمیت او به مثابهی یک رهبر ارایه شود که او را از دیگران متمایز کند.
در ایالات متحده، مارتین لوتر کینگ، رهبر حقوق مدنی، در رسانههای مردمی به همین چند کلمه فروکاسته شده است: «من رؤیایی دارم» انگار که این کلمات خلاصه و چکیدهی اندیشهی او هستند و نهایت سهم او. از هر بچه مدرسهای که دربارهی مارتین لوتر کینگ سؤال کنید، تکرار و بازیافت همین چند کلمهی مشهور را خواهید شنید بدون اینکه هیچ بستر یا پیشینهای از آن بدانند.
شخصی و سیاسی
در آفریقای جنوبی، ماندلا یک نیمهخدا شده است. او را مردی میبینند که یکتنه کشوری را از آپارتاید رهانید و کم از این نیست که بتواند حتی روی آب راه برود. او را بیشتر یک قهرمان اسطورهای میبینند تا مردی که در برابر چالشی سترگ قد علم کرد. ماندلا بدون شک فقط یک سیاستمدار نیست.
دستیافتهای او، یا ناکامیهایاش هنگام تصدی منصب، معلوم نیستند – و قصهی چگونگی پایان یافتن آپارتاید در آفریقای جنوبی به تکان دادن عصای جادویی او نسبت داده میشود.
او خود را مردی اهل سازماندهی و عضوی «وفادار و منضبط» از کنگرهی ملی آفریقا و جنبشهایی که از آن الهام گرفتند میدید و به این نکته توجه اندکی میشود.
تأکیدی که در تلویزیون میشود همیشه بر تغییر بالا به پایین به دست بزرگان و خوبان است، نه بر فشار از پایین به بالای مبارزان راه آزادی در سطح جامعه که با یاری مبارزان مسلح در تبعید، قطعنامههای سازمان ملل، تحریمهای اقتصادی و فرهنگی و فشار مبارزان ضد-آپارتاید سراسر جهان و حتی قدرت ارتش کوبا که آفریقای جنوبی را در آنگولا شکست داد کشور را غیرقابل حکمرانی کردند.
رسانهها دوست دارند قصه را شخصی کنند – اما پیچیدگیهای آن به ندرت به قصه پیوند میخورند یا حتی سخنی از آن در میان میآید.
مسیر تناقضهای خود ماندلا نیز کاملاً درک نمیشود.
ماندلا در یک خانوادهی سلطنتی در فرهنگی قبیلهای به دنیا آمد و در سالهای جوانی آریستوکراتی غیرسیاسی – با معیارهای آفریقای جنوبی – بود که به تدریج و کندی رهبر تودهها شد. ماندلا به شهر رفت و وکیلی موفق شد و ابتدا بخشی از گروهی از نخبگان ملیگرا بود که به تندروهای سازمانهای غیرخشن اعتمادی نداشت.
او را مردی زن ذلیل هم میدانستند که نسبت به سویهی حرکتهایاش اطمینان و اعتماد به نفس نداشت.
اما حوادث و دوستان تازهاش او را از مردی که اسیر کت و شلوار بود به مردی اهل خیابان تبدیل کرد. شریک حقوقی او، الیور تامبو، و همکار لطیفخویاش در کنگرهی ملی آفریقا، والتر سیسولو، بر اندیشهی او تأثیر نهادند. مواجههی او با تباهیهای و خشونت آپارتاید در زندگیهای مردم عادی آفریقایی او را به سوی تندی سوق داد. دیری نپایید که او با کمونیستها و مردمی از نژادهای مختلف شروع به کار کرد.
ماندلا به عنوان عضوی از لیگ جوانان کنگرهی ملی آفریقا محافظهکاری سازمان را زیر سؤال برد و – پس از کشتار مردماش – با به به رسمیت شناختن اینکه آنها نیاز باید به مقابله برخیزند، پایگاه تودهای آن را به چالش کشید.
ماندلا رهبر گروه در درون حزب خود شد که متعهد به مبارزهی مسلحانه بود و خود برای آموزش نظامی به سایر کشورهای آفریقایی رفت. او را به عنوان تروریست محکوم کردند اما ماندلا مراقب بود که بمبهای یاراناش باعث کشته شدن افراد غیرنظامی نشود.
به اختصار، ماندلا تبدیل به چریکی شد که هم نیروهای آفریقای جنوبی و هم سازمان سیا به دنبال او بودند. در واقع، این آمریکاییها بودند که محل اختفای او را به پلیس لو دادند و باعث دستگیری او شدند. آن روزها جولیان آسانژی نبود که پرده از شنودهای و جاسوسیهای پنهانِ آنها بردارد و این آن بخشی از تاریخ است که شرکتهای رسانهای غول از بیم اینکه ممکن است مشوق چه چیزی شود، تصویر نمیکنند. شرکتها و خیریههایی که به بنیاد او کمک مالی میکنند، ترجیح میدهند که با او به مثابهی یک شمایل یا تمثالی برخورد کنند که همه کس دوستاش دارد نه شورشگری که تشکیلات حکومتی از او متنفر بود.
سالهای زندان
سالهای زندان ماندلا او را تبدیل به شخصی معدوم کرد. نام و تصویر او در آفریقای جنوبی ممنون بود. آفریقای جنوبیهای نه تنها او را در دوردستترین و مهیبترین سیاهچالهاشان محبوس کردند بلکه به این هم دقت کردند که او باید از منظر و مرآی عموم مردم به طور کامل ناپدید شود.
اما ماندلا به رغمِ انزوا، از یادها نرفت و افرادی را که در کنارش بودند به صورت واحدی از مقاومت در آورد. زندانیان جوان را آموزش سیاسی میداد و دانشگاه ماندلا را در آنجا بر پا کرده بود. او و یاراناش اجازه ندادند که خودشان و شمار فزایندهی زندانیان همقطارشان امیدشان را از دست دهند. برای مبارزه با نومیدی، بر انضباط تأکید داشتند.
