حامد قدوسی مدتی پیش یادداشتی نوشته بودم دربارهی درجه و میزان آمیختگیاش با اینترنت و فضای وب ۲ با عنوان «شرم پنهان نگاه» (که ادامهی یادداشت قبل از آن بود). حامد مقدماتی در یادداشتاش آورده که بیش از هر چیزی حس اوست و دربارهی حس که نمیشود داوری کرد. چیزی که میخواهم بنویسم ناظر به جملات آخر نوشتهی حامد است. اما قبل از آن بگذارید حکایتی را تعریف کنم.
رییسی دارم که از مورخین و صاحبنظران معتبر حوزهی آکادمی است و انسانی است فوقالعاده متین و تأثیرگذار در زمینهی کاریاش. مدتی پیش گزارشی برایاش تهیه میکردم و چندین بار مجبور شدم گزارش را ویرایش کنم. در یکی از جلسههای مشترک ما برای ویرایش متن، نکاتی را میگفت و من چون قلم و کاغذ دستام نبود – و معمولاً هم با قلم و کاغذ کار نمیکنم – آیفونام را بیرون آوردم و یادداشت بر میداشتم. گفت بنویس دیگر. گفتم دارم مینویسم. گفت کو؟ گفتم اینجا. گفت بلند شو برو قلم و کاغذ بیاور! و بعد گفت: «من در تمام عمرم با کامپیوتر و این ابزارهای تکنولوژی جدید کار نکردهام و حتی یک برگ و یک جمله از یادداشتهایام نه گم شده و نه از بین رفته؛ شماها هر روز یا کامپیوترتان خراب است یا سیستمتان کرش کرده و یا فایلتان نابود شده. مثل من اگر بودید این بلاها سرتان نمیآمد!» این هم زاویهی نگاهی است ولی دیگر این دوران سپری شده است برای ما. حتی خود او هم مجبور است همهی حرفهایاش را یک بار روی کاغذ بنویسد و بعد بدهد برایاش تایپ کنند همینها را. او هم دیگر کاغذ دستنویساش را پست نمیکند!
جملات محل بحث نوشتهی حامد اینهاست: «هنوز ته ته ذهن من فیس بوک و گودر و فرندفید و تا حد ضعیفتری وبلاگ تفریحات کمفایدهای هستند که آدمهای جدی هرگز خودشان را آلوده آن نمیکنند: هیچ دیدهای مصطفی ملکیان مشغول فیسبوک بازی باشد؟ به نظرت مسخره نیست اگر تصور کنیم هایدگر وقتش را صرف جواب دادن به تکهپراکنیهای بیربط این و آن در فرندفید میکرد؟ اگر فروید قرار بود هر روز وبلاگ بنویسد و بخواند چه کسی باید تمدن و ملالتهای آن را مینوشت؟»
من به خیلی از بخشهای این جملات نقد جدی دارم. یعنی میتوانم لفظ به لفظ شروع کنم و بروم جلو. خیلی هم جدی و بیرحمانه. ولی بگذارید چند تا نکتهی روشی را مشخص کنیم. اگر مارشال مکلوهان زمانی از «دهکدهی جهانی» حرف زده بود، عمرش وفا میکرد و روزگار ما را میدید، شاید از ذوق سر به جنون بر میداشت. از دید من، رسانههای مجازی، حتی همین فرندفید و فیسبوک و گودر، ابزارهایی هستند در حد همان دستگاه چاپ گوتنبرگ. مهم استفادهای است که من و شما از آن میکنیم. مثلاً توییتر و فرندفید در جریان انتخابات در ایران نقشی مهم ایفا کردند. اهمیتاش به چه بود؟ به اینکه خبرهایی را در لحظه منتشر میکردند که به هیچ وجه امکان دسترسی به آنها در موقعیت متفاوتی وجود نداشت. و البته در این فضاها خطا هم رخ میدهد و کلی عیب و ایراد هم هست. چیزی که میخواهم بگویم این است که ما با سوار شدن بر این رسانهها و درگیر شدن با آن هم بخشی از آن رسانه میشویم و هم رسانه ممکن است به ما گره بخورد. میان ما و رسانه یک رابطهی دیالکتیک وجود دارد.
با این مقدمه، نقد من به حامد این است: چرا حامد فکر میکند «آدمهای جدی» فقط امثال ملکیان یا هایدگر یا فروید هستند؟ خیلی آدمها هستند که نه مانند این افراد فکر میکنند و نه مثل آنها عمل میکنند ولی با هر معیاری همچنان آدمهایی جدی هستند و زندگیشان و فکر و عملشان هم هزل و شوخی یا مسخرگی و سطحیگری نیست. با این معیار حامد برای «جدی بودن»، حتماً مکلوهان که حتی عصر رسانههای مجازی را ندیده بود ولی سخنانی تعیینکننده دربارهی رسانهها گفته بود، در کنار این آدمها مطلقاً آدمی جدی به حساب نمیآید و چه بسا اصلاً عقلاش پارهسنگ بر میداشته است! ولی واقعیت این است که همچنان مکلوهان متفکری تأثیرگذار در این زمینه است و هنوز هم بسیاری از حرفهای مکلوهان نقطهی مرجعی قابلاعتناست.
