این یادداشت حاصل تبادل نظری در گوگلریدر است و بازخوردهای بعدی آن دربارهی سخنانی که آقای اردشیر منصوری در نشست «حافظ و زمانهی ما» گفته است. سخنان ایشان البته مفصل است. در بسیاری از جاها بنده با اصل سخنان ایشان موافقام اما محل نزاع بنده و ایشان درست بر سر جایی است که ایشان (به نقل و تلخیص خوابگرد) گفته است:
«این که انسان قرن ۱۴ هجری بتواند متن متعلق به قرن ۸ هجری را کاملاً درک کند و با آن همدلی کند، نمیتواند تماماً حسن باشد. بعضی افراد از منظر نقد فرهنگی، اقبال نسبت به حافظ را شاخص توسعهنیافتگی میدانند. عصر حافظ از لحاظ فرهنگی زمانهی مناسبی نبوده است و حافظ ناچار بوده با زبان ابهام سخن بگوید. اگر امروز ما به آن زبان نیازمندیم، نباید جشن بگیریم!»
پیش از اینکه وارد بحث شوم – و توضیح بدهم که ایشان در واکنش سریعی که به پاسخ اولیهی من به این سخنان نشان داده (اینجا)، شتابزده و از سر رنجش کار کرده است – خوب است چند نکته را روشن کنیم.
۱. فضاهای رسانهای – خصوصاً فضاهای وب ۲ – منطقهایی متفاوت دارد. لحن، زبان و ادبیاتی که افراد در آنها اختیار میکنند بسیار تفاوت دارد با فضای یک مقالهی علمی، یک سخنرانی آکادمیک، یا یک پست وبلاگی. پس باید تفاوت نهاد میان شأن نزول سخنی در وبلاگ، فیسبوک، گودر یا توییتر و مثلاً فرندفید. در شرح و توضیح این نکات، توصیه میکنم مقالهی روشنگر و مهم مهدی جامی را بخوانید.
۲. زمانپریشی (آناکرونیسم) مدتهاست که یکی از عارضهها و آفات دانشگاهیان ماست. نمونههایاش هم فراوان است: ارزشیابی کردن گذشته بر اساس مبانی حقوق بشر، دموکراسی، کثرتگرایی، لیبرالیسم یا سایر دستاوردهای خرد بشر معاصر. این را باید به یاد داشت – و از یاد نبرد – که مفاهیمی مثل حقوق بشر، کثرتگرایی، دموکراسی (در شکل امروزیاش)، توسعه، حفظ محیط زیست، و چیزهایی از این دست، زاییدهی جهان معاصر است و انسانهای دورههای قبل، به شکلی که امروز این مفاهیم را میفهمیم، با آنها بیگانه بودهاند. این سخن به این معنا نیست که مثلاً هزار سال پیش، انسان موجود بیارزشی بوده یا مثلاً همه وحشی بودهاند. مطلقاً. آدمی پیوسته در حرکت و رشد و تکامل بوده است. اما اینکه بخواهیم قرآن، حافظ، مولوی، حلاج یا ابوسعید ابوالخیر را با منطق توسعه، حقوق بشر، دموکراسی و مفاهیمی از این دست بفهمیم، بیرون آوردن اینها از بستر تاریخی و فرهنگی خودشان است و البته نتیجهی مفیدی به ما نخواهد داد. شاید بشود – و میشود – پارههایی مهم از گذشته را با مفاهیم نو همساز کرد ولی بدون شک، برخورد کردن با آنها با منطق امروز و تحمیل کردن این منطق بر زبان آنها خطاست.
۳. گاهی اوقات ما مفاهیم را به دلیل نزدیکی پیامدهای عملیشان با هم خلط میکنیم. یعنی اگر مثلاً کثرتگرایی و دموکراسی در یک جامعهی توسعهیافته پیامدهایی دارد، گاهی بدون اینکه توجه کنیم که آن پیامد خاص، نتیجهی التزام به کثرتگرایی بوده یا دموکراسی یا توسعه، ممکن است آن را به هر کدام از اینها نسبت بدهیم یا – به طور پیشینی – نتیجه بگیریم که فلان اتفاق نتیجهی دموکراتیک بودن یا توسعهیافته بودن جامعه است. این خلط کردن مفاهیم و دقتورزی نکردن، نشان از ملتزم نبودن به برخورد روشنمند با این مفاهیم است.