یکی از زندانیان سابق «جزیره» به من میگفت: «ما زندانی امید شده بودیم».
آنها چطور این کار را کردند، او چطور با نگهبانان زندان رفاقت و دوستی کرد که به زبان آنها سخن میگفت و از خانوادههاشان خبر میگرفت و خصومت و خشونتشان را ضعیف میکرد؟ ماندلا همیشه استراتژیک عمل میکرد. او آموخته بود که خشم خود را مهار کند و تسلیم کینه و نفرت نشود.
بله، البته او تنها بود ولی در زندان چه کسی تنها نیست؟
او چنان در کارش موفق شده بود که روزی یکی از رییسان زندان از او پرسید: «آقای ماندلا، میشود زندان مرا پس بدهید؟»
ماندلا یک مبارزهی شخصی طولانی را آغاز کرد و در همان حال خیلی از مسایل را برای خودش درونی کرد و اغلب احساسات و آسیبپذیریهای شخصیاش را نهان کرد. او این را دریافت که الگو و اسوهی بسیاری از مردم است و این نقش را خوب ادا کرد.
بیرون زندان، رفیقاناش تصمیم گرفتند که از او چهرهای روی پوسترها بسازند، و او را به مثابهی نماد مبارزهشان تصویر کنند. تقاضای «آزادی همهی زندانیان سیاسی» جای خود را به تقاضای «ماندلا را آزاد کنید» داد. ماندلا به این شکل کالایی بود که آسانتر به بازر میرفت و به سرعت تبدیل به کانون توجه رسانهای شد. دیری نپایید که ترانهها، کنسرتها، مستندهای تلویزیونی و مارشها هم پدید آمدند.
ماندلا مشهورترین زندانی سیاسی جهان شد.
دنیا شهامت و شجاعت ماندلا را کشف کرد و آفریقای جنوبی مجبور شد او را جدیتر بگیرد. رژیم نژادپرست زیر آوار تقاضاهای آزادی ماندلا از سوی مردم سراسر جهان و طبقات مختلف قرار گرفت.
تاریخسازی
او مردی بود اهل خطر کردن – عهد کرده بود که «آمادهی مردن است» – و این دیدگاهی جنجالی بود که وکلای او با آن مخالف بودند و همزمان آمادهی سخن گفتن با دشمناناش بود حتی وقتی که برنامههای پیش از مذاکرهی ابتکاری او به معنای عبور از سازماناش بود و اسباب نگرانی بسیاری از اعضا شده بود.
او علاوه بر جسارت، جذابیت هم داشت. مناعت طبع و صبوری وی افسانهای بود. او با تأمل و تفکر عمل میکرد و از حضور آشکار و علنی خود در میان مردم برای یاری رساندن به رفیقان و یاراناش که اصرار داشت پیش از خودش آزاد شوند، استفاده میکرد. ماندلا هرگز تمرکز سیاسیاش را از دست نداد.
تمام گفتههای ماندلا برای پیروان فزایندهاش عمیق به نظر میرسیدند – حتی اگر واقعاً چنین نبودند.
او به سوی معامله با رهبران آپارتاید رفت تا شریک مذاکرهاش دکلرک را ابتدا از میدان به در کند و سپس او را در آغوش بگیرد. ماندلا به برگزالری نخستین انتخابات دموکراتیک کشور کمک کرد و فقط تنها در آن شرکت نکرد. همهی احزاب حق شرکت در انتخابات را داشتند.
ماندلا آگاهانه ائتلافهایی ورای مرزبندیهای نژادی، سیاسی و قبیلهای ایجاد کرد. او به نام پرهیز از جنگ داخلی خشن یا احیای اقتصاد، بر سر بعضی از اصولاش مصالحه کرد.
ماندلا بعد از یک دوره از قدرت کنارهگیری کرد که در آفریقا امری است نادر. او بلای ایدز را به رسمیت شناخت در حالی که هیچ یک از همکاراناش به آن تن نمیدادند.
این نبوغ او بود. قصهی ماندلا، قصهی شور و هیجان و پشتکار عظیم او طی چندین دهه بود. قصهی کتاب «راه دراز آزادی» همین است.
زندگی عشقی او، مشکلاتی که با همسرش، فرزنداناش و نوههایاش داشت ممکن است اندوهبار باشد، ولی به اندازهی نبردهای حماسیاش که ماندلا علیه بیداد و برای آزادی رهبری کرد، مهم نیستند.
پس از مرگ او، این مبارزه برای آزادی که الهامبخش جهان بود، سزاوار بازگفته شدن است اما فکر میکنید شبکههای خبری کدام قصه را خواهند گفت؟
آیا او را قربانی تصویر خواهند کرد یا پیروز، به همان اندازه ناقص و خطاکار که او خود را میدید – یا به مثابهی قدیس پاک، بهداشتی و بستهبندیشده برای مصرف عمده؟
آیا تصویر یک بعدی هالیوودی مردی نرم و «غول لطیف» دوستداشتنی را به ما خواهند داد که از او پدربزرگی مانند یک خرسِ نرمِ عروسکی خواهد ساخت؟ یا حماسهی واقعی یک رهبر رهاییبخش را در برابر مشکلات به ما خواهند داد؟
کدام روایت غالب خواهد شد؟
دنی ششتر تهیهکنندهی سری تلویزیونی آفریقای جنوبی امروز است که در سراسر جهان پخش شده است و کارگردان شش فیلم مستند دربارهی نلسون ماندلاست.
مطلب مرتبطی یافت نشد.