حامد میگوید ملکیان اهل «فیسبوکبازی» نیست. نمیگوید اهل «فیسبوک» نیست؛ این قید «فیسبوکبازی» مهم است. یعنی از دید نویسنده فیسبوک فضایی است غیرجدی و سطحی. من فکر میکنم با وجود اینکه فیسبوک فضای آکادمی نیست، همچنان نمیتوان نتیجه گرفت که در فیسبوک نمیشود سخنی جدی گفت. اینکه آقای ملکیان وارد آن فضا نشده است، به نظر من نه تنها مشکل فیسبوک نیست بلکه مشکل خود آقای ملکیان است. ایشان میتواند و شاید هم باید وارد این فضا شود. شاید اگر امثال ملکیان این فضا را جدیتر بگیرند توازن بهتری در این فضا ایجاد شود (هر چند فکر نمیکنم بدون حضور آقای ملکیان، فیسبوک تبدیل به دیوانهخانه یا محل تجمع آدمهای سطحی باشد!). وانگهی، چه کسی گفته که هر کاری که آقای ملکیان بکند خوب است و هر کاری نکند بد یا هر کاری ایشان کرد باید از او تبعیت و تقلید کرد یا درس گرفت یا الگو و سرمشق قرار داد؟ ما که «مرید» آقای ملکیان نیستیم. ملکیان هم اگر فضیلتی دارد به خاطر این نیست که اهل «فیسبوکبازی» نیست. اصلاً در آن روزگاری که ملکیان داشته ملکیان میشده است، فیسبوک معنا نداشته است. و همینطور میشود دربارهی فروید و هایدگر حرفهای مشابهی زد. تازه اینجا من حساب کسانی را که اساساً با یا بدون فیسبوک و اینترنت و گودر و فرندفید خود فروید و هایدگر را مطلقاً قبول ندارند، جدا کردهام.
با این اوصاف، اگر حامد همچنان دربارهی حس خودش و این تعللی که در جدی گرفتن این فضا دارد حرف بزند، پذیرفتنی است ولی به ویژه وقتی استدلال میکند آن هم به این شکل و خصوصاً وقتی که پشت عمل ملکیان یا موضعِ بلاموضوع هایدگر یا فروید پناه میگیرد، به نظرم پذیرفتنی نیست. یعنی حامد هر چقدر هم از این جنس استدلالها بیاورد، من میتوانم آکادمیسینهایی نام ببرم که نه تنها این فضا را دارند جدی میگیرند بلکه آرامآرام خودشان هم به سوی همین فضا میآیند. البته یک نگرانی حامد قابل فهم است: گاهی آدم ممکن است چنان آغشتهی این فضا شود که اصلاً زبان و روش و منطق کار علمیاش را هم فراموش کند! خوب این بستگی به خود آدم دارد؛ گناه این فضا نیست. من وقتی قرار است مقالهی علمی بنویسم مجبورم زبانام را جور دیگری تنظیم کنم. وقتی در گودر مینویسم زبان یک شکل است و تازه همان زبان هم تغییر میکند و تحول پیدا میکند و هنگامی که در فیسبوک باشم، جور دیگری هستم. وبلاگام هم حاجتی به گفتن ندارد. من فکر میکنم بخش بزرگی از اینکه در فضای مجازی چه میکنیم به خودِ ما بستگی دارد. درست است که فضا هم چیزهایی را به ما تحمیل میکند و ما آزادی محض و مطلق نداریم، ولی این محدودیت جاهای دیگر هم هست. حرف من این است که چرا وقتی میشود از این فضا استفادهی مثبت و بهینه بکنیم، رو به محافظهکاری بیاوریم و آن وقت بنشینم اینطور محافظهکاریمان را توجیه کنیم که مثلاً ملکیان اهل فیسبوک نیست؟ باید به این هم فکر کنیم که ممکن است یکی بگوید خوب ملکیان اهل فیسبوک نیست که نیست. مشکل خود ملکیان است و اصلاً این یک امتیاز منفی برای ملکیان! و بعد ممکن است دربارهی خود آدم هم این قضاوت بشود که انگار منتظر است تا ملکیان بگوید که علیکم بالفیس بوک! به نظر من فضای مجازی، فضایی است جدی و واقعی. ما از بام تا شام داریم با آن زندگی میکنیم. حالا که این فضا واقعی است، بهتر است واقعیتاش را بهتر درک کنیم و پایبند مقتضیاتاش هم باشیم و گرنه خوب راههای دیگری هم برای زندگی کردن هست. «زندگی آبتنی کردن در حوضچهی اکنون است».
تمام اینها که نوشتم البته نتیجه نمیدهد که باید بنشینم و «مدح» فضای مجازی را بگویم. فکر میکنم مبالغه و اغراق از هر دو سوی ماجرا نادرست است. لازم هم نیست آدم به سوی ذمی از این جنس برود. بله، فضای مجازی، مثل هر فضای دیگری، عیبهای خودش را دارد. ولی: عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگو / نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند!
پ. ن. فکر میکنم اگر کسی بخواهد دربارهی رسانه حرف بزند، حتماً باید این کتاب «فهم رسانه: امتدادهای بشر» مکلوهان را بخواند. مطمئنام با خواندن این کتاب، نگاهتان نسبت به رسانههای مجازی هم تغییر میکند و ایدههای تازهای دربارهی فضای مجازی پیدا میکنید. کسی میداند که این کتاب به فارسی ترجمه شده است یا نه؟
پ. ن. ۲. دو سه بار خواستم یک چیزی هم دربارهی این «تفریحات کمفایده» بنویسم ولی فکر میکنم تا همین حد که گفتهام بس است. بقیه را میشود بر همین قیاس ادامه داد!
مطلب مرتبطی یافت نشد.