با این مقدمه، توضیح میدهم که چرا با ادعای بالا موافق نیستم. اگر تمام قیدهای عبارات بالا را در نظر بگیریم (مثل «نمیتواند تماماً»، «بعضی افراد» و «اگر ما امروز…»)، شاید هیچ نقدی به عبارات بالا وارد نیست. یعنی ممکن است گوینده بگوید مقصودم من «تمام» آن نبود بلکه بخشی از آن بود و نگفتم خودم یا همه بلکه گفتم «بعضی افراد» و تازه سخنام را هم شرطی گفتم نه قطعی (من از توضیح بعدی آقای منصوری در واکنش به اعتراض خودم، همین را میفهمم). دقت کنید که اگر این قیود را در نظر بگیریم، اساساً تمام عبارت بالا بیمعنا و بیخاصیت میشود! درست است که باید در حکم صادر کردن دقیق و سختگیر بود ولی وقتی داریم دربارهی چیزی نظر میدهیم و همهی عبارات و جملات ما تبدیل به جملات شرطی یا مقید شود، انگار اصلاً هیچ حرفی نزده باشیم یا گویی از ابراز سخن واقعیمان هراس داریم. لذا، من این ملاحظه را کنار میگذارم و مستقیماً میروم سراغ همان «بعضی افراد» و همان «بخشی» که محل اشکال است و همان «اگر»ی که در جملهی ایشان آمده است. اگر اینها سخنان ایشان نیست، خوب نقد من به همان کسانی است که این ادعاها را دارند.
جامعهی توسعهیافته بیش از آنکه مسأله و مدارش آزادی بیان یا دموکراسی یا حقوق بشر باشد، دغدغهی اصلیاش توسعه است. توسعه هم در منطق و زبان سازمانهای بینالمللی معتبر توسعه، شاخصهایی دارد که به مسکن، آموزش، بهداشت و نیازهای اولیهی زندگی با عزت و کرامت آدمی بر میگردد. به عبارت دیگر، ممکن است یک کشور توسعهیافته با شاخصهای بینالمللی داشته باشید که زیرساختهای کشور خیلی خوب باشد، مراقبتهای بهداشتی در سطح کشور به میزان قابلقبولی توزیع شده باشد، عمدهی ساکنان کشور از حداقل امکانات رفاهی، مسکن، آموزش و چیزهایی از این قبیل برخوردار باشند ولی حکومتاش همچنان استبدادی، سلطنتی یا غیردموکراتیک باشد.
اگر به ادبیات امروزی موجود دربارهی توسعه مراجعه کنیم، میبینیم که به مواردی از قبیل مسایل زیر برخورد میکنیم که اهداف توسعهی هزاره هستند:
۱. ریشهکنی فقر و گرسنگی شدید؛
۲. دستیابی به تحصیل ابتدایی در سراسر جهان؛
۳. ترویج برابری جنسیتی و تواناسازی زنان؛
۴. کاهش مرگ و میر کودکان؛
۵. بهبود سلامت مادران؛
۶. مبارزه با ایدز، مالاریا و سایر بیماریها؛
۷. اطمینان حاصل کردن از پایداری محیطی؛
۸. ایجاد همکاریهای جهانی برای توسعه
(اگر در پی مطالعهی مفصل و اولیه دربارهی توسعه هستید کتاب «نظریهها و روشهای توسعه» نوشتهی کیتی ویلیس؛ از انتشارات روتلج، را بخوانید).
به هر تقدیر، هر چه به موارد بالا نگاه کنیم چیزهایی از قبیل زبان حافظ، دموکراسی، ترس مردم از نقد کردن یا نقد نکردن حاکمان بیرون نمیآید مگر با آسمان و ریسمان به هم بافتن. به عبارت دیگر، زبان حافظ و مولوی هیچ ربط مستقیمی به «توسعه» و «توسعهیافتگی» ندارد.
در یادداشت گودریام نوشته بودم که: «زمانهی حافظ، زمانهی سختی بوده است، قبول. «نامناسب» بوده؟ نمیدانم. مناسب در مقایسه با چه؟ با زبانِ ابهام حرف میزده؟ این هم درست. ولی مگر هیچ کس در زمانهی ما دوپهلو حرف نمیزند؟ حتی در غرب؟ بله، جهان لیبرال دموکراسی کمی با ایران فرق دارد. شکی نیست. ولی نامناسب بودن زمانهی حافظ و اینکه او با زبان ابهام حرف میزده، مقدمهی منطقی قابلدفاع و مناسبی برای توسعهنیافتگی نیست، هر چند به هر حال زمانهی حافظ زمانهی توسعه نبوده است اصلا. اصلاً در زمان حافظ، کجای دنیا با منطق امروزی «توسعه» توسعهیافته حساب میشده که زمانهی حافظ یا سرزمینی که حافظ در آن میزیسته، توسعهیافته بوده باشد؟» و در ادامه در «سلامت فکر» گوینده تردید کرده بودم که میپذیرم سخنی درشت است و حتی در فضای گودر هم شاید نباید چنین مینوشتم ولی همچنان با قاطعیت میگویم که این سخن که استقبال کردن از زبان و ادبیات حافظ یا خوشآمدنمان از دوپهلوگویی و ابهام او نشانهی توسعهنیافتگی ماست، سخنی است به غایت «چرند»!
