امروز گفتوگوی جمشید برزگر با اکبر گنجی و حمید دباشی را در برنامهی پژواک گوش میدادم. دباشی به نکتهی ظریفی اشاره کرد که کمتر دیدهام کسی آشکار بر آن تأکید کرده باشد و آن را به مثابهی یک محور برای فهم رفتار جمهوری اسلامی برجسته کنم. میدانم که افراد زیادی در جاهای مختلف به این نکته اشاره کردهاند که نظام جمهوری اسلامی با بحران زندگی میکند و از بحران تغذیه میکند و کرده است. چنانکه دباشی در این برنامه میگوید، جمهوری اسلامی همیشه با بحران سر و کار داشته و از آنها ارتزاق کرده است. این بحرانها یا از نوع بحرانهای خودساخته بودهاند مثل بحران گروگانگیری و یا از نوع بحرانهایی بوده که دیگران سر راه جمهوری اسلامی گذاشتهاند مثل جنگ تحمیلی که خود ایران هم آن را ادامه داد.
به این معنا، اگر این مضمون «بحران» را جدی بگیریم، بهتر خواهیم دید که چرا بسیاری از اتفاقات در جمهوری اسلامی میافتد. وقتی هاشمی رفسنجانی «عبور از بحران» مینویسد و خاتمی از «هر نه روز یک بحران» حرف میزند و احمدینژاد یکایک روزهای دولتمداریاش بحران است و هر بار که سخنرانی میکند یا سفری میرود، بحرانی تازه درست میکند (در حدی که حتی عاشقان سینهچاکاش میمانند چطور باید دستهگلها و خرابکاریهایاش را جمع کنند) و حتی وقتی جنبش سبز، «فتنه» قلمداد میشود، در واقع بحث دوباره بر میگردد به «بحران». جمهوری اسلامی از بحران تغذیه میکند. دلیلاش شاید این باشد که در فقدان بحران، کار زیادی نمیماند که انجام بدهند. نمیخواهم منفی نگاه کنم به ماجرا. خوب میدانم که در ایران قابلیتهای فراوانی برای مدیریت و رهبرای مدبرانه وجود دارد (که البته امروز بسیاری از این قابلیتها یا سرکوب میشوند یا حبس و شکنجه میبینند). به هر حال، مدیریت خوب و رهبری هوشمندانه و با کفایت، ویژگیهایی دارد. هر چه هست، اگر این نکته را در تحلیلهایمان همیشه در نظر داشته باشیم که نظام جمهوری اسلامی از بحران ارتزاق میکند، میشود بعضی اتفاقها را خیلی بهتر بفهمیم.
قتلهای زنجیرهای، یکی از بهترین نمونههای بحرانسازیهای داخلی نظام برای بقا بود. صورت ظاهری ماجراها و نمایشهای رسانهایاش هر چه باشد، این نکته را نباید از نظر دور داشت که وقتی ساختاری درست عمل نمیکند، ناگزیر به سوی بحرانسازی و شلوغ کردن فضا برای سرپوش گذاشتن بر بیکفایتیهایاش میرود. قصههای محمود احمدینژاد و مشایی را من دقیقاً از همین جنس میدانم. مشایی همیشه خبرساز بوده است. قصهی اسلام ایرانی یا تعظیم کردن به پرچم و سخنانی از این قبیل، بخشی از همین سلسلهی بحرانهاست. یا اینکه احمدینژاد میگوید انبیاء و اولیاء همه آرزوی تنفس در جمهوری اسلامی داشتند، فقط سخنی سفیهانه یا سرشار از مشکلات شرعی و عقلی نیست. این سخن، فقط به این معنا نیست که او دارد صریحاً خودش و نظام را بالاتر از انبیای الاهی مینشاند. او در واقع دارد بحران درست میکند. وقتی او یکجا علما را ملامت میکند که چرا بر سر ماجرای افزایش جمعیت موضع نمیگیرند و میگوید روزی مردم را خدا میدهد و بعد هماو میگوید من «محاسبهی علمی» کردهام و افزایش جمعیت شدنی و خوب و ممدوح است، نباید پرسید که تو چرا تناقض میگویی و یکجا از رزاقیت خدا و حواله به تقدیر کردن حرف میزنی و یکجا «محاسبهی علمی» (البته غلط) انجام میدهی. مسأله را من خیلی سادهتر میبینم: شیفتگی بیحساب به بحرانسازی!
چیزهایی که نوشتم البته نیازمند صیقلخوردن و تبیین دقیقتر است ولی تاریخ سی و چند سالهی جمهوری اسلامی، آکنده از مثالهای بیشماری است از بحرانسازیها و بحرانآفرینیهای داخلی و خارجی. بیایید فکر کنیم چطور میشود امکان بحرانسازی و آتش و دود مصنوعی ساختن را از بحرانآفرینان بگیریم. به نظر شما شدنی است؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.