۹
تشخص قدر!
برای حضرت یاسر
در یادداشت قدریهی پیشین، سخن از تشخص شب قدر گفته بودم. عارفان بسیاری این مضمون را گفتهاند. اهل باطن و کسانی که مشرب تأویلی دارند بیشتر به این معانی متمایلاند. اما خوب است برای کسانی که ذهنشان کمتر با مضمون تشخص الفت دارد، شرح بیشتری بیاورم.
ذهن صورتساز بشر عمدتاً وقتی تصور شخص را در نظر میگیرد، آدمی برای او شخص است و شخصیت دارد. اگر به درجهی بالاتری از تجرید برویم، این شخصیتپردازی از انسانها هم عبور میکند و با مفاهیم و معانی هم میرسد. خداوندگار این شخصیتپردازیها به نظر من مولوی است. نزدِ او، شادی، غم، عشق و مضامینی از این است میتوانند تشخص پیدا کنند یعنی در قامت یک شخص نمایش داده شوند. او حتی قیامت را هم شخص میداند. جایی که در بیتی میآورد که از پیامبر دربارهی قیامت پرسیدند و پاسخ این است که خودِ محمد وقتی به پا میخیزد، قیامت است که به پا خاسته است. اینجا، خودِ محمد قیامت میشود. یا شخصیت یافتن قیامت، یعنی محمد. محمد همان قیامتِ متشخص است. یا مثلاً در شعر مولوی وقتی او از اندیشه – به معنای غم – سخن میگوید، بیتی دارد که در آن به خوبی این آدموار شدن اندیشه را توصیف میکند:
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا
گردن بزن اندیشه را، غم از کجا من از کجا
یا:
ای مطربِ روشندل، تو دشمنِ غمهایی
هر لحظه یکی سنگی بر مغزِ سر غم زن!
میبینید؟ غم، سر دارد، پا دارد، دست دارد. میتوان با او جنگید و گلاویز شد آن هم به هیأتی بشری و انسانی. این یعنی شخصیت یافتن غم و متشخص شدن آن. یعنی انسانوار شدن غم. از شعر که عبور کنیم، وقتی به متن مقدس برسیم، مثلاً به انجیل یا قرآن برسیم، این شخصیتپردازی نمایشی تمامعیار در قرائتهای تأویلی و عارفانه دارد. در این قرائتها، وقتی از «صراط مستقیم» سخن میگوییم، از راه به همین معنای متعارف خاکی حرف نمیزنیم و از مستقیم در معنای راست بودن (در مقابل کج بودن خطی) حرف نمیزنیم. وقتی میگوییم «صراط مستقیم» معنیاش این نیست که یک راهی را به ما نشان بده که راست باشد و کج نباشد و گمراه نشویم. مراد عمیقتر و باطنیتر آن این است که «شخص»ی را به ما بنما که نه نماد صراط مستقیم بلکه اساساً خودِ صراطِ مستقیم است! وقتی از «خورشید» و «آفتاب» سخن میگوییم، این خورشید شخصیت پیدا میکند. این خورشید، خودْ کسی است. خورشیدِ تشخصیافته، انسانی است که عینیت نور میشود و هدایت. همچنان که عالمِ ظاهر را آفتابی هست، عالمِ باطن را نیز آفتابی هست. و این آفتاب متشخص و انسانوار عالمِ باطن، دستگیری میکند و نورافشانی و راهنمایی.
بر همین قیاس، «لا اله الا الله» هم شخص است. خودِ قرآن هم شخص است و انسانوار میشود (مراجعه کنید به روایتهای زیادی که از این شخصیت قرآن سخن گفتهاند). عارفان، ذکر لا اله الا الله را نهنگی توصیف کردهاند که وجود آدمی را پاک میخورد؛ «نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آبِ دریا را / چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون». صورت سادهتر فهم معنای تشخص، فرشتگانی هستند که در قرآن از آنها یاد شده است. جبرییل را ما به طور طبیعی شخص میفهمیم ولی تصویر و تصوری از تشخص او نداریم. لطافت فرشتگی که ورای عالم مادی است به زیباترین وجهی در قصهی مریم تجلی دارد که جایی که وصف جبرییل به میان میآید، شرحاش میشود: فتمثل لها بشراً سویاً! یعنی متمثل شدن آن معنا. یعنی در قالب صورت رفتن آن لطافت فرشتگی. یعنی بشری و خاکی شدنِ او. (از این نمونهها زیاد است و اگر مناسبتی پیش بیاید دربارهاش خواهم نوشت).