حافظ همیشه دو پهلو سخن نمیگفته است. هماو کسی است که میگوید «به بانگ چنگ بگوییم آن حکایتها / که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش» و در دیوان همین حافظ سخنان بسیار جسورانهای هست که آدم از دلیری گویندهاش حیرت میکند. حافظ در دورههای مختلفی زندگی کرده است. اگر در عهد امیر مبارز الدین که «صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد…»، حافظ پیاله در آستین مرقع پنهان میکرده و از خونریزی زمانه زنهار میداده است، آیا در روزگار شاه شجاع که دلیری میکرده، ناگهان جامعه توسعهیافته و دموکراتیک شده است و مثلاً مردم از وضعیت رعیتی به شهروندی رسیده بودند و حاکمان سیاسی را نقد میکردهاند؟ آشکار است که نه. جامعهی زمان حافظ همچنان با شاخصهای امروزی توسعه، توسعهنیافته بوده است ولی این کمترین ارتباطی با زبان حافظ ندارد. اگر امروزی با جای رعیت، مفهوم شهروند مینشیند، دلیلاش این نیست که مثلاٌ جامعهی انگلیسی قبلاً با زبان و ذهن حافظی فکر میکرده و امروز چنین فکر نمیکند. این نهایت سادهلوحی است – اگر به آقای منصوری بر نمیخورد – که پدیدههای اجتماعی و سیاسی را به همین سادگی برای خودمان توجیه کنیم.
من این را میفهمم که امروز همه قرار نیست مثل حافظ حرف زنند یا فکر کنند ولی چیزی که حافظ را برای ما حافظ میکند فقط این نیست که غزل میگفته یا دوپهلو حرف میزده است که بیاییم بگویم افتخاری ندارد که امروز استفاده از حافظ را جشن بگیریم! بله، ما بدون شک امروز هم به حافظ نیاز داریم، هم به مولوی هم به فردوسی و هم به مثلاً عطار. درجات نیاز مردم هم فرق میکند. جامعههای مختلف به شیوههای متفاوتی از سرمایههای عقلانی، ادبی و عرفانیشان استفاده میکنند. این نسنجیدگی است که فکر کنیم مشکلات ما فقط به خاطر زبان آن هم مثلاً زبان حافظی است و توسعهنیافتگی کشور و ناتوانی مردم از نقد صریح حاکمان سیاسی را به گردن حافظ بیندازیم. این تنها نسنجیدگی هم نیست. دروغ هم هست. اولاً ایران را با غرب و اروپای لیبرال نباید قیاس کرد. تازه با غرب هم اگر قیاس کنیم، بفرمایید بگویید که همین نامههای محمد نوریزاد که برای خودش ژانری است تاریخی و مثالزدنی چطور در ایران تولید میشود؟ یا نامههای عینالقضات از کجا در آمده است؟ از این مثالها میشود فراوان آورد. چیزی که من میفهمم یک سردرگمی آشکار و اصرار در نفهمیدن مسأله است و از آن بدتر اذعان نکردن به یک خطای آشکار است.
آقای منصوری به حق از من رنجیده خاطر است که در سلامت فکرش تردید کردهام. اما آن پاسخ سرشار از رنجیدگی و طعنه، کمترین توضیحی در قبال نقدی که من به ایشان وارد کردهام نیست. من اگر جای ایشان بودم، وقتی پایام را جایی میگذاشتم که تخصصام نبود و کسی به من تذکر میداد که توسعه را درست نفهمیدهام، دست کم دو تا کتاب دستام میگرفتم و میخواندم نه اینکه شروع کنم و «از نظر خودم» همهی مفاهیم را از نو توضیح بدهم و برای خودم تعریف کنم. اگر من و شما اسم یک چیزی را بگذاریم توسعه و بعد بگوییم مقصود من از توسعه این بود، توسعهای که در ادبیات سیاسی و اجتماعی مطرح است؛ تغییر ماهیت نمیدهد. لذا، متأسفانه، بنده فکر نمیکنم ماجرای ایشان و حافظ، ماجرای لا اله بدون الا الله بوده باشد. مسأله، مسألهای عمیقتر است: نفهمیدن توسعه و اصرار بر همان نفهمیدن؛ تحمیل کردن یک قالب فکری بر حافظ. این گره را میشد با دست باز کرد: ایشان کافی بود توضیح میداد که کلمهی توسعه را نادرست به کار برده است و اصلاً مرادش چیز دیگری بوده است و بعد تازه میرسیدیم به محل نزاع که جایی است بنده با ایشان موافق نیستم به شرحی که در بالا آمد.
پ. ن. دربارهی خیلی جاهای نوشته و سخنان آقای منصوری میشد حرف زد و مفصلتر از اینها اما کوشش کردم زیاد حاشیه نروم به اصل مسأله بپردازم. از طعنهها و متلکهای ایشان هم میگذرم و میفهمم برای کسی که با این عتاب و شدت او را متهم کرده بودم به ناسالم بودن فکرش (و چنانکه گفتم این را پس میگیرم با عذرخواهی)، این واکنش ممکن است عادی باشد. امیدوارم چیزی که دربارهی اصل موضوع نوشتم به قدر کافی روشنگر باشد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.