بر همین قیاس است که وقتی از «لیله القدر» سخن میگوییم، از یک شخص سخن در میان است. اینجاست که شبِ قدرِ متشخص داریم. اینجاست که شبِ قدر میشود یک شخصِ انسانوار. و این شخص، همان است که در او «سلام» هست. و با اوست که فجر میدمد! و این شخص، این شب قدر، است که از هزار ماه برتر است (و در «هزار» و «ماه» هم رمزی و سرّی هست). فکر میکنم تا همینجا کافی است. تا همینجا هم، به قول قاضی همدانی، اسرار بر صحرا نهاده شد!
salam,
kheily kheily mamnoon baraye doa ha va azan, ke vaghean baraye adamhai ke dooran az Iran, hesse mahe ramezan ro zende mikone, baraye man ke aaaly bood, motshaker
آمریکا هم شخص است. اگرچه آدم نیست. هر وقت آدم شد با او مذاکره می کنیم!!
——-
چه ربطی داشت آقا؟! خدا آخر و عاقبت همه را به خیر کند با این برداشتها!
سلام
نگاه مولوی به مسائل حوزه معنا عجیب و تحسین برانگیزاست
سلام اقای محمد پور.ازاین نوشته هایتان-که در مورد شب قدر نوشتید و مطالبی که درپایین مرتبط با این مطلب اورده اید ومن چندتاش را خوندم- پیداست که تا چقدر عرفان را میشناسی.پیداست که در معرفت شناسی عرفانی خوب پیش رفتی داشته ای.خدا خیرت بدهد.وقتی که هم اجتماعی باشی و هم درونی عارفانه داشته باشی به نظرم کمال نزدیکتر است به تو.ولی اقای محمد پور یک نکته همیشه دام میگذارد ومرا صید خودش میکند.میدانی این نکته چیست؟
اینه که وقتی فکر میکنم که من یا شما یا هر کس دیگری این قدر خوب عرفان را استاد است.این قدر خوب میتونه از خم وپیچهای عرفان پرده برگیرد و مطلبهای زیبا و عالی بنویسد وای برما اگر اینها همه اش حرف باشد و جز ادعا ومشتی ذخیره اطلاعاتی درحافظه و هاضمه خردمان چیزی دیگر نصیبمان نشده باشد.میدانی فکر میکنم شب قدر ما زمانیست که درعمل و تجربه واقعا همه دانسته ها وشنیده ها ومعرفت عرفانیمان را باطنا ودرونا وعمیقا احساس و تجربه کنیم.من که خوب میدانم که تاکنون چنین حس قوی ای درون خودم نداشته ام.اما شما را نمیدانم. دکتر سروشی که ان قدر زیبا از شب قدر میگویدچه؟بازهم نمیدانم.ای کاش به جای این همه حرف وحدیث زیبا میدانستیم که باید چه کنیم؟میدانستیم که دقیقا از ما چه خواسته اند؟میدانستیم دقیقا کجا ایستاده ایم وکجا باید بایستیم؟من که هنوز چیزی به این دقت نمیدانم.شما را و دکتر سروش را نمیدانم.ای کاش ای کاش ای کاش ای کاش ای کاش شب قدر را یا نه شب قدر مرا هم دریابد.ای کاش شب قدر معراجم را دریابم.وای که دیگر نمیدانم از دلتنگی چه کنم وچه بگویم. دیگر از این همه شنیده ها ونوشته ها وگفته ها و سخنرانیهای زیبا وخوش خط وخال خسته شده ام.من که احساسم این است که این مطالعات و معرفت شناسی های دینی وعرفانی برایمان دامی هم گسترده اند.این دام غفلت از عمل وتجربه است.غفلت از این است که بدانیم کسی نیستیم وچیزی نیستیم.که بدانیم اگر میدانیم شب قدر دقیقا چه معنا ومفهومی دارد ولی ما ان را تجربه نکرده ایم.بدانیم که اگر میدانیم عرفان و عارفان چه لطافتها ودلربایی هایی از عقول ما کرده اند ودل ما را به سمت عرفان برده اند ولی هنوز این دل صید نشده است.بدانیم که ما فقط ارزوی صید شدن داریم ولی هنوز صیدشدنی درکار نیست.نظر شما چیست؟این را قبول ندارید؟تجربه من که از این همه سال شناخت ومعرفت ذخیره کردن از دین وعرفان وادبیات و فلسفه امروز به این سطح رسیده است ولی نمیدانم شما را؟تجربه شخصی شما به خودتان مربوط است ولی کلا درمورد این نکته چه میگویید؟چون شما خیلی خوب مینویسید تقاضای من این است که درمورد این نکته مطلب درخوری هم بنویسید تا شاید غافلی را بیدار کند.؟!!!؟به نظر شما واقعا این نکته ارزش تامل کردن را ندارد؟ارزش وقت صرف کردن را ندارد؟؟؟؟؟؟؟
درپناه حق باشید. به امید دربند شدن دیوهای استبداد درونی و بیرونی.
————-
ان شاء الله که اهل حرف نباشیم و اهل عمل هم باشیم. خوب باشید و امیدوار.
د. م.
فقط داشتم با خودم فکر میکردم که انگار اطراف خاورمیانه که ادیان ابراهیمی رو خلق کردند و پرورش دادن, همه چیز رو انسانوار میفهمن. از اون خدای انسانوار تا مفاهیمی مثل شب قدر و…
قبلا توجه نداشتم که مولوی هم تو بسیاری از شعرهاش اینجوری رفتار میکنه. مثل دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت… اینجا عشق رو به صورت انسانی بیان میکنه. البته هنوز فکر میکنم مولوی معنی رو فارغ از صورت می فهمید و از صورت بینیاز میدونست. گرچه تحت تاثیر محیط مثالهاش تا این حد جسمانی میشدن.
اما فکر میکنم وقتی کشورها رو مثل یک انسان خطاب قرار میدیم هم همینطور رفتار میکنیم. البته در مورد کشورها نیازی به انسانوار کردنشون نداریم. مثل سلام بر ایران. مرگ بر انگلیس. و آمریکا تا آدم نشود با او مذاکره نمیکنیم.
خلاصه اینکه این برداشتها توی ذهنم بود. و نوشته شما گوشه ذهنم میمونه تا چند بار بهش فکر کنم و بهتر بفهممش
ذهن همه صورت ساز هست. اما بعضی ذهن ها انتزاعی تر هستن. مثلا هندسه هم صورت هست. اما ذهنی که ندسه ساز هست با ذهنی که شخص ساز هست تفاوت داره. ذهنی که خدای بودایی رو خلق میکنه با ذهنی که خدا رو شبیه انسان خلق میکنه تفاوت داره.
یعنی تو امروز فردا دیگه رمضانیه رو برمی داری؟ یعنی ماه رمضون تموم شد؟ سال دیگه کجاییم یعنی؟ باز هم از روی ملکوت گوش می کنیم سحر و افطار رو؟
خلاصه که باز هم دستت درد نکنه بابت این ابتکار. ولی آخرش اون دعای سحر رو نیاوردی قبل از اذان ها! خدا از سر تقصیراتت بگذره جوون که ما مجبور می شدیم دستی بالا پایین کنیم فایلها رو!
————————-
آره. برش داشتم. حالا بابت دعای سحر و اینا، خدا که به خود من کمابیش مربوطه. امیدوارم شماها از سر تقصیرات ما بگذرید!
د. م.
من از سال ۸۴ مطالب سایت شما رو میخونم و با رمضانیه هاتون مانوسم.
تشکرم رو پذیرا باشید!
به قول مادربزرگ مرحومم:
همه سالان برسید!
به گیلانی یعنی اینکه هرساله با ما همراه باشیدو برای ما بمانید!
——————————
لطف دارید. ممنون.
د. م.
این نوشته شما را دیر خواندم امیدوارم به اینجا سر بزنید و نظر مرا ببینید
با این نوشته قسمت کوچکی از سوالات من را تاحدی جواب دادید ولی نه کامل
پس لطفا نگویید تاهمین جا کافی است و اسرار به صحرانهاده شد.ما تشنه تر شدیم
———————–
ممنون. خوب هر وقت حالی دست بدهد خواهم نوشت. بعضی چیزها تابع حال است نه ارادهی صرف.
د